امانوئل کانت ــ نسخهی ۲۰۲۵
امانوئل کانت ــ نسخهی ۲۰۲۵
دربارهی یک کتاب و یک جستار
جستارهای آدام کرش [۱] همیشه خواندنیست. متن اخیرش در نیویورکر اگر یک خاصیت داشته باشد اشاره به این واقعیت است که ادعایی قدیمی مبنی بر آنکه مردمِ شهرِ کونیگسبرگ [۲] ساعتهاشان را با عبور و مرورِ امانوئل کانت تنظیم میکردند بیش ازآنکه ارتباطی با انضباطِ فیلسوفِ مشهور داشتهباشد نتیجهی وقتشناسیِ میزبانِ انگلیسیاش بود که کانت به خانهاش میرفت. جوزف گرین [۳]، تاجری بود با سختگیریِ وسواسگونهای در باب زمان: اختتامِ مهمانی سرِ ساعت ۷؛ مهمان موظف است زحمت را کم کند حتی اگر مهمترین فیلسوفِ دوران مدرن و عصرِ روشنگری باشد.
روشدنِ دستِ امانوئل در روایتِ فوق البته هزینهی چندانی برای اعتبارش ندارد، حتی اگر خودش وقتشناس نبود، دستکم واضح است مهمانی مرتب و آدابدان بود و با یلهشدن، افتخارِ حضورِ خویش در خانهی دیگران را کش نمیداد، به خلقیات میزبان احترام میگذاشت و اجازه میداد غیابش هم به اندازهی حضورش سودمند باشد.
آگاهی از ریشهی آن ترددهای سرِوقت و بازشناختِ عللِ آن، نیازمندِ شواهدی بود از وجودِ آدمی دیگر در پسِ داستان. گواه و مدرکی تازه برای روایتی نو از ماجرایی قدیمی. اما بازنگری و تغییر در روایاتِ تاریخی به ندرت وابسته به اموری به اصطلاح آبجکتیو است، در اغلبِ موارد برداشتِ ما از تاریخ تغییر میکند تنها به این علت که ذهنیات، طرزِفکر و نگاه ما همچون صد، پنجاه یا حتی بیستسال پیشتر نیست. آر.جی کالینگوود [۴] ــ فیلسوف و مورخِ انگلیسی ــ در کتابِ ایدهی تاریخ [۵] در بیانی ساده نکتهای را گوشزد کرد که فیلسوفان و مورخانِ دیگر مشتاقاند از آن نسخهای غامض به دست دهند، دربارهی پیچیدگیاش رسالهها بنویسند و سالها تدریس کنند. کالینگوود نوشت: در تاریخ هم مثل هر موضوع جدیِ دیگری، هیچ دستاوردی نهایی نیست، چون نهتنها شواهد و مستندات، بل روشها و اصولی که بر اساسِ آنها دست به تحلیلِ شواهد میزنیم هم تغییر میکنند. توضیح داد که مورخ و تحلیلگر برای هر تفسیر ناچار است دانشِ فلسفی و علمی و البته عاداتِ ذهنیِ خویش را به همراه بیاورد، چیزهایی که خود ثابت نیستند و با اشاره به عبارت مشهورِ هراکلیتوس ادامه داد از آنجا که اندیشهی تاریخی نیز همچون رودیست که هیچکس نمیتواند دوبار در آن قدم بگذارد حتی مورخی واحد که برای مدتی مشخص روی یک موضوع کار میکند هم هنگام تلاش برای مرورِ دوبارهی پرسشی قدیمی، درمییابد آن پرسش تغییر کرده. از همهی اینها در بیانی امری فرمان داد «هر نسل تازه باید تاریخ را به شیوهی خود بازنویسی کند» و البته توجه داد به یاد داشته باشد، این بازنویسی هم آخرین نسخه نخواهد بود.
دو قرن و خردهای پس از مرگِ امانوئل کانت، کسانی میپرسند پرداختن به او حقیقتاً بهواسطهی موضوعیت داشتنِ افکارِ اوست یا عادتیست آکادمیک برای ادامهدادنِ بحث دربارهی بحثهای پیشین؟ آماری کلی ــ و البته نهچندان قطعی ــ در بابِ ارجاعات آکادمیک، کانت را پس از افلاطون و ارسطو در ردهی سومِ فیلسوفانِ تاریخ قرار میدهد. کسانی معتقدند اگر آن دو غولِ یونانی مهمترین چهرههای تاریخِ کلاسیکِ فلسفهاند، کانت، مهمترین فیگورِ فلسفهی مدرن است. مخالفانی نظر میدهند این مقام شایستهی دکارت است و ابهاماتِ زبانیِ کانت را کنار بگذاریم، خلاصهی بسیاری از آرائش قابل دفاع نیست حتی در زمینهی اخلاق که از ستونهای اصلیِ شهرت ماندگارش شد؛ اشاراتِ نژادی و داوریهایش دربارهی زنان و حکمهای تندش دربارهی گرایشات جنسی که هیچ. به همین دلیل شاید بتوان گفت مخالفان هم در ماندگاریِ شهرتاش نقش داشتهاند چون دست از سرش بر نمیدارند.
درهرحال، چه در زمرهی ستایشگرانی باشیم که معتقدند نمیتوان از زیر سایهی وسیعِ افکارش خارج شد و چه در میانِ منتقدانِ کلافهای که متحیرند چگونه میتوان از شرش رهایی یافت، به ناچار باید پذیرفت ــ به بیانِ کالینگوود ــ هر نسل مجبور است تاریخِ افکارِ او را بازنویسی کند، و این درست همان کاریست که مارکوس ویلاشک [۶] ــ فیلسوف، کانتشناس و پرفسورِ برجستهی آلمانی از دانشگاه گوته در فرانکفورت ــ در ژوئن ۲۰۲۵ و در کتابی با عنوانِ کانت: انقلابی در اندیشیدن [۷]، در شش بخش و سی فصل انجام داد. ترجمهی انگلیسی [۸] هم کمی بعدتر در سپتامبرِ امسال منتشر و رویهمرفته با نقدهایی مثبت از همهسو مواجه شد.

ویلاشک هم ــ مثل دیگران ــ چیزِ هیجانانگیزی در زندگیِ آدمی پیدا نکرد که همهی عمر در یک شهر زندگی کرد، مسافرت نرفت، شغل همیشگیاش تدریس بود، تعداد معدودی کتاب نوشت، ازدواج نکرد و حتی ماجرایی رمانتیک هم نداشت و سرآخر بدونِ درام یا تراژدیِ خاصی به تاریخ پیوست. در نتیجه، ساختارِ کتاباش را نه بر پایهی روایت زمانی ــ تاریخیِ زندگیِ کانت، که بر پایهی لایههای افکار و نظریاتِ او گذاشت. پیشدرآمدِ مختصرش را با این خاطره آغاز میکند که در شانزدهسالگی و با خواندنِ خطوطی از شرح کانت بر مفهوم روشنگری و تاکیدش بر اینکه انسان باید جسارتِ دانستن داشته باشد و تصمیماتِ زندگیاش نتیجهی افکارِ خودش باشد و نه هدایتِ دیگری، سراغ پدر مادرش رفته و با افتخار جملات کانت را تکرار و به آنها گوشزد کرده از این پس فرمانِ زندگیاش را شخصاً به دست خواهد گرفت. بعدتر با مروری بر وقایع سیاسیِ یکیدوسال پیش از نوشتنِ کتاب و نقلقولهایی از سیاستمدارانِ آلمان در ستایش کانت، وامداریِ فرهنگِ آلمان و اروپا و دموکراسیِ غربی به او، گریزی به جنگ روسیه و اکراین میزند و در نهایت به زمان حال میآید و استدلال میکند در جهانِ پساحقیقت که فکتها در بسیاری اوقات به نقطهنظر و دیدگاه هر فرد وابسته است، کانت میتواند توضیح دهد چگونه واقعیت و حقیقت نتیجهی ساختِ ذهن انسان است.
بیانِ ویلاشک ساده و صریح است و در بسیاری اوقات توضیحاتاش روشنگرند. وقتی در نظر آوریم موضوع بحث کانت است، خصوصیتِ بالا امتیازِ کمی نیست. شالودهی کارِ ویلاشک بر پایهی این نظرِ اوست که کارنامهی کانت شاملِ سه انقلاب میشود: شخصی، فلسفی و سیاسی. همان ابتدا و پیش از آنکه لغتِ انقلابی اسبابِ سوتفاهم شود و کانتِ بینوا را در کنار گانگسترهای آمریکای جنوبی یا خاورمیانه بنشاند توضیح میدهد انقلاب را در معنایی مشخص به کار میبَرد. مینویسد نخستین کاربردِ این لغت در تاریخ اندیشهی غرب به کتابِ دربارهی گردشِ اجرام آسمانی [۹] اثر نیکلاس کوپرنیک [۱۰] برمیگردد. کانت که خودش زمانی دربابِ ستارهشناسی رسالهای کمابیش فراموش شده نوشت به کلمهی انقلاب در همان معنای مورد نظر کوپرنیک چسبید و رهایش نکرد: گردش، چرخش و دَوَران. سه انقلابِ مدِ نظرِ ویلاشک هم کمابیش در همان معنای کوپرنیکیست اما با کمی ظرافت و شیطنت، معنای دگرگونیِ عمیق هم دارد، درست از همان جنسی که کار کوپرنیک داشت؛ زیر و رو کردنِ بنیانِ درکِ آدمی از عالم، در مخالفت مستقیم با آموزههای کلیسا که میتوانست سرش را به باد دهد. حالا به هر اسمی؛ انقلاب، چرخش، گردش یا هرچه.
انقلابِ شخصی یا درونیِ کانت ــ البته به تعبیر ویلاشک ــ به حوالیِ چهلسالگیاش برمیگردد و احتمالا براساسِ همین تجربهی شخصی بعدها آن رایِ عجیب دربارهی بیست و سی و چهلسالگی را صادر کرد (برای آدمی که ادعاهایی عالمگیر و ابدی داشت، چنین تعمیمهای شخصی به عالم و آدم به هیچ عنوان پسندیده نبود). درهرحال تحولِ بنادینِ نخستاش قاعدهای بود بر این مبنا که اگر فرد بخواهد از نظر اخلاقی به انسانی نیک مبدل شود لازم است تعادل میان منافع شخصی و اخلاقیات را با یک «انقلاب در شیوهی تفکر» بر هم بزند. به زبانی ساده، کامیابی در منافعِ شخصی باید با اصول اخلاقی سازگار باشد و معیارِ سنجش را «امر مطلق [۱۱]» نامید که در زبان او چنین تعریف میشد: «بر اساس قاعدهای عمل کن که بتواند همزمان به مثابهی قانونی جهانشمول نیز به کار رود.»
از نگاهِ ویلاشک، انقلاب دوم یا همان تحول فلسفی ــ فکریِ کانت در دهه ۱۷۷۰ رخ داد که در اثر اصلی کانت، یعنی نقد عقل محض [۱۲] نمود یافت. انقلابِ مدِ نظر ویلاشک در وارونگیی رابطهی جاافتاده و پذیرفتهشده میان سوژه و ابژه نهفته بود؛ رویکردی که اینبار سوژهی انسانی را در مرکز جهان قرار داد و شاید یکی از مهمترین دستاوردهای کانت و اساسِ ایدهای بود ــ که به باورِ برخی ــ همچون قرار دادن خورشید در مرکزِ جهان به جای زمین، بنیانِ فکری انسان را بههم ریخت. تحولِ سوم متاثر از یورش به زندان باستیل و انقلاب فرانسه بود و با اعلامیهی حقوق بشر و تأسیس جمهوری فرانسه به اوج رسید. به باورِ ویلاشک تحولاتِ انقلاب فرانسه، اندیشهی سیاسی کانت را رادیکالیزه کرد و اثر خود را بر آثار متأخر او در دههی ۱۷۹۰ میلادی باقی گذاشت.
از هاینریش هاینه [۱۳] نقل قول میآورد نقد عقل محضِ کانت «آغازِ تحول روشنفکری در آلمان بود، همزمان با تحولی عملی در فرانسه». به تعبیر ویلاشک، تا دو قرن بعد و حدود ۱۹۸۹ (یعنی فروریختن دیوار برلین) فقدانِ کشش به هرنوع انقلاب، به این ایده منتسب دانسته میشد که آلمانیها فقط در نظریه انقلابیاند، و نه در عمل. عقیدهای که در چشمِ ویلاشک ــ دستکم تا جایی که به کانت مربوط است ــ کمی نامنصفانه به نظر میآید.
کتابِ ویلاشک ــ آنچنانکه خودش صراحتاً گفته ــ تلاشیست برای توضیح زندگیِ فکری و ایدههای فلسفی کانت برای خوانندگان عادی. بااینحال، تصور میکنم خالی از فایده نخواهد بود اگر اهلِ فلسفه، و مخصوصاً فلسفهی آلمانی، هم نگاهی به آن بیندازند. بلکه تاحدودی بپذیرند میشود ایدههایی فلسفی را توضیح داد بدونِ آنکه خواننده و شنونده را با مبهمگویی گیجتر کرد و گناه سردرگمیشان را گردنِ پیچیدگیِ ذاتیِ افکار و نظریهها یا کمسوادیِ خواننده انداخت.
و نیز یادداشتِ آدام کرش. نمونهی خوبیست از سبک تمیز و مرتب و مفرح از جستارنویسی. ادا و اصول اضافی ندارد، موضوعاش معرفیِ کتاب است اما محصور در آن نمیماند، خبری از ستایشهای غلوآمیز یا تحقیر و انتقام هم نیست. یادداشتیست پر از نکاتِ خواندنی. مستقل از متنِ مورد نقد، اما دربارهی آن.
به شکلی هنرمندانه و ظریف توازنی برقرار میکند بین ماجرای پاراگرافهای ابتدایی و رأیی در خطوطِ نهایی. وقتی جستارش را با این طعنه تمام میکند که شاید امروز دشوارترین ایدهی کانتی برای پذیرش، اطمینانِ فیلسوفِ مشهور به این امر باشد که بشر هم قادر و هم خواهانِ حل مشکلاتِ خویش به شکل نقادانه است، ضربهای کاری به اصل و اساس ایدههای او میزند. اما قاعدتاً به یاد میآوریم یادداشت را با مرور متلکهای سهمگینِ کانت به الهیدانِ مشهور سوئدی [۱۴] آغاز کرده بود، جاییکه کانت او را بدترین خیالپردازی که کتاباش از ذرهای عقلانیت هم خالیست توصیف کردهبود؛ و «بدترینخیالپرداز» متلکی بود به خوابهایی که عارفِ مسیحی مدعی بود دیدنشان باعث تحولِ فکریاش شده. و فراتر از این تقابلِ دوقرنی در سروتهِ جستار، آیا بندکردن به مفاهیمِ رویابینی و خیالپردازی اشارهای ظریف به نقدِ راسل به کانت نیست؟ وقتی با طنز ظریف انگلیسیاش نوشتهبود: «هيوم با انتقاد از مفهوم عليت، كانت را از خواب جزمی بيدار كرد ــ يا دست كم خود كانت چنين میگفت ــ اما بيدارىاش موقتی بود، چون به زودى چنان داروى خوابآورى ساخت که قادرش کرد دوباره به خواب رود».
چه خواب و رؤیا و چه عقلانیتِ صرف، چه بزرگترین و چه یکی میانِ دیگران، کانت را سرآغاز بسیاری تحولات میدانند که تاریخ اندیشه در شکل غربیاش را شکل دادند، حتی اگر بسیاریشان آنچنانکه فیلسوفِ ایدهالیست تصور میکرد پیش نرفته یا تأثیر نگذاشته باشند. وقتی مفاهیم زمان و فضا را کانونِ بحث قرار داد، آنها را نه ویژگیِ ذاتی جهان که ناشی و برآمده از ساختار و کارکردِ ذهنِ آدمی نامید، درک عمومی و حتی تخصصی از جهان خامتر از آن بود که حتی مخاطبِ چنین طرزفکری باشد؛ امروز شاید کمی بدیهی باشد، آنزمان حتی برای اتلاقِ نوآورانه هم زود بود. و نمونهای سادهتر، ویلاشک مینویسد وقتی کانت عبارت آلمانیِ نقد (Kritik) را در عنوانِ کتابهای مهماش به کار برد، مفهومی تازه بود و تا پیش از آن هرگز در هیچ عنوانی به کار نرفتهبود، امروز آماری دمدستی از کتابخانهی ملی آلمان میگوید دستکم بیستوچهار هزار عنوان کتاب تنها در تیتر از چنین لغتی استفاده کردهاند.
وقتی در مقالهی دو روانشناسِ برجستهی هاروارد خواندم بررسی تصویرهای مغز نشان میدهد هنگام تصمیمات اخلاقی مبتنی بر ایدهی کانتی، بخشهای عاطفیِ مغز فعالتر است و نتیجه گرفتند «او وقتی بر عقلانیت محض تأکید میکرد ظاهراً نمیدانست دربارهی چه حرف میزند»، به عنوان دانشجوی فلسفه چهارستونِ افکارم لرزید. بعدها وقتی تقابلِ نظریات اخلاقی را در آزمایشگاه موضوع تحقیقِ عصبشناسی قرار دادم، دریافتم انکارِ گوشهای از کارِ کانت، دشوار و پرزحمت است و بسیار بیش از تاییدِ صرفِ او آموزنده خواهد بود. و باز یاد راسل افتادم که نوشت «با بهکار بردنِ عنوانِ بزرگترین فیلسوفِ مدرن برای کانت مخالفم، اما نشناختنِ عظمتِ او هم ابلهانه است.»
علی صدر
آذرماه ۱۴۰۴
[۱] Adam Kirsch
[۲] Königsberg
[۳] Joseph Green
[۴] Robin George Collingwood
[۵] The Idea of History (1946)
[۶] Marcus Willaschek
[۷] Kant: Die Revolution des Denkens
[۸] Kant: A Revolution in Thinking
[۹] On the Revolutions of the Heavenly Spheres
[۱۰] Nicolaus Copernicus
[۱۱] Categorical Imperative
[۱۲] Critique of Pure Reason
[۱۳] Heinrich Heine
[۱۴] Emanuel Swedenborg





