دن کیشوتی برای امروز ما
آیا تا به حال یک دن کیشوت را دور و بر خود دیدهاید؟ یعنی کسی که چنان تحت تأثیر یک متن قرار گرفته و آنرا باور کرده که کل زندگی و عقایدش را بر اساس آن شکل داده است.
یک دن کیشوت خطرناک چطور؟ یعنی کسی که نهتنها خودش و ذهنش را به یک متن سپرده بلکه تلاش میکند شما را هم مجبور به باور آن متن کند و بهتان بقبولاند که تنها زندگی درست زندگی بر مبنای آن متن است.
یک دن کیشوت خطرناکتر چطور؟ یعنی کسی که حاضر است به خاطر باورش به یک متن خون بریزد و زندگیهایی را نابود کند.
مسئلهی آشنایی است، نه؟
مشکل کجاست؟ چرا «باور» به یک متن میتواند این چنین خطرناک باشد و تا مرزهای بیماری و جنون پیش برود؟ اصلاً چرا انسانها به چنین بیماریای – که علی شاهی در «کتاب نانوشته» نام آنرا «کیشوتیت» گذاشته – مبتلا میشوند؟ مقصر متنها هستند یا ذهنها؟ آیا تنها راه مواجهه با متون باور آنهاست؟ آیا نمیتوانیم به قول شکسپیر در مقابل حقیقت متون بلاتکلیف بمانیم؟ آیا شیوهی تازهای برای خواندن متون وجود ندارد؟ داروی این بیماری چیست؟
اینها مسائلی است که «کتاب نانوشته» با آنها دست به گریبان است و نویسنده تلاش کرده با نگاهی دوباره به رمان و شخصیت دن کیشوت پاسخهایی هر چند موقت برای آنها بیابد و از داروهایی که نویسندهی بزرگی چون سروانتس برای این بیماری فراهم آورده کمک بگیرد. ادعای نویسنده این است که اگر سروانتس با مسئلهی «باور کتابها» درگیر بوده حتماً باید راهحلی هر چند پنهان، برای آن پیشنهاد کرده باشد.
احتمالاً پس از خواندن این مطالب پرسش مهمی در ذهنتان ایجاد شده و آن این که آیا باید ادعاها و پاسخهای چنین کتابی را «باور» کرد؟ آیا کتابی که بر علیه باور متون نوشته شده خودش از خواننده «باور به متن» را طلب میکند؟ پرسش مهمی است و همین جاست که «کتاب نانوشته» جذاب میشود چرا که در نگاه ما این متن به گونهای نوشته شده که باورکردن آن بسیار سخت و گاهی غیرممکن است. ما مجبوریم در مقابل متنی با این فرم و ساختار خاص بلاتکلیف بمانیم و همین بلاتکلیفی آغاز راهی است که به «بازی با متن» به جای باور آن ختم میشود. برای اینکه بدانید چگونه میتوان یک متن فلسفی را خواند و با آن درگیر شد اما باورش نکرد پیشنهاد ما این است که کمی وقت بگذارید و «کتاب نانوشته» را بخوانید.