روشنگری
[اشاره: این مرور کتاب از سری «نقدهای جمعه» است که علی صدر دربارهٔ کتابهای مهم مینویسد. کتابهایی که در سری «نقدهای جمعه» معرفی میشود، نوعاً به زبان فارسی ترجمه نشده. این مرورها را میتوان، بهنحوی، پیشنهاد ترجمه به مترجمان ایرانی نیز دانست.]
سال ۲۰۱۹ و به میزبانیِ دانشگاه ادینبرو پانزدهمین کنگرهی جهانیِ «روشنگری» برگزار شد. ۱۷۰۰ نفر از نقاطِ مختلف جهان گردهم آمده بودند، چه ۱۷۰۰نفری! کلکسیونی قابلتوجه از فیلسوفان و اساتید دانشگاه و نویسندگان و مورخانی جهانی. روز دوم، یک نفر ــ دستکم در ذهنِ خودش ــ تصور کرد وضعیت چیزیست شبیه به ۱ (که خودش بود) در برابر ۱۶۹۹. به نظرش آمد فارغ از اینکه سخنران چهکسی باشد و چه بگوید مدعوین با لبخندی بر لب به نشانهی تأیید سر تکان میدهند چون دقیقاً همان حرفهایی را میشوند که میخواهند بشنوند. آن یکنفر، روز سوم به این نتیجه رسید که وقتی پای موضوع کنگره ــ یعنی روشنگری ــ در میان باشد، آن ۱۶۹۹ نفر بازتاب افکارِ یکدیگرند پس گویی همهشان یک آدماند. در نتیجه، در مشاهدهی روز قبلاش تجدید نظر کرد و وضعیت را چنین دید: ۱ در برابر ۱. آن جماعتِ برجستهی ۱۶۹۹نفری در ذهناش مصداقی بود از عبارت «گروهاندیشی» یا groupthink که زمانی جرج ارول ساختهبود، یا تعبیرِ رابرت بِللا ــ جامعهشناس ــ که این وضع را «مذهب مدنی» یا civil religion توصیف کردهبود.
آن یکنفر بهقدری اسنوب بود که خود را میانِ آنهمه نامِ بزرگ و برجسته متفاوت ببیند، با اینوجود، خودش هم عضوی از فراماسونِ نویسنده / روشنفکرها به حساب میآمد، در نتیجه، از آن «در اقلیتبودگیِ محض» دلخور نشد و قهر نکرد. چندسالی وقت گذاشت و کتابی حدودا ۶۰۰صفحهای نوشت تا توضیح دهد چرا به نظرش آن جماعت برخطایند و اگر موضوعِ آن جلسه را از نقطهنظرِ تازهای بنگریم، روایت و مفهومِ تاریخیِ فعلی به کل متفاوت خواهد شد. نام او جاناتان کلارک است، بریتانیایی، نویسنده و پروفسور تاریخ در دانشگاه کانزاس و نویسندهی کتاب «روشنگری، یک ایده و تاریخچهی آن».
احتمالا، آکادمیپسندترین (و شاید پرافادهترین) پاسخ به پرسشِ «روشنگری چیست؟» ارجاع به مقالهی امانوئل کانت در اواخر قرن هجدهم است یا شاید متنی مربوط به ۲۰۰ سال بعدتر با همین نام، و این بار به قلم میشل فوکو. آن نوشتهها به رغمِ آنکه در عنوان و در متن مدعیِ پاسخگویی به یک پرسش بودند، پرسشهای بیشتری به جا گذاشتند و بحث همچنان ادامه یافته. سرنوشتِ پرسشهای فلسفی همواره همین بوده؛ هم به نظرِ موافقان که آن را امتیازِ فلسفه میبینند و هم مخالفان که آنرا اتلاف وقت و انرژی.
در هر حال دو دیدگاهِ رایج و جاافتاده دربارهی روشنگری وجود دارد: نخستین روایت میگوید جنبش و حرکتی بود بنیادین در میانهی قرن هجدهم که ریشههایش به قرن هفده و شانزده بازمیگشت، به رهبری آدمهایی چیزفهم در نقاط مختلفی از جهانِ موسوم به غرب؛ ولتر و دیدرو و دالامبر و مونتسکیو در فرانسه، آدام اسمیت و لاک و هیوم و تامس رید در بریتانیا، گوتهولد لسینگ و ولف و کانت در آلمان و البته با عبور از آتلانتیک، تامس جفرسون، تامس پین و بنجامین فرانکلین در آمریکا. آنچه به این فهرستِ ناهمگون از نامهایی بزرگ وحدت میبخشد تعلق به جنبشی فکری بود در مخالفت و ستیز با خرافات و دین و ارتجاع و سنت از یکسو و دفاع از خردورزی، آزادی و نقدِ گذشته از سویی دیگر.
روایتِ دوم معتقد است جنبشی در میان نبود که به قرنِ هجدهم و فوقستارههای لیگِ بالا منحصر باشد، روشنگری طرزفکر و ایدهای بود که در آن زمان پاگرفت، تقویت شد و رفتهرفته مبدل به آرمانی گشت که تا به امروز ادامه یافته. گاه موفق بوده و در مواردی به عقب رانده شده، شکست خورده و دوباره سربرآورده و کسانی که به آن ایده و آرمان تعلقی دارند، همین امروز و در هر لحظه در دفاع از آن ارزشها و ستیز با مخالفانِ مرتجع و سنتیاش در تلاشاند. کتابِ حاضر در واقع منتقدِ هر دو روایت است.
در نظرِ کلارک، «روشنگری» در شکل یک مفهوم را عدهای متفکر در قرن نوزدهم ساختند و بعد به عنوان چیزی واقعی از آن دفاع کردند و با آن بین گذشته و حال پلی زدند تا به کمک آن پژوهشهایی تاریخی را توجیه کنند. مینویسد وقتی مفاهیم ساخته شدند، جسمیت مییابند و به جای آنکه ابزاری برای توضیحِ تئوریک باقی بمانند خود به یک «چیز» تبدیل میشوند، و بعد مورخانی پیدا میشوند که کلمات و معانیِ دیگری دربارهی آن «چیز» را در دهانِ آدمهای گذشته میگذارند؛ کمابیش همه از عواقبِ پردردسر اینگونه روندها آگاهیم.
مینویسد وقتی فوکو گفت «هرگز نباید فراموش کنیم که روشنگری مجموعهای پیچیدهای از وقایع و روالهای تاریخی بود و ما به صورتِ تاریخی و تا درجاتی نتیجه و گرفتارِ آنیم» و به دنبال پیشنهادِ راهحلهایی برای رهایی از آن سرنوشتِ محتومِ متصورش رفت، در واقع به شکلی تاسفآور «مفهوم» را با «واقعیت» اشتباه گرفته بود و اگرچه شاید فیلسوفِ خوبی بود اما تواناییِ چندانی در حلِ مشکلی تاریخی نداشت.
به باورِ کلارک، امروزه آشکار است که اغلب «روشنگری» و «مدرنیته» از منظرِ یکدیگر تعریف میشوند بهویژه هنگامیکه پای ایدهی سکولاریزم در میان است، و این همانجاییست که به عقیدهی او گرفتاریِ تاریخیِ هر دو مفهوم آشکار میشود. مینویسد در عموم مواقع روشنگری را به شکلِ برنامهی ایدئولوژیکِ مدرنیته ارائه میدهند، بستهی کاملی از ایدهها و ارزشهایی که جامعهی مدرنِ دموکراتیکِ سکولارِ غرب از آن برآمده است. فارغ از تفاوتهای کلیدی جغرافیایی، باوری و موضوعی در اجزاء روشنگری و اعضاء کلابِ قرن هجدهم، یک مشکل دیگر هم وجود دارد: روشنگری نمیتواند به عنوان یکی از سنگ بناهای مدرنیته تلقی شود، وقتی خود مدرنیته مفهومی تبیینی (explanatory concept) و متاخر است و نه پدیدهای تاریخی.
نویسنده با مرور عقاید و افکار و زندگی بسیاری از چهرههای کلیدیِ روشنگری تلاش میکند نشان دهد چه اندازه آن آدمها در ارزشهایی که به آنها نسبت داده شده تفاوتِ دیدگاه داشتند. نه همهشان ضد دین نبودند و نه آزادیخواه (لیبرال) یا طرفدار سکولاریسم یا دموکراسی. با اینحال، با آن نظریهپردازانی که مفهومِ روشنگری را ساختند یکسره از سرِ دشمنی بر نمیخیزند، همدلی دارد و معتقد است آنها در شکلدادن به چنان مفهوم تاریخی دلایلی محکمهپسند داشتند.
کلارک مینویسد جز در مواردِ نقلقول مستقیم از بهکاربردن هر نوع ضمیرِ «ما» خودداری کرده چون در نظرش چنین ضمیری به گونهای تلویحی به نظر و دیدگاهِ شخصیِ نویسنده، مقبولیتی عمومی و وجهی جمعی میدهد. وظیفهی تاریخدان را تشریحِ اختلافنظرهایی میداند که وجود دارند نه اتفاقنظری خیالی که وجود ندارد. تاریخِ روشنگری را نه پیشرفت آنچنانکه مدرنیستها تصویر کردهاند میداند و نه پسرفت آنچنانکه پستمدرنیستها؛ با کمی چاشنیِ طنز مینویسد چون خودش هرگز مدرنیست نبوده نیازی هم ندیده بعدتر پستمدرنیست شود.
در مقدمه، خود را هم فرزانه (یا روشنشده، طعنهای به همان enlighten) معرفی میکند و اظهار امیدواری که منتقدان نسبت به کاستیهای روشنگرانهی کتاب به دیدهی اغماض بنگرند و با نیاتِ روشنگرانهاش همدل باشند.
The Enlightenment: An Idea and Its History
- C. D. Clark
Published: 26 July 2024