از دور به نزدیک

 

شاید ساده‌ترین راه تعریف سینما و نقاشی این باشد: سینما هنر تصاویر متحرک است و نقاشی هنر تصاویر ثابت.

حال چه خواهد شد اگر به وارونگی این تعاریف بیاندیشیم؟ یعنی سینما با تصاویر ثابت سر و کار داشته باشد و نقاشی با حرکت. بنابراین در هر دو وارونگی پای  لنگرگاه‌هایی مشترک در میان است: قاب و پرسپکتیو.

بونیتزر در کتاب «قاب‌زدائی‌ها» با فرضیه‌ای دوگانه از مفهوم قاب و پرسپکتیو شروع می‌کند:

۱. سینما وارث پروژه‌ی علمی کواتروچنتو در نقاشی است؛ تحقق آن‌چه خواست ِهنری رنسانس نامیده می‌شد.

۲. سینما و نقاشی درگیر فرایندهای بازنمایانه‌ی یکسانی هستند: میزان اَبیم و تراولینگ.

از این‌جا بونیتزر به یکی از جنجالی‌ترین مباحث نظریه‌ی فیلم در دهه‌ی ۱۹۷۰ برش می‌زند: معصومیت یا فریب‌کاری دوربین سینمائی؛ دوربین به‌لحاظ ایدئولوژیک بی‌طرف است (هر آن‌چه از دریچه‌ی لنز ببیند ثبت و ضبط می‌کند) و یا این‌که دوربین، آپاراتوس خلف ایدئولوژیک پرسپکتیو رنسانس است که واقعیت را در قاب ایدئولوژی عرضه می‌کند.

بونیتزر بدون تن‌دادن به وسوسه‌ی میانه‌روی نتیجه‌گیری می‌کند که همواره «کمی» هنر در فرایند ضبط فیلم و «ذره‌ای امر واقعی» در خیالی‌ترین تصاویر عکاسی‌شده وجود دارد.

حالا باید نشان داد قاب و پرسپکتیو چگونه در نقاشی و سینما عمل می‌کنند و چگونه قاب‌زدائی می‌تواند این دو را به هم پیوند دهد.

بونیتزر نشان می‌دهد که نقاشان قرون وسطی با حذف عمق از بازنمائی نقاشی، ابژه‌ها را نه بر حسب فاصله و ادراک ناظر که بر حسب نظام ارزش‌شناختی و سلسله‌مراتب مذهبی تعیین می‌کردند. آن‌گونه که تمثال مسیح از حواریون و حواریون از انسان‌های عادی بزرگ‌تر بازنمائی می‌شد. اگر چه رنسانس نظامی علمی و هندسی را جایگزین آن می‌کند اما گذر نقاشی به مدرنیته استحاله در پرسپکتیوی تلسکوپیک است که در آن با تخریب فاصله، هر آن‌چه دور بود نزدیک می‌شود تا جائی که ابژه‌های دور و نزدیک با ذوب شدن مرزها در یکدیگر آمیخته می‌شوند. شکلی از برهم‌کنش و در‌هم‌تنیدگی که اضطراب، حرکت و بحران آن بر سر سوژه فرو می‌ریزد.

«لنز سردرگم» اصطلاح مهم بونیتزر در این باره است، اشاره‌ای به ماهیت هر دم‌ متغیر ابژه‌ی مدرن در برابر قاب با ناظری که مدام غافلگیر می‌شود؛ قاب‌بندی هر جوره و ایلیاتی به‌مثابه‌ی شکلی از قاب‌زدائی به‌مثابه‌ی عکسی فوری.

سینمای آنتونیونی شکلی از این قاب‌زدائی‌ها را به تصویر می‌کشد. در آن‌جا شخصیت‌ها محو می‌شوند و فضا باقی می‌ماند؛ یک میدان بصری تهی که تهی نیست و سرشار از غبار، چهره‌های ناپایدار، حضور محوشونده یا حرکات هرجوره است.

اگر نقاشی با بازنمائی حرکت، سرعت و شتاب به سمت قاب‌زدائی می‌رود سینما آن را با سکوت و سکون و خلأ به چنگ می‌آورد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.