رمان انگیزه و دیوانگی
اگر میخواهید داستانی دربارهی «انگیزه» بنویسید بهترین راه این است که یک شخصیت معقول را با یک تصمیم دیوانهوار درگیر کنید. مثلاً یک پیرمرد را، یک ماهیگیر ماهر قدیمی را که مدتهاست افول کرده و سه ماه است حتی یک ماهی کوچک هم نگرفته، سوار بر یک قایق کهنهی کوچک، به جنگ بزرگترین ماهی منطقه بفرستید. دست خالی. تنها. میگویید چرا باید یک انسان ضعیف و ناتوان چنین تصمیم دیوانهواری بگیرد؟ این دقیقاً همان پرسشی است که خوانندهی داستانتان باید بارها و بارها از خود بپرسد و هر بار به پاسخی متفاوت برسد تا با ماهیت «انگیزه»های بشری بیشتر آشنا شود: آیا پیرمرد به رنجکشیدن علاقه دارد و همین علاقهاش او را به این جنگ بزرگ میکشاند؟ آیا او میخواهد گذشتههای دور خود را زنده کند و نشان دهد که یک قهرمان بازنشسته نیست؟ آیا در پی احیای غرورش است؟ آیا تشنهی احترام است و میخواهد در چشم ماهیگیران جوان، یک قهرمان دستنیافتنی به نظر برسد؟ آیا از ملال و پوچی زندگی ساکت و ساکنش خسته شده و میگریزد؟ آیا میخواهد یک بار دیگر تکنیک و مهارتش را محک بزند؟ قدرت بدنیاش را؟ یا شاید هم گرسنه است و میخواهد با این شکار بزرگ مدتی شکم خود را سیر نگاه دارد؟ کدام یک از اینها انگیزهی پیرمرد برای رفتن به جنگ ماهی بزرگ و کوسهها با دست خالی است؟
اگر داستانتان را در کمتر از صد و پنجاه صفحه طوری روایت کنید که در نهایت خواننده با این پرسشها درگیر شود، شما شاهکاری دربارهی ماهیت «انگیزه»ی انسانی آفریدهاید که کمتر خوانندهای میتواند نیمهخوانده از کنارش بگذرد. اما اگر وقت یا حوصلهی نوشتن چنین شاهکاری را ندارید نگران نباشید. همینگوی قبلاً این کار را برای شما انجام داده و میتوانید به جای تلاش دیوانهوار برای نوشتن چنین رمانی، «پیرمرد و دریا»ی او را بخوانید و عمیقاً به انگیزههای متکثر و عموماً پنهان انسانها برای انجام کارهای دیوانهوار بیندیشید.
در دورانی که انگیزهها مانند هر کالای دیگری فروخته میشوند و عدهای بازاریاب با فریادهایی کرکننده و مشتی جملهی قصار سعی میکنند به شما انگیزه بفروشند و جیبشان را از تصمیمهای دیوانهوار اما ناکامتان پر کنند، خواندن شاهکار همینگوی و اندیشیدن به این که هیچ تصمیم دیوانهوار و بزرگی صرفاً از ارادهی تحریکشدهی یک شخص سربرنمیآورد، از نان شب هم واجبتر است.