در زمان خواهد آمد

در زمان خواهد آمد

 

[«بلوم پیش از رسیدنشان به مقصد درباره‌ی توالی نامرتب تاریخ‌های ۱۸۸۴، ۱۸۸۵، ۱۸۸۶، ۱۸۸۸، ۱۸۹۲، ۱۸۹۳، ۱۹۰۴ چه فکری می‌کرد؟» ــ «فکر می‌کرد که گسترش پیش‌رونده‌ی عرصه‌ی پرورش و تجربه‌ی فردی با تنگنای پس‌رونده‌ای در زمینه‌ی معکوس روابط بین افراد همراه است.» ــ «مثلاً به چه طریقی؟» ــ از نیستی به هستی هرکس به نزد کسان کثیری می‌آید و او را به صورت واحدی می‌پذیرند: در عالم هستی با هستان کسی‌ست با هرکسی همچون هرکسی با هرکسی: از هستی که به نیست‌شدگی رفت همه‌کس او را هیچ می‌داند.»] [و می‌دانید که حرکت منقسم می‌شود به متقدم و متأخر و متقدم از حرکت آن است که در متقدم از مسافت باشد و متأخر از حرکت آن است که در متأخر از مسافت باشد جز اینکه وجود متقدم در حرکت با وجود متأخرش جمع نمی‌شود ولی وجود متقدم و متأخر در مسافت با هم جمع هستند و از حرکت در مسافت آنچه مطابق متقدم است ممکن نیست متأخر شود و آنچه مطابق متأخر است متقدم گردد و حال آنکه در مسافت ممکن است.] [چه خوب که در مسافت ممکن است ما و اولیس جویسِ «بدیعی» به هم برسیم اما ای‌کاشکی پورسینا در سماع طبیعی (ترجمه‌ی فروغی، طبع نشر نو سابق) مداقه می‌فرمود که اگر در مسافت برسیم و در زمان نرسیم نه زمان در مسافت بوده‌‌ست نه مسافت در زمان و نه ما در مسافت و زمان بوده‌ایم و نه مسافت و زمان در ما که یعنی: «از هستی که به نیست‌شدگی رفت همه‌کس او را هیچ می‌داند» و ما تا همین‌جاش هم هیچیم که رفت عمر در مسافت و پای فرسود در زمان و فارسیِ اولیس آن مرد نیامد که پیوندش بزنیم به فارسی فروغی و فکر پورسینا و چه می‌شد مگر که در این جغرافیای پوچ که ما بدان پرتاب شده‌ایم به وجود لختی در سکرات مسکرات کلامی زمانمان را لمحه‌ای دوامی می‌بود و تاریخِ ما تاریخ بودِ ما می‌بود نه تاریخِ نبود ما؟ فصل ۱۷ اولیس به ترجمه‌ی بدیعی داغی بر دل فارسی‌ست. بر دل ما. دریا نزدیک، دیوارها بلند، و صدای نوازش امواج آرام از ساحلی که قدم زدن در آن ممنوع بود/ است.]


کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.