آرمان‌های تهی‌

 

یک ایدئولوژی چطور شکل می‌گیرد؟ چطور به عمل درمی‌آید؟ چطور از بین می‌رود؟

معمولاً متفکرانِ نجات‌دهنده راهی برای نجات بشر می‌یابند، آن را مدون می‌کنند و دری به روی رستگاری می‌گشایند اما به نحوۀ عملی شدن این راه حل کمتر فکر می‌کنند چون این بخش معمولاً به قدرتمندان واگذار می‌شود. آنها هستند که می‌توانند برای عملی شدن یک تئوری هر کاری بکنند اعم از تشکیل فرقه‌ها، وضع قوانین جدید، به هم ریختن طبقات جامعه و تشکیل طبقات جدید، به کار بردن تمام توان خود مثل توان نظامی و مالی در راه یکپارچه کردن جامعۀ تحت سلطه، راه‌اندازی جنگ‌های تازه، یافتن متحدان تازه، دشمنی با دشمنان تازه.

مجموع اینها حکومتی ایدئولوژیک می‌سازد که هویتش را از آرمان‌های والایش می‌گیرد و برای حفظ آنها وادار به تمامیت‌گرایی می‌شود. تمام این حکومت‌ها شبیه همند؛ دوری باطل طی می‌کنند و با رسوایی تاریخ را ترک می‌کنند.

سولژنیتسین در اغلب آثارش نه با نجات‌دهنده و ایدئولوژی‌اش مستقیم کار دارد و نه با قدرتمندان و سیاستمداران. او قلمش را درست روی راه‌های ناگزیرِ عملی شدن ایدئولوژی‌ها می‌گذارد و مخاطب را به عمق رویداد می‌برد و آنجا با او زندگی می‌کند.

در رمان کوتاهش: «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ»، یک روز کامل از زندگی یک قربانی عادی در اردوگاه کار اجباری را به تصویر می‌کشد تا خواننده با پوست و گوشت خود درک کند که فارغ از شعارها، در حکومتی ایدئولوژیک چه اتفاقی برای شهروندان آن جامعه می‌افتد. شهروندانی که قبلاً در زندگی عادی خود اصلاً دل‌مشغول بقا نبوده‌اند، از قالب شهروندی خارج شده و به موجودی صرفاً زنده تبدیل شده‌اند که نه تنها نگران بقا هستند بلکه روزانه برایش نقشه می‌کشند و می‌جنگند. در این شرایط آرمان‌های والا در سراشیبی عمل، چنان سقوط می‌کنند که تهی و بی‌رنگ می‌شوند و دیگر چیزی به جز مضحکه ازشان باقی نمی‌ماند و حکومت مجبور است برای حفظ این آرمان‌ها هر روز بیشتر و بیشتر به این مضحکه تن دهد و خود نیز به آن دامن بزند تا بقای خود را زیر سایه‌اش حفظ کند. حاصل این تنازع بقا، افزایش فاصلۀ هر روزۀ آدم‌ها از شرایط عادی زندگی و افتادن به رنج‌هایی واهی‌ست. وقتی که کاسه‌ای آش برای آدم‌ها «از جان، از آزادی، از گذشته و آینده عزیزتر» می‌شود، آنچه بیش از همه محکوم به زوال است، همان آرمان‌های والاست.

 

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.