فارسی‌عربی

 

تاریخ سکونت عرب‌ها و عربی در ایران و مواجههٔ ایران‌زاده‌ها و ایرانی‌ها را شاید بشود «تاریخ هزارسالهٔ نبرد» دانست. تا امروز چندان معلوم نیست که در بهت و ابهامِ دو قرن ساکت و خونین و مبهم نخست پس از حملهٔ اعراب در فرهنگ ایران چه گذشته و نطفهٔ فارسیِ دری دقیقاً کجا و چگونه بسته شده است. انگار مادری گریزان دویست سال در غاری پناه گرفته و بی‌اینکه شمشیر و صلاة تاریخ بر پیکرش بگذرد، فرزندی زاده است که باید قرن‌ها در برابر جنگجویی سنگین‌سلاح و تیغ‌دست و خون‌تشنه بایستد. یک طرف شمشیر و فقه و علم و یارگیریِ دائمی در کار است و یک طرف تلاشی ثانیه‌افزون برای یافتن چوب و سنگِ دفاعِ ناگزیر. تا این فرزند آن‌قدر نیرومند و بالنده شود که رودکی‌اش «بوی جوی مولیان» را در پردهٔ عشاق بخواند و ــ در روزگار ما، ندیدگانش بنان و مرضیه تکرارش کنند ــ پنج قرن جدال نفس‌گیر گذشته است. جدالی که آذرنوش نمی‌گوید و می‌گوید که تمام‌عیار بوده است.

از مهمترین میدان‌های مبارزه یکی «زبان بهشت» است. فارسی که کم‌کم قد می‌کشد و حریف ــ با آن اردوگاه فقهی و علمی ــ احساس خطر می‌کند، شروع می‌کند به اخراج زبان فارسی از بهشت. حدیث پشت حدیث. ایرانیان هم که در فن بهشت‌سازی سابقه‌دار و چرب‌دست؛ حدیث پشت حدیث اختراع می‌کنند. بعضی به کمتر از اخراج عربی از بهشت رضا نمی‌دهند اما بیشترشان به همنشینی رضایت می‌دهند. این تفاوتی چشمگیر است در اخلاق نبرد. نوبت به «زبان علم» می‌رسد. بسیاری از دانشمندان ایرانی که به‌سعی بسیار عربی آموخته‌اند هم در صف حریف می‌ایستند: از ابوریحان بیرونی گرفته تا ابوحاتم رازی. ابوحاتم از سرسخت‌ترین دشمنان زبان مادریِ خود می‌شود و سپهسالار دشمن. حکایت آشنایی‌ست. در برابر، انبوهی «عامی» ــ یعنی کسانی که عربی نمی‌دانند و نمی‌خواهند بدانند ــ قرار دارند. کوه‌نشینان و شهرنشینان بی‌شماری که لالایی و رقص و آهنگ و بزم و رزمشان به‌‌زبان مادری سر می‌شود. آذرنوش می‌گوید که فارسی بر شانهٔ همین ارتش بی‌نام‌ها فارسی می‌شود و قدم‌به‌قدم عربی را تا مرزهای بغداد عقب می‌راند. از «عربی»، «عربیِ شرقی» یا همان «عربیِ فارسی» می‌سازد و همزیستی با «فارسی‌عربی» در فلات ایران پذیرفته می‌شود. اما سلاح پنهانی که حریف هیچ‌رقمه برایش تدارک ندیده بود و خیال نمی‌کرد خیلی برّا باشد چیست؟ آن سلاح که ضامن حیات تاریخی و بقای فارسی می‌شود چیست؟ لازم است بگویم؟ آن سلاحی‌ست که سلاح نبرد و دیگری‌کُشی نیست. سلاحی‌ست در رکاب همزیستی، آنگونه که ارتشبدهای مسلّحش باور داشتند: شعر. سازه‌ٔ همزیستی؛ فرزندی با تن فارسی و خالکوبی عربی.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.