اگر از شما بخواهند ساختار «کل هستی» را در قالب نموداری ترسیم کنید هیچ بعید نیست بگویید از آنجا که دیوانه نیستید دست به چنین کار ناممکنی نخواهید زد. اما فیلسوفان دیوانهاند. ارسطو با اعتماد به نفس رشکبرانگیزی میگوید «من میتوانم!». اما پرسش چنان مهیب است که هر گزارهای را فرومیبلعد. پس ارسطو حتی باید مشخص کند که «میتوانم» یعنی چه. صبر کنید. همین کار را خواهد کرد. ارسطو میگوید این که موجودی «میتواند» چه کارهایی بکند امری است قابلشناسایی. این یکی از مسائل اصلی هستیشناسی است. به آن میگوییم مسئلهی «قوه و فعل». اما برای مشخصکردن توانایی چیزها باید اول مشخص کنیم به چه اموری به معنای اصلی کلمه میگوییم «چیز». ارسطو به آنها میگوید «جوهر»، یعنی چیزهای مستقل. پس چیزهای غیرمستقل چه میشوند؟ ارسطو میگوید رنگ سفید دیوار روبروی من جوهر نیست، میتوانید رنگ را عوض کنید و دیوار همچنان دیوار باشد. پس رنگ مقولهی دیگری است: «عَرَض». اما خود جوهر از چه چیزی ساخته شده؟ ارسطو عاشق صنعت و تکنولوژی است. میگوید جوهر ابتدا مادهای خام است و سپس صنعتگری به آن شکلی داده: یعنی صورت. البته ارسطو ارتباطی پیچیده بین مقولاتش برقرار میکند: این صورت همان «فعلیت» است که قبلا گفتیم. میبینید که ارسطو مفاهیم یا به اصطلاح «مقولات» شگرفی خلق میکند برای اندیشیدن به هستی در خودش، به هرآنچه که هست. اما این اشیأ یا جواهر همواره ساکن نیستند. «حرکت» میکنند. ارسطو میگوید باید ببینیم «علت» حرکت چیزها چیست (البته او برای علت چهار معنا قائل میشود). اما سرانجام در این جهان سراسر حرکت، باید نقطهای باشد که همهچیز را حرکت بدهد ولی خود حرکت نکند. ارسطو به آن میگوید «محرک نامتحرک اولی». شما شاید بگویید «خدا». اما چیزها چرا حرکت میکنند؟ «غایت» حرکتشان چیست؟ ارسطو چنان ساختار دقیقی بنا کرده که میتوانید پاسخ را حدس بزنید: غایت حرکت رسیدن از قوه است به فعل. هدف حرکت فعلیتیافتن قوه و توانمندی است. تا همینجا کافی است تا بتوانیم دریابیم چرا میگویند ارسطو از بزرگترین فلاسفهی تاریخ و بیشک یکی از بزرگترین ذهنهایی است که بشر به خود دیده. حتی تا همین امروز نیز در پیشپاافتادهترین کردارهای روزمره، هر لحظه به یکی از ابداعات مفهومی ارسطو رجوع میکنیم بیآنکه بدانیم. نظامی که ارسطو خلق کرد تا دو هزاره پس از او همچنان به اندیشهی فلاسفه شکل میدهد و خواندنش ما را به شگفت میآورد.