– نام رمانت چیست؟
– سبکی تحملناپذیر هستی.
– فکر میکنم قبلا کسی آن را نوشته است.
– خودم نوشتم! اما آن موقع دربارهی عنوان کتاب اشتباه کردم. گمان میکنم آن عنوان، متعلق به رمانی است که الان دارم مینویسم.
«اگر شخصی هنوز آنقدر دیوانه باشد که این روزها بخواهد داستان بنویسد و بخواهد آنها را در امان نگه دارد باید رمانش را طوری بنویسد که نتوان آن را بازگو کرد.»
نه اشتباه نکنید! این بخشی از اعترافات نویسندهی مورد نظر ما نیست، بلکه این سخنرانی خود اوست در فصلی از «جاودانگی» با یکی از شخصیتهای رمانش (که نگران ملالآور شدن رمان نویسندهاش است!) سر میزی نشسته و مرغابی میخورد و از رمانش حرف میزند: «وقتی تو این مرغابی را میخوری آیا دچار ملال میشوی؟ برعکس میخواهی که این مرغابی هر چه آرامتر وارد بدنت بشود و مزهاش هرگز به پایان نرسد. رمان نباید شبیه مسابقهی دوچرخهسواری بشود. من منتظر فصل ششم کتاب هستم. یک شخصیت جدید وارد رمان میشود و در همان بخش بدون آنکه اثری از خود برجای بگذارد ناپدید میشود. من این شخصیت را به همین دلیل دوست دارم.» برای خواندن ادامهی این جملات به قسمت اول این متن مراجعه کنید.
کوندرا با حضور خود در رمان مانند آیینهای عمل میکند که در آن موقعیت قهرمانان و شخصیتهای داستان را انعکاس میدهد. قهرمانانی که هر یک از مفهومی فراتر از خودشان متولد میشوند و کوندرا همچون خدایی شاعر، لحظهی آفرینش آنها را میسراید و در هر فصلی از این آفرینش، حرکت آهستهی دست و بازویی را میبینیم که با عشوهگری عجیبی ما را با زندگی فرامیخواند. تکراری اغواگرانه و جاودانه!
تجربه و شوخطبعی دو شاهرگ اصلی این رماناند و بازی و نقاشی و موسیقی و عشق و رابطهی جنسی و تاریخ درون این رگها به گردش درآمدهاند.
نویسنده و راوی جاودانگی، تمامی این مضامین و مفاهیم را در هفت فصل ترسیم کرده است. شخصیتها و اتفاقاتی که به ظاهر جدای از هم هستند اما در واقع ارتباط تنگاتنگی باهم دارند. هفت فصل موازی و غیرخطی، با جزییاتی چنان تنظیمشده که در نهایت به «معنای جهان» ختم میشوند.