یک پیش‌پرده‌خوانیِ تاحدی ضروری

reference: pinterest.com
بی‌ستون بارو ــ‌ رئیس‌جمهور ترامپ علاقه‌ای به پروژۀ اتحادیۀ اروپا ندارد. او معتقد است که ما (اروپایی‌ها) مشترکات چندانی با یکدیگر نداریم، به‌ویژه خوشبختانه در «ارزش‌ها»، و اساسن کدام ارزش‌ها؟ «حقوق بشر»؟ جدن؟ ترامپ ترجیح می‌دهد با دولت‌ها به‌طور مستقیم مذاکره کند؛ و به نظر من، این ایدۀ بهتری است، چرا که اتحاد همیشه به‌معنای قدرت نیست (به‌ویژه، زمانی که منافع مشترکی وجود ندارد). ما در اروپا نه زبانِ مشترکی داریم، نه ارزش‌های مشترک، نه منافع مشترک. به‌طور خلاصه: اروپا وجودِ خارجی ندارد، و هرگز یک ملت نخواهد شد، چه رسد به اینکه (به‌معنای ریشه‌شناختی این واژه) مبنایی برای [شکل‌گیریِ] یک دموکراسی احتمالی باشد. و این قبل از هر چیز به این دلیل است که اروپا تمایل ندارد که یک ملت تشکیل دهد. اتحادیۀ اروپا، به هر حال، هرگز برای این طراحی نشده بود که یک دموکراسی باشد؛ هدف اصلی آن دقیقن برعکس بود. ایده‌ای مضرّ یا در بهترین حالت احمقانه، که به‌تدریج بدل

 یک پیش‌پرده‌خوانیِ تاحدی ضروری

میشل اوئلبک، ترجمهٔ بابک بیات

کمتر از یک ماه از شادیِ دوبارۀ دونالد ترامپ و طرفدارانش در امریکا و دیگر کشورها بابتِ نتیجۀ انتخابات سالِ جاری در آن کشور گذشته است و کمتر از دو ماه نیز تا شروع کارِ رسمی دولت او در کاخ سفید باقی مانده است. سیاستِ جهان روزانه در حال نوساناتِ مدام و اغلب فاجعه‌بار و باورگریز است. شرایطی سایه گسترانیده است که پیوسته از خود می‌پرسیم، روزنه‌های امید را با کدام چشم باید ردیابی کرد که نشانی از واهی‌بودن و دروغ در آن به‌وضوح پیدا نباشد؟

متنِ پیشِ رو، ابتدا در مجلۀ امریکایی هارپر، در ژانویۀ ۲۰۱۹ منتشر می‌شود، اما من آن را در کتاب مداخلات خواندم. این کتاب ــ که در دو مجلّد و با فواصل زمانی چند ساله توسط انتشارات فلاماریون در پاریس تدوین و منتشر شده است ــ مجموعه‌ای خواندنی از نوشته‌ها و مصاحبه‌های میشل اوئلبک از اواخر دهۀ نود میلادی تا حال است. در مداخلات با انواع متفاوت و البته، کمتر متعارضی از گفته‌پردازی‌ها و نوشته‌های این نویسندۀ جنجال‌برانگیز مواجهیم. از کوفتنِ دستاوردهای آیکونیک‌ترین نویسنده‌ها و روشنفکران تاریخِ فرانسه و دست‌انداختن جوایز ادبی نامدار و ناشران و کارگزاران فرهنگی تا اظهار بدبینیِ عمیق و بی‌هیچ ارفاقی نسبت به رخدادها؛ سیاست، اجتماع، اسلام، سکس، کشاورزی، هنر، گردشگری و چه و چه. اوئلبک، فیگوری چالش‌برانگیز در فرانسۀ معاصر است. در تمام سال‌های گذشته، او همچون دیده‌بانی تمام‌وقت از آپارتمانش در پاریسِ سیزدهم، اجازه نداده کوچک‌ترین مسئله‌ای از تیررسِ قلمش جان سالم به در بَرَد. مداخلات در یک جمله، بازتاب‌دهندۀ مواضعِ بخشِ قابل ملاحظه‌ای از جامعۀ فرانسه است.

اما از این میان، مقالۀ حاضر، از متأخرترین نوشته‌های غیرادبی او محسوب می‌شود. با تردید، می‌گویم که آخرینش در این موضوعِ خاص. جذابیت یا بگوییم اهمیتِ این مقاله در این است که اوئلبک، به درخواستِ آن ژورنال امریکایی، فهرست‌وار، به مسائلی اشاره می‌کند که می‌بینیم پس از گذشتِ چهار سال در عرصۀ سیاست داخلی امریکا و نیز در وضعیتِ بین‌الملل کماکان موضوعیت دارند و در هوا و زمین و میان خاک و خون معلق مانده‌اند. هم‌کناری با یک نویسندۀ قدرتمند، منتقد و درعین‌حال بسیار گوشت‌تلخ و دنده‌پهن کارِ چندان ساده‌ای نیست. اما خوانشِ بخشی از المان‌های این رخداد چندین و چند سر و مسائلِ هزارـ‌ریشۀ اطرافش از زاویۀ دید او می‌تواند افقِ هرچند «محدودی»، به اذعانِ خودش، در پیشِ دیدگانِ ما قرار دهد؛ ما که بیش از نفس و نتیجۀ انتخابات در کشور خودمان، به آن سوی کرۀ زمین چشم دوخته‌ایم تا چه در پشت و روی صحنه برایمان تدارک دیده‌اند.

 

«دونالد ترامپ رئیس‌جمهوری مطلوب»

من به‌واقع مردم امریکا را دوست دارم، صادقانه بگویم، در امریکا افراد بسیاری را ملاقات کرده‌ام، و همدلی می‌کنم با احساسِ شرمساری‌ای که بسیاری از امریکایی‌ها (و نه فقط «نخبگان نیویورکی») احساس می‌کنند، از اینکه توسط چنین دلقکی رهبری می‌شوند.

با‌این‌وجود، از شما می‌خواهم (البته آگاهم که برای‌ شما آسان نیست) که لحظه‌ای مسائل را از زاویه‌ای غیرامریکایی ملاحظه کنید. نمی‌خواهم بگویم «از دیدگاه فرانسوی»، چون این درخواست زیادی خواهد بود ــ بگوییم از زاویۀ دیدِ باقیِ جهان.

بارها در مورد انتخابِ دونالد ترامپ از من سؤال شده است و من پاسخ داده‌ام که به‌هیچ‌وجه برایم اهمیتی نداشت. فرانسه نه وایومینگ است و نه آرکانزاس. فرانسه، کم‌وبیش، کشوری مستقل است، و به محض اینکه اتحادیۀ اروپا از هم فروبپاشد، دوباره کاملن مستقل خواهد شد (که هر چه زودتر، بهتر).

ایالات متحدۀ امریکا دیگر بزرگترین قدرت جهانی نیست؛ دیرزمانی چنین بود، تقریبن در تمام قرن بیستم. اما دیگر این‌طور نیست

آنها هنوز هم قدرتی مهمند، [اما] در کنار ِ دیگر قدرت‌ها.

این لزومن خبر بدی برای امریکایی‌ها نیست.

اما خبر بسیار خوبی برای باقی دنیا است.

من اندکی در پاسخْ اغراق کرده بودم. کماکان مشی سیاسی امریکا به‌نوعی ما را وامی‌دارد تا به آن توجه کنیم. ایالات متحده هنوز بزرگ‌ترین قدرت نظامی جهان است و متأسفانه هنوز کاملن از مداخله در بیرون از مرزهای خود دست نکشیده است.

من تاریخ‌دان نیستم و تاریخ رؤسای جمهور سابق را نمی‌شناسم، مثلن، نمی‌توانم بگویم که آیا جان اف کندی در مسئلۀ ویتنام مقصرتر است یا لیندون جانسون؛ اما برداشتم این است که دیرزمانی است که ایالات متحده پیروزِ هیچ جنگی نبوده است و مداخلات نظامی‌‌اش (چه آشکار و چه پنهان) در خارج، دست‌کم در پنجاه سال اخیر، فقط سلسله‌ رسوایی‌هایی همراه با شکست‌های فاجعه‌بار به بار آورده است.

حتا اگر رجوع کنیم به مشارکت آنها در جنگ جهانی دوم؛ آخرین مداخله‌‌ای که از نظر اخلاقی بی‌چون‌وچرا بود و از نظر نظامیْ پیروزمندانه: چه می‌شد اگر ایالات متحدۀ امریکا وارد جنگ نمی‌شد (یک تحلیل تاریخیِ ناخوشایند)؟ بی‌شک، سرنوشتِ آسیا تغییر می‌کرد، سرنوشتِ اروپا هم همین‌طور، اما شاید کمی کمتر از آسیا. هیتلر، در هر صورت، در وضعیت بسیار بدی قرار داشت. محتمل‌ترین سناریو این بود که ارتش‌ استالین شاربوبرگ را تصرف می‌کرد. کشورهای مختلف اروپایی، که از آسیب و خطر در امان مانده بودند، با تجربۀ چالش‌برانگیزِ کمونیسم روبه‌رو می‌شدند.

به‌یقین، این دیدگاه ناخوشایند است، موافقم؛ اما این دیدگاهی است محدود به یک زوایه‌دید خاص. چهل سال بعدتر، اتحاد جماهیر شوروی همان‌طور سقوط می‌کرد، چون تنها بر ایدئولوژی‌ای نادرست و بی‌اثر استوار بود. کمونیسم در هیچ کشوری، بدون در نظر داشتنِ شرایط یا فرهنگی که در آن استقرار یافته باشد، نتوانسته است حتا یک قرن دوام بیاورد.

حافظۀ مردم چندان دیرپا نیست. آیا مجارها، لهستانی‌ها و چک‌های امروزی واقعن به خاطر دارند که [زمانی کشورهایی] کمونیستی بوده‌اند؟ آیا جهان‌بینی آنها به مسائل اروپا نسبت به شیوه‌ای که در اروپای غربی دیده می‌شود، تفاوت زیادی دارد؟ به‌جد، می‌توان شک کرد. اگر با ترمینولوژی چپِ میانه‌رو سخن بگوییم، «سرطان پوپولیستی» به‌هیچ‌وجه محدود به گروه ویسگراد۱ نیست؛ بلکه، به‌ویژه، منطق مورد استفاده در کشورهای اتریش، لهستان، ایتالیا یا سوئد نیز دقیقن همان است. مبارزه با اسلام یکی از ویژگی‌های ثابتِ تاریخ طولانیِ اروپا است؛ [مبارزه‌ای که] به‌سادگی به طرح‌مایۀ اولیه‌اش بازگشته است.

جالب این‌که، من اول‌بار از طریق رمان (می‌توان گفت مشخصن رمان امریکایی)، مطالبی در مورد اقدامات تنفرآور سازمان سیا در نیکاراگوئه یا شیلی به گوشم خورد. اولین مداخلات نظامی امریکا، که من واقعن به یاد می‌آورم، مربوط است به دوران دو بوش، به‌ویژه بوشِ پسر. فرانسه از پیوستن به جنگ علیه عراق، که هم غیراخلاقی و هم احمقانه بود، خودداری کرد؛ فرانسه درست عمل کرد و من این نکته را با شعفِ افزونی بیان می‌کنم، چون فرانسه به‌ندرت درست عمل کرده است ـ بگوییم از زمان دوگل به این سو.

با اوباما، پیشرفت عظیمی صورت گرفته بود. شاید جایزۀ صلح نوبل را اندکی زودهنگام دریافت کرد؛ اما به نظر من، او واقعن زمانی که از سیاستِ فرانسوا اولاند در موضوع سوریه پیروی نکرد، سزاوارِ دریافتِ آن جایزه شد. او در زمینۀ آشتیِ نژادی و قومی [در امریکا] چندان موفق نبوده است، و من اعتراف می‌کنم که کشورتان را به‌قدر کافی نمی‌شناسم تا دقیقن بدانم که چرا، تنها می‌توانم از این بابت متأسف باشم. اما دست‌کم می‌توانیم به‌خاطر اینکه سوریه به فهرست بلندبالای استثمار غرب در سرزمین‌های مسلمانان (افغانستان، عراق، لیبی و شاید دیگر کشورها) افزوده نشد، او را تحسین کنیم.

ترامپ سیاستِ عدم مداخله‌ای را که اوباما آغاز کرده بود، ادامه می‌دهد و گسترش می‌دهد؛ این خبرِ بسیار خوبی برای بقیۀ دنیاست.

امریکایی‌ها دست از سر ما برداشته‌اند.

امریکایی‌ها اجازه داده‌اند که وجود داشته باشیم.

امریکایی‌ها دیگر نمی‌کوشند تا دموکراسی را در سطح کرۀ زمین گسترش دهند. به‌علاوه که، به‌واقع کدام دموکراسی؟ رأی دادنِ هر چهار سال یک‌بار برای انتخاب‌کردنِ رئیس‌جمهور، این است دموکراسی؟ به نظرم، تنها یک کشور در جهان (یک کشور، نه دو تا) وجود دارد که از نهادهایی تا حدی دموکراتیک برخوردار است، و آن کشور ایالات متحده نیست، بلکه سوئیس است. کشوری که علاوه بر این، به سیاستِ ستودنیِ بی‌طرفی‌اش مشهور است.

امریکایی‌ها دیگر آمادگی ندارند تا برای آزادی مطبوعات جان خود را فدا کنند. و اساسن، کدام آزادی مطبوعات؟ از وقتی دوازده‌ساله بودم، شاهدِ کاهشِ دائمیِ گسترۀ نظرات مجاز در مطبوعات بوده‌ام (منظورم به‌طور مشخص، کمی بعد از آغاز یک کمپین جدید علیه [اریک] زمور در فرانسه است.)

امریکایی‌ها مزیتِ بهره‌مندی از پهپادها را دارند، که اگر می‌دانستند چگونه از آنها استفاده کنند، چه‌بسا تعدادِ قربانیان غیرنظامی را کاهش می‌داد، (اما واقعیت این است که امریکایی‌ها همیشه در اجرای یک بمباران درست ناتوان بوده‌اند، و این به‌تقریب، از آغاز [تاریخِ صنعتِ] هوانوردی تاکنون ادامه داشته است).

با این حال، برجسته‌ترین بخشِ سیاست جدیدِ امریکا، بی‌شک سیاستِ تجاری آن است. من اینجا معترفم که ترامپ یک‌جور شور و حالِ رهایی‌بخش با خود همراه آورده، و شما واقعن کارِ درستی کردید که رئیس‌جمهوری از «جامعۀ مدنی» انتخاب کردید.

رئیس‌جمهور ترامپ وقتی فکر می‌کند امضای توافق‌نامه‌ها و معاهدات تجاری اشتباه بوده است، آنها را پاره می‌کند؛ کاملن حق دارد، باید از حقِ فسخِ قرارداد به‌درستی استفاده کرد.

برخلافِ لیبرال‌ها (که در نوع خودشان، همچون کمونیست‌ها متعصب‌اند)، رئیس‌جمهور ترامپ آزادیِ تجارت جهانی را آغاز و انجامِ پیشرفتِ انسانی نمی‌داند. وقتی تجارتِ آزاد در جهتِ منافعِ امریکاباشد، طرفدار آن است؛ جز این، در نگاه او، اقدامات حمایتیِ کارآمد [در جهت کاهش سطحِ مبادلات تجاری]، کاملن به‌جا و مفید خواهند بود.

رئیس‌جمهور ترامپ برای دفاع از منافع کارگرانِ امریکایی انتخاب شد؛ و او از منافع کارگرانِ امریکایی دفاع می‌کند. ای کاش، طی پنجاه سال گذشته در فرانسه بیش از اینها شاهدِ چنین رویکردی بودیم.

رئیس‌جمهور ترامپ علاقه‌ای به پروژۀ اتحادیۀ اروپا ندارد. او معتقد است که ما (اروپایی‌ها) مشترکات چندانی با یکدیگر نداریم، به‌ویژه خوشبختانه در «ارزش‌ها»، و اساسن کدام ارزش‌ها؟ «حقوق بشر»؟ جدن؟ ترامپ ترجیح می‌دهد با دولت‌ها به‌طور مستقیم مذاکره کند؛ و به نظر من، این ایدۀ بهتری است، چرا که اتحاد همیشه به‌معنای قدرت نیست (به‌ویژه، زمانی که منافع مشترکی وجود ندارد). ما در اروپا نه زبانِ مشترکی داریم، نه ارزش‌های مشترک، نه منافع مشترک. به‌طور خلاصه: اروپا وجودِ خارجی ندارد، و هرگز یک ملت نخواهد شد، چه رسد به اینکه (به‌معنای ریشه‌شناختی این واژه) مبنایی برای [شکل‌گیریِ] یک دموکراسی احتمالی باشد. و این قبل از هر چیز به این دلیل است که اروپا تمایل ندارد که یک ملت تشکیل دهد. اتحادیۀ اروپا، به هر حال، هرگز برای این طراحی نشده بود که یک دموکراسی باشد؛ هدف اصلی آن دقیقن برعکس بود. ایده‌ای مضرّ یا در بهترین حالت احمقانه، که به‌تدریج بدل به کابوسی شد که سرانجام از آن بیدار خواهیم شد. ویکتور هوگو، گهگاه شاعر خوبی است و اغلب گنده‌گو و احمق؛ رؤیایش در موردِ «ایالات متحدۀ اروپا» مثال خوبی برای این موضوع است. من هر از گاه از سرکوفت‌زدن به ویکتور هوگو لذت می‌برم.

به‌طور منطقی، رئیس‌جمهور ترامپ از برِگزیت استقبال کرد. به‌طور منطقی، من هم همین‌طور؛ فقط غبطه خوردم که بار دیگر انگلیسی‌ها در مقابلِ امپراتوری [۱] از ما شجاعانه‌تر عمل کردند. رئیس‌جمهور ترامپ ولادیمیر پوتین را همتایی نالایق نمی‌پندارد؛ من هم همین نظر را دارم. البته من به نقش راهنمای جهانی بودنِ روسیه اعتقادی ندارم، [حتا] تحسینِ من نسبت به داستایفسکی هم تا این حد پیش نمی‌رود؛ اما مقاومتِ کلیسای ارتدوکس‌ در سرزمین‌های خودشان را، ستایش می‌کنم. فکر می‌کنم کاتولیک‌ها باید از این الگو الهام بگیرند، و «گفتگوی بین‌‌الادیانی» می‌تواند به شکلی مفید به گفتگو با ارتدوکس‌ها محدود شود. به‌علاوه، معتقدم که شکافِ بزرگِ [۲] سال ۱۰۵۴ میلادی برای جهان مسیحیت آغازِ پایان بود (هرچند همچنین معتقدم که پایان هیچ‌گاه قطعی نیست، مگر زمانی که واقعن رخ بدهد).

به نظر می‌رسد رئیس‌جمهور ترامپ حتا موفق شده است [رهبر] دیوانۀ کرۀ شمالی را هم رام کند؛ و این به‌نظرم واقعن خیلی هوشمندانه بود.

فرانسه باید از ناتو خارج شود، اما چه‌بسا این کار بی‌فایده باشد، اگر ناتو به دلیل نداشتن بودجۀ لازم [خودبه‌خود] از بین برود، در این صورت، یک دردسر کمتر.

خلاصه که، به‌نظرم، دونالد ترامپ یکی از بهترین رؤسای جمهوری است که امریکابه خود دیده است.

البته از لحاظ شخصیتی، پرواضح است که او بسیار منزجرکننده است. اینکه با فواحش در تماس باشد، مسئله‌ای نیست، اهمیتی ندارد، اما تمسخرِ معلولان کار درستی نیست. اگر برنامه‌های مشابهی به‌دستِ یک محافظه‌کار واقعیِ مسیحی، یعنی فردی شریف و اخلاق‌مدار اجرا می‌شد، قطعِ یقین برای امریکابهتر می‌بود.

چنین چیزی ممکن است اتفاق بیفتد، اما شاید دفعۀ بعد، یا دفعۀ بعدتر، اگر تأکید دارید که ترامپ بماند. در شش سال آینده، تد کروز کماکان جوان خواهد بود، و بدون شک محافظه‌کاران مسیحی عالی دیگری نیز وجود دارند. شاید کمی روحیۀ رقابت‌طلبانه‌تان را اندکی از دست بدهید، اما دوباره به لذتِ زندگی‌کردن در کشور زیبایتان بازمی‌گردید، به داخلِ مرزهای خودتان، درحالی‌که با رعایت شفافیت و انصاف، برخی محصولات را صادر می‌کنید و برخی دیگر را وارد، البته چیز مهمی نیست، چرا که کاهشِ تجارت جهانی در کوتاه‌مدت، هدفی مطلوب و دست‌یافتنی است.

برخی اقدامات خشونت‌آمیز و مخرب می‌توانند به‌طور مؤثری روندِ [کاهش تجارتِ جهانی] را تسریع کنند [۳]؛ این اقدامات به‌راحتی می‌توانند محدود به کالاها باشند. ملوانان روی این کشتی‌های باری عظیم به‌طرز عجیبی کم‌تعدادند؛ خارج‌کردنِ به‌موقعِ آنها کار دشواری نخواهد بود.

رسالت نظامی‌گری شما به‌تمامی از میان خواهد رفت؛ و جهان با این اتفاق نفسِ راحتی خواهد کشید.

رقبای قدرتمندی برای سیلیکون‌‌ولی ظاهر خواهند شد و تا حدی نیز برای هالیوود، اما سیلیکون‌ولی و هالیوود کماکان سهمِ قابل‌ملاحظه‌ای از بازار را حفظ خواهند کرد.

چین از جاه‌طلبی‌های اغراق‌آمیز خود عقب‌نشینی خواهد کرد. این شاید دشوارترین بخش باشد، اما در نهایت، چین جاه‌طلبی‌های خود را محدود خواهد کرد – و هند نیز همین‌طور. برخلاف ایالات متحده، چین هرگز یک قدرت امپریالیستی جهانی نبوده است، و هند نیز چنین نبوده؛ جاه‌طلبی‌های نظامی آنها منطقه‌ای است. البته، جاه‌طلبی‌های اقتصادی‌شان جهانی است. آنها دارند انتقامِ اقتصادی‌شان را می‌گیرند، اکنون این کار را انجام می‌دهند، و جای نگرانی هم دارد؛ و دونالد ترامپ کاملن حق دارد که در برابرشان کوتاه نیاید. اما در نهایت، اوضاع آرام خواهد شد و نرخِ رشد اقتصادی آنها کاهش خواهد یافت.

همۀ اینها اندازۀ عمرِ یک انسان طول خواهد کشید.

ملتِ محترمِ امریکا، باید با این واقعیت کنار بیایید: در نهایت، شاید دونالد ترامپ برای شما یک تجربۀ حیاتی و ضروری بوده باشد، اما در هر صورت، همچنان به شما، به‌عنوان گردشگر، در هر جا، خوش‌آمد گفته خواهد شد.

 


 

[۱]. منظور از امپراتوری در اینجا، اتحادیۀ اروپا است.‌ ــ م.

[۲].  شکاف بزرگ یا «Schisme de 1054»، اشاره دارد به تاریخِ جدایی کلیسای کاتولیک و ارتدوکس، به‌عنوان نقطه‌ای تاریک از تاریخ جهانِ مسیحیت.‌-م.

[۳]. این دست اقدامات اشاره‌ای است به حملاتِ عامدانه و تخریبی به کشتی‌ها، بنادر، خطوط و زیرساخت‌های حمل‌ونقل بین‌المللیِ دریایی.‌-‌م.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.