تجسد خدا و تأسیس امر سیاسی
کلمه، لوگوس، به هیأت جسم درآمد و در میان ما ساکن شد. از این پس لاجرم الاهیات ناظر به نسبت زیست جمعی مومنان، یعنی امر سیاسی، است با این واقعهی بنیانگذار. مسیحیت نخست انقلابی سیاسی بود، حرکتی تأسیسی برای ساختن یک جامعهی جدید. اما معضل بنیادین درست همان جایی ظاهر میشود که هر حرکت تأسیسی دیگری به معمایی شگفت برمیخورد: حال که دیگر شخص مسیح در میان ما نیست، یعنی همو که صاحب اقتدار و منبع تأسیس حقوق بود، چگونه باید زندگی سیاسی را سازمان دهیم؟ پاسخ ارتدوکس و رایج به این معضل خلق مفهوم «کلیسا» بود: کلیسا نه یک ساختمان، که نمایندهی حق تشریعی خداوند پس از عروج اوست. کلیسا اما سازوکاری است که بر وساطت مبتنی است. مشروعیت از مسیح به پطرس و سپس به پاپ و به همین ترتیب به شکلی نزولی به کشیشان و شمّاسان جزء میرسد. (پاپ امروزی نیز درست به همین ترتیب از طریق واسطهها مشروعیت خود را از شخص پطرس میگیرد). اما جنبش گنوسی درست در همینجا در قالب یک اعتراض الاهیاتی-سیاسی ظاهر میشود: گنوسیس یا دانش به معنای اتصال مستقیم با منبع قدرت سیاسی یعنی شخص مسیح است که در زندگی مومنان ظهور میکند. آیا تجسد دقیقاً به این معنا نیست که ما نیازی به واسطهها نداریم؟ گنوسیها به جای تبعیت از مرجعیت کلیسا، کثرتهای مستقلی از مومنان را ساختند که در قالب جوامعی برابر و بدون نیاز به وساطت حاکم (اسقف، کشیش، پاپ) میتوانند زیست سیاسی خود را سازمان دهند. انجیلهای گنوسی متونی شگرف هستند که در آنها الوهیت نه دیگر در سیطرهی کلیسا و روایات غالب نصوص مقدس، بلکه سیلانی بود که به صور گوناگون تحقق مییافت: در انجیلهای گنوسی، که پس از رسمیتیافتن چهار انجیل همنظر به حاشیه رانده شده و از جانب کلیسا باطل اعلام شدند، تصوراتی شگرف عرضه میکردند: خدا در مقام زن، خدا در مقام معنویتی که در هر لحظه و توسط تکتک مومنان قابل مشاهده است، خدا در مقام سیلانی تأسیسی که از انحصار کلیسا خارج است. آیا این به راستی پیام مسیح نبود که خود با مرجعیت خاخامهای کنیسه میجنگید؟ الاهیات گنوسی الاهیاتی است رهاییبخش که در آن بدون وساطت تعالی و پاپ، بدون سلسلهمراتب صدور، هر مومنی میتواند مستقیماً خدا را ادراک کند و در نتیجه بهرهای برابر از حق و قدرت سیاسی داشته باشد.