طبقۀ مبتلا به بی‌عدالتی

طبقۀ مبتلا به بی‌عدالتی

 

چرا بی‌عدالتی منجر به بی‌اخلاقی می‌شود؟ آیا انسان «مبتلا به بی‌عدالتی» برای گرفتن حق پایمال شده‌اش از هر حدی می‌گذرد؟ حتی اخلاق؟ چطور می‌توان از او انتظار داشت که خود را به رعایت حقوق دیگران ملزم کند؟ جامعۀ طبقاتی را چطور می‌توان از گزند بی‌عدالتی حفظ کرد؟

احمد محمود در داستان همسایه‌ها دوربین خود را روی طبقه‌ای زوم می‌کند که مبتلا به بی‌عدالتی‌ست یعنی همان طبقۀ فرودست جامعه. به زندگی محقر و تو در تو و خانۀ پرجمعیت و بی‌خلوت آنها وارد می‌شود و روزها را با آنها و میان ماجراهایشان سپری می‌کند. شخصیت‌ها و تیپ‌های مختلف می‌سازد و هر کدام را در نقطۀ مخصوص خود قرار می‌دهد طوری که سایه‌ها کم‌کم عینیت می‌یابند. او چنان از دنیای خیال به واقعیت حرکت می‌کند که باور «زاییدۀ تخیل» بودن شخصیت‌ها را برای مخاطب دشوار می‌کند. شاید از همین روست که برای مجوز دادن به کتابش از او می‌خواهند که به صراحت بنویسد که شخصیت‌ها خیالی‌اند! چنان که گویی روزها و شب‌ها با خالد نشسته و برخاسته و بزرگ شدن و مرد شدنش را نظاره کرده است و با او عاشقی کرده و وارد سیاست شده و زندان کشیده است. انگار جای پدر او کتاب اسرار خوانده و چشم به راه گشایشی‌ست از ناکجا. پدری که نمی‌خواهد بی‌عدالتی را باور کند و برای جبرانش دست به دامان ماورا شده است. انگار که تمام حقوق ازدست‌رفته‌اش را قرار است عناصر ناپیدای جهانی موهوم به او پس دهند و دریغا که نمی‌دهند! چنان که آخر در اوج ناامیدی وادار به ترک دیار و پذیرش تحقیری ناروا می‌شود. گویی به جای مادر خالد بوده و نجابت و فقر و غرور را با هم در زنانگی خاص او تجربه کرده است. انگار جای بلور خانم زنی بوده پرشهوت و به جای سیه‌چشم عاشقی پرحرارت. انگار به جای تمام مردان آن طبقه شکست خورده است. پابه‌پای نوجوانان کفتربازی کرده و مریضی و بی‌پولی کشیده و جای تمام زندانی‌ها حبس. غرور ملی آنها را که بر سینه‌شان نوار «نفت باید ملی شود» چسبانده‌اند، در عمق جانش درک کرده و سیاست و منفعت‌طلبی بالادستی‌ها را فهمیده است.

هر کس این رمان را می‌خواند به خوزستان می‌رود و کنار شط می‌نشیند و بوی نفت را به مشام می‌کشد و با همسایه‌ها زندگی می‌کند بی این که در واقعیت حتی یک بار از آنجا گذشته باشد.

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.