کتابخانهٔ بابل
علی شاهی
ـــ نویسندهی مورد علاقهتان کیست؟
ـــ این نویسندهی مشهور در جهان و این نویسندهی مشهور در ایران.
بعضی از شما در پاسخ به پرسش دیروز ما، بدون لحظهای مکث و تردید، ادبیات ایران را از ادبیات جهان جدا کردید و نویسندهی مورد علاقهتان در جهان را کنار نویسندهی مورد علاقهتان در ایران گذاشتید. این برای بسیاری از علاقمندان ادبیات بدیهی و مشخص است. اما چرا؟ به این دلیل که ما معمولاً ادبیات را امری ملی میدانیم: ادبیات ایران، ادبیات انگلیس، ادبیات آرژانتین. برای ما، ادبیات از آنجا که به زبان پیوسته است، فعالیتی ملی است و کار نویسنده، به موقعیت جغرافیایی، فرهنگی، قومی و در نتیجه سیاسی او مربوط است. اما آیا واقعاً این گونه است؟
محمود حدادی
فریدریش دورنمات نویسندهای است چندوجهی. از جمله فیلسوف است و اسطورهشناس. این دو دیدگاه او چه رد و رنگی در آثار ادبیاش به جای میگذارند؟ جملهای از دورنمات هست که شاید او را در ردیف فیلسوفان شکاک تاریخ درمیآورد در آنجا که این نویسندهٔ جدلی میگوید: «آخرین آزادی که برای انسان به جا میماند، آزادی تردید است.» و همین تردید هم دستمایهٔ روش او در اسطورهپژوهی قرار میگیرد. تردید به او انگیزه میدهد خدایان و خداوارگانِ باستانی را از بلندای کوه المپ به عرصهٔ خاک بکشاند، به درون مناسبات اجتماعی و سیاسی روزگار خود درآورد و از همین چشمانداز تفسیری فراخور روز از شخصیتهای کانونی آن به دست دهد.
علی رزاقی
دانش در صورتهای مختلفش، به خصوص ذیل نام والای «علم» تجربی، مرجعیتی بیبدیل داشته، آن هم به یک دلیل ساده: ادعای علم این است که همواره بیطرف و عینیگراست. بیایید علم تاریخ را در نظر بگیریم. اگر کسی بپرسد «قانون چرا و کی به وجود آمد؟»، پاسخ رایج معمولاً پاسخی است که در پی دقت، تاریخ را کنار میگذارد. اما اگر تاریخ قانون را کنار بگذارید چه چیزی باقی میماند؟ بیشک تعصبات خودتان («قانون وضع شد چون مفید بود»). اما تبارشناسی از شما میخواهد کمی درنگ کنید.
آیزایا برلین
پس از خاتمۀ جنگ جهانی دوم، وزارت خارجهٔ بریتانیا مأموریت موقتی در سفارت مسکو به آیزایا برلین محول کرد. آرزوی دیرین او سرانجام جامۀ عمل پوشید. مأموریت او تهیۀ گزارش مفصلی بود دربارۀ چشم انداز روابط انگلستان و شوروی در سالهای پس از جنگ. دیدار از روسیه، که وی آن را وطن اول خود میدانست، سخت به وجد و هیجانش آورد. چهار ماهی که برلین (از سپتامبر ۱۹۴۵ تا ژانويۀ ۱۹۴۶) در مسکو و لنینگراد گذراند، احتمالاً مهمترین دورۀ زندگیاش بود، زیرا سرانجام نویسندگان و متفکران همسنخ خود را بازیافته بود، و تازه با حیرت تمام در مییافت که چقدر «روس» مانده است؛ درست مانند نویسندگان و هنرمندانی که در آنجا با آنها آشنا شد. دو دیدار مهم این دورۀ کوتاه اقامت در روسیه، آشنایی و دوستی با آنا آخماتووا و باریس پاسترناک بود، و نوشتهای که اینجا میخوانید شرح این دیدارها است که برلین در سال ۱۹۸۰، یعنی سیوپنج سالی پس از آن سفر بر کاغذ آورده است.
صد و پنجاه سال پیش، یک عصبشناس یهودی رؤیایی در سر داشت. او در نامهای به یکی از دوستانش نوشت: «چیزی در بند بند وجودم فریاد میزند که روزی در شمار ده هزار انسان برتر جامعهی اتریش قرار خواهم گرفت». تعبیر رؤیا، کتابی بود که رؤیای او را تعبیر کرد و او را بر تارک یکی از پنج متفکر بزرگ قرن بیستم نشاند. خودش دربارهی این کتاب میگفت: «بعید است چنین بصیرتی بیش از یک بار در زندگی هر انسانی به او روی بیاورد». ما امروز در گفتار روزمرهی خود از مفاهیمی مانند «ناخودآگاه»، «تداعی آزاد» و «عقدهی ادیپ» استفاده میکنیم و بیشترمان تا به حال به این فکر نکردهایم که این مفاهیم از کجا آمدهاند. احتمالاً با خود میگویید این چه پرسشی است؟ اینها هم مانند بسیاری از مفاهیم دیگر در زبانهای بشری وجود داشتهاند و منشأشان مشخص نیست. باید به شما بگویم که اشتباه میکنید. اینها ابداعات و دستاوردهای فرویدند که اولین بار در کتابی پدیدار شدند که امروز به «انجیل روانکاوان» مشهور است: تعبیر رؤیا یا همان تفسیر خواب.
هنوز از خواندن متنی که در آغازش این کلمهها به چشم میخورد منصرف نشدهاید؟ هنوز تلخیِ «دشواری» و «حوصلهسربری» چسبیده به این کلمات منصرفتان نکرده؟ پس احتمالاً میتوانید پای برنامه یا کتاب جناب آقای براین مگی بنشینید. لابد دیدهاید که تا پای این واژهها وسط میآید اولین چیزی که به ذهن عمدهٔ خوانندگان خطور میکند سختی و دشوارفهمی و دست و پا زدنی عبث است برای کار شاقِ طاقتسوزِ «فهمیدن». البته این تصور پر بیراه هم نیست. کم نبودهاند نیستند فیلسوفان و حتا شارحانِ فلسفهای که برای فهمیدن حرفهایشان یک اکیپ مترجم و شارح و مفسر و تحلیلگر لازم است. در همین شبکههای اجتماعی که بگردید برمیخورید به کسانی که انگار دارند اورادی کوانتومی از سیارههایی دیگر را با در و دیوار و تایملاین مطرح میکنند
«فردینان، اگر شما جوانها یک روز صبح کاری نکنید، ما سقوط خواهیم کرد، میفهمی، سقوط! در اثر بسط دادن و ظریفتر کردن و کلنجار رفتن با شعورمان، از مرز شعور هم خواهیم گذشت و به آن طرف، آن طرف جهنمی خواهیم رسید. و از آنجا برگشتی وجود ندارد!» آن طرف، زندگی کمکم از واقعیت به هذیان تغییر شکل میدهد و انسان تصویر موهومی میشود کشیدهشده از جبهه تا مستعمرات آفریقا تا آمریکا و تا حومۀ پاریس، لزج و ممتد، تنداده به مسلخ جمعی. آن طرف جهنمی کجاست؟ آن طرف کاوش انسان امروز است برای یافتن حقیقت و زندگی ایدئال؟ کاوشیست جانفرسا که در گذر از روند عادی زندگی در روزمرگی حل میشود؟ یا آن که در جبهههای جنگ از مرز بودن بیولوژیک و فیزیولوژیک عبور میکند و حتی مرگ را از اعتبار میاندازد؟