مگر خاک و مگر سنگ
جهان آشفتهتر از آن است که برای ما معناهای منظم و مرتبی همچون زبان و ادبیات بسازد. کاملاً برعکس، این زبان و ادبیات است که آشفتگی تحملناپذیر جهان را در قالب مقولههای معنایی و نظامهای نشانهای میریزد و به ما امکان شناخت و فهم و طبقهبندی جهان را میدهد. ما موجودات عجیبی هستیم که در هر چیزی دنبال معنا میگردیم اما همین لحظه اگر کسی از ما بپرسد «معنا چیست»، چه جوابی برایش داریم؟ معناها همچون سلولهایی که پیکر انسان را ساختهاند، تفکیکناپذیرترین بخش زندگی ما محسوب میشوند. سوسور سالها قبل در نامگذاریای جدید، معنا را «ارزش» نامید و ارزش را در ساختاری نظاممند به علم جدیدتری نسبت داد که «نشانهشناسی» نامیدش. نشانه برای سوسور، تعامل پایدار و ثابتی از دال و مدلول بود. نشانهشناسی علمی شد برای شناسایی معناها از چگونگی تولید تا چگونگی مصرف. قدمهای آغازین این علم با زبانشناسی برداشته شد. زبان، جایی که جریان آشفته و بینظم و معنای تجربه را با قواعدی با شکوه، چنان در شبکههای معنایی منظم و منسجم میکند که بهتنهایی میتواند موضوع کاملی برای علم نشانهشناسی به حساب بیاید. جایی که معنا بهوضوح تولید میشود و مکرراً به مصرف میرسد. اما این علم، به زبان و زبانشناسی محدود نماند و بهسرعت تمامی شاخههای علوم انسانی را، علومی که بهطور خاص با معنا سر و کار دارند، متأثر کرد و در این میان جاناتان کالر کسی بود که همسو با نظریهی دلالت پویا و تعلیق معنای دریدا و ریفاتر، و نظریهی مرگ مؤلف بارت و تولد خواننده، جریانی پساساختگرایانه در نظریهٔ نشانهشناسی و نقد ادبی ایجاد کرد که با به چالشکشیدن و فاصلهگیری از دلالت ثابت سوسور جان گرفته بود. جریانی که کالر، در کتاب «در جستجوی نشانهها» مکتوبش کرد و در همین جستجو، با کشیدن پای نظریهی مرحلهی آینهای لکان میان مبحث نشانهها، مسیری نو در نشانهشناسی ایجاد کرد که راهش را نسبت به دیگر نشانهشناسها و آثارشان متفاوت و برجسته کرد. «در جستجوی نشانهها» کتابی است که قطعاً اشتهای هر ادبیاتدوستی را تحریک میکند:
«اشتهایی هم اگر باشد برای چیزی نیست
مگر خاک و مگر سنگ
دنگ! دنگ! دنگ! من هوا میخورم و
خاک و آهن و سنگ»…
لیدا فلاح احمدی