نجات یوزف کا
بر اساس باورهای قدیمی ساحلنشینان جنوب ایران، پریها، دیوها و ارواح خیر و شر، همه باد یا خیال یا هوا هستند. این بادها در سر آدمیان رخنه میکنند و او را «مرکَب» خویش میسازند. اگر کسی گرفتار یکی از این بادها شود و بتواند از چنگ آن جان سالم بهدر ببرد، آن وقت به جرگهی «اهل هوا» درمیآید؛ شرط رهایی از بند این موجودات مهیب آنگونه که راویان این قصههای مهیج میگویند، تندادن به خواستهای بعضاً غریب این اوهام هولناک است. لابد میپرسید این چیزها چه ارتباطی با کتاب آرنت دارند؟ به سراغ عنوان برویم. توتالیتاریسم را عموماً تمامیتخواهی ترجمه میکنند؛ اما تمامیت چه چیزی و از سوی چه کسانی؟ بیایید کمی تخیل کنیم. روح ناآرام یوزف کا که از ناتمامی سرنوشت خود به ستوه آمده و در برزخ سناریوهای ممکن دستوپا میزند، در شبی از شبهای تبعید هانا آرنت، این یهودی سرگردان آلمانی که دور از هیاهوهای قرن کوتاه بیستم، در قلب آمریکا آرام گرفته، همراه با نسیمی خنک پا به رؤیای شبانهی او میگذارد تا آرنت را «مرکب» خود سازد. از فردای آن شب سخت، آرنت دیگر «اهل هوا» شده، آرام و قرار ندارد و برای خلاصی از چنگ این وهم رنجور باید به خواست او تن بدهد. اما خواست کا چیست؟ او هنوز هم گیج آن سیستمیست که همه چیز او را میخواست و در نهایت هم گرفت. او بهدنبال پاسخ پرسش خویش است: شما کیستاید و چرا همه چیز مرا ستاندید؟ اکنون دیگر توپ در زمین خانم فیلسوف است. فلسفه بدل به «مرکبِ» ادبیات شده و آرنت علاوه بر نجات خود باید پاسخگوی اسارت فلسفه نیز باشد؛ گویی که کافکا تاریخ فلسفه را گروگان خود ساخته است، مشکل دوچندان میشود. پس شروع به نوشتن میکند تا پاسخ یوزف کا را بدهد و از شر این اسارت کافکایی خلاص شود. پاسخ آرنت اما نهتنها خود او، فلسفه و یوزفکا، بلکه وجدان قرن کوتاه بیستم را از شر عذابی جانکاه رها میسازد: پاسخی از سوی فلسفه به ادبیات.