باورِ خواستهشدن
– میدانی حسادت شبیه چیست؟
– در صفحۀ حوادث روزنامهای روزی در جایی نوشته بود: « مورچههای آدمخوار به مردی حمله کردند و او به مغز خودش شلیک کرد». حسادت باید چیزی شبیه این باشد.
– او به مغز خودش شلیک نکرد، به مغز آن دیگریِ منفور که داشت عذابی ناخواسته را به او تحمیل میکرد، شلیک کرد. این عذاب ناخواسته حسادت است؛ تدریجی و کشنده.
– مگر حسادت «من» را به «دیگری» تبدیل میکند؟
– هر انسانی نیازمند خواسته شدن از جانب کسیست، عمیق و لاینقطع. هر گاه این خواسته شدنِ «من» به خواسته شدن «دیگری» تبدیل شود، بخشی از «من» بیارزش میشود. برای یکپارچگی «من» باید هر چه «دیگری»ست از بین برود. «دیگری»هایی چون دزدمونا و کاسیو و از نظر یاگو، دیگریهایی چون اتللو.
– اما دزدمونا اتللو را میخواست.
– باور خواستن مهمتر از خواستن است. اتللو به باورِ «خواسته نشدن» رسید. خود را بیارزش دید و عذابی دائمی بر روحش مستولی شد. از لحظۀ آغاز تردید تا رسیدن به باور دوباره، رنجی کاهنده در راه است که هرکس تاب تحملش را ندارد. اتللو به یاگو گفت که ترجیح میدهد کاملاً فریفته شود تا این که در شک و تردید به سر ببرد. پس خواستن دزدمونا در باوری که یاگو در ذهن اتللو ذره ذره تنیده بود محو شد و رنگ باخت.
– چرا اتللو برای نابودی «دیگری» اینقدر شتاب به خرج داد؟ آیا نمیارزید برای یافتن حقیقت تلاش کند؟
– میدانست که اگر حقیقت با صد چهره هم روبرویش برقصد، توان زدودن شک را ندارد. اتللو فهمید که یا باید بکشد یا تلخکامی ابدی تردید را بر خود هموار کند. او کشتن را انتخاب کرد.
– اگر خودخواسته این رشتۀ رنج را بریده بود، پس چرا بعد از رویارویی با حقیقت خود را هم به شمشیر خشم و انتقام کشت؟
– کشتن، حذف دیگریست اما بعدش تسلایی در کار نیست. «من نیک» دیروز که در طول عمرش اعتبار و شرفی به هم زده بود، ناگهان به «من پلید» قاتل بیآبروی امروز تبدیل میشود که عذاب تحملش سختتر از تحمل هر تردیدیست. آن که برای زدودن رنج روح خود بهشتاب به کشتن دیگری دست میزند، از خودکشی ابایی ندارد مگر این که شیطان به حربهای او را از شر دستان خونآلودش خلاص کرده باشد.