قمارباز داستایفسکی و حوادث اتفاقی سرنوشت ساز
در قمار هیچ چیز حساب شده نیست. این كه بخواهیم با حساب و كتابهای گوناگون به ثروتی هنگفت برسیم، انتظاری است عبث و بیهوده.
منظور داستایفسكی البته چیزی وسیعتر و پیچیدهتر از محدوده بازی است. قمار در كتاب «قمارباز»، قمار در زندگی است، بهتر است بگوییم، خود زندگی است.
اشخاص رمان قمارباز، اتفاقی، بسیار اتفاقی، به شهر «رولتنبورگِ» آلمان آمدهاند و جمع آنها نیز، سرانجام، کاملا اتفاقی از هم میپاشد. و آنچه كه در ظاهر بسیار قانونمند، منطقی و حساب شده عمل میكند، در واقع تابع اتفاقاتی خارج از هرگونه نظم و انضباط و منطقی است.
قمارباز داستایفسکی تنها رمان این نویسنده روسی است که حوادثاش به طور کامل در خارج روسیه اتفاق می افتد. همین نیز دلیلی بر آن است که بگوییم زندگی شخصیتهای داستان از روال «منطقی»، طبیعی و حساب شده خارج شده و دستخوش رویدادها و حوادث غیرمترقبه و ناگهانی است.
آلكسی ایوانوویچ، راوی داستان، در رولتنبورگ معلم سرخانه بچههای یک ژنرال میشود و بسیار اتفاقی، ظاهرا بهخاطر توهین به یك بارون آلمانی، این كار خود را از دست میدهد. عاشق شدن او بسیار اتفاقی است و دل كندنش نیز به همین ترتیب.
این اتفاقات عجیب و غریب اما سرنوشتساز، بیش از همه در مورد مادربزرگ صدق میكند. او كه قاعدتا میبایست بر اثر پیری و بیماری علاجناپذیر خود در مسكو مرده و ثروت هنگفتش را به وارثین چشم به انتظارش، از جمله ژنرال، واگذارد، ناگهان خود، بر صندلی چرخدار، ولی سرومروگنده، سر از رولتنبورگ و كازینو در میآورد و ثروت هنگفتش را در قمار میبازد.
دختران جوان و زیبا، پولینا و مادام بلانش، نیز مهرههایی هستند كه به هر جا روكنند، همچون ثروت بادآورده در بازی قمار، احساسی از خوشبختی به بار میآورند، خوشبختیای فراتر از هیاهوی گیجکننده و بیفایده. این كه آنان به كجا و به چه کسی روکنند دستِ اتفاق است. بیجهت نیست كه راوی بعد از هر برخورد با پولینا سرو وضع کسی را دارد که بازی را یا باخته یا برده است.
افسردگی بعد از شکست از پیامدهای اجتنابناپذیر هر بازی است. و در حالتی این چنینی است كه راوی رمان قمارباز نیز در مورد آنچه روی داده، در خود فرومیرود، به تعمق میپردازد و خواننده نیز به همراه او مجال تأملی مییابد.
آنچه این داستان را، از نظر ادبی، از سایر آثار داستایفسكی متمایز میسازد، درهم برهمی، بی نظمی نسبی و نیز برشهای از همگسیخته گوناگون است كه ممکن است باعث اغتشاش و سردرگمی خواننده شود و از دید عدهای حتی به عنوان نقطه ضعف رمان تلقی شود.
ولی برشهای ظاهرا ناهماهنگ و نامنظم شاید تنها راه بازگویی این زندگی مملو از اتفاقات و حوادث از هم گسسته باشد. و البته این بار نیز اقبال به جانب نویسنده روی آورده و بخت با وی یاری كرده است. شاید داستایفسكی زمانی، در حالی كه داو خود را به بازی میگذاشته، با خود اندیشیده است: «خواهم نوشت. همینطور خواهم نوشت. هرچه بادا باد.» و البته كه او، دست کم در نوشتن، بازی را برده است.
زندگی در «قمارباز» چیزی جز قمار نیست. ترس از شکست و ضرر و زیان مال و ملک؟ اینها همه به گونه ای اتفاقی بدست آمده و بادآوردهای است که باد میبرد. هیجانات ناشی از برد و باخت در زندگی، هیجانات یك بازی است، و زندگی، مجموعهای از همینهاست.
و سرانجام این كه پولینا، این مهره پرارزش بازی، سر از سویس درمی آورد و گویا به راستی عاشق راوی است. بخت این بار با كیست و آیا راوی واقعا میتواند به بُرد خود ایمان داشته باشد؟ هیچ چیز معلوم نیست و «فردا، فردا همه اینها پایان خواهد یافت».