ارتجاع سیاه در رمان سووشون

ارتجاع سیاه در رمان سووشون؛ یا چرا این سریالِ جدید نذرِ اداشدهٔ سیمین دانشور است
گویا اخیراً فیلمسازِ نورچشمیِ بیت سریالی با اقتباس از سووشون سیمین دانشور ساخته است. انتقادی که این روزها شکل گرفته این است که چرا رمان مهمی از یک نویسندهی به اصطلاح روشنفکر به دست یک فیلمساز حکومتی افتاده است. برخی از اصلاحطلبانِ علاقمند به هنر و ادبیات تلاش کردند تا به بهانهی توقیف سریال که چیزی جز شامورتیبازیِ تبلیغاتی دستاندرکاران سریال نیست، کارنامهشویی کنند و وجههای مظلوم و آبرومند به فیلمساز بدهند. اما آن دسته نقدهایی نیز که قصد سوا کردن قضیهی رمان و نویسندهاش از فیلمساز حکومتی را دارند، گرفتار سوءتفاهمی عجیب هستند. اتفاقاً رمان سووشون خوراک امثال همین خانم فیلمساز و بسیجیهای مترقی دیگر است.
رمان سووشون در سال ۴۸، درست زمانی که ایران با جهشی بلند در تمام زمینهها دروازههایش را برای گفتگو و معامله با جهان غرب گشوده بود و میرفت تا به کشوری بزرگ و بینالمللی تبدیل شود، منتشر شد. دانشور رمان را به جلالِ زندگیاش [و طبیعتاً وَبال زندگی ما] تقدیم کرده است و از این رو حدس درونمایهی اثر کار چندان دشواری نیست.
داستان در دوران ورود متفقین به ایران میگذرد و یک ارباب روشنفکر و شجاع و نیکوکار [در دهنکجی آشکار نویسنده به اصلاحات ارضی و برچیده شدن خان و خانبازی در انقلاب سفید] در برابر زیادهخواهیهای متفقین میایستد و کشته میشود و در این میان، زنِ روشنفکرش، که در کل داستان یا بچه زاییده است، یا آبستن است یا شعر شاعران استقلال ایرلند را میخواند، به این نتیجه میرسد که مشکل بزرگ ترس از اجنبیهاست. اوج داستان زمانیست که تشییعکنندگان بنا دارند علیرغم حکومت نظامی، جنازهی ارباب تحصیلکرده و روشنفکرشان را به طواف شاهچراغ [عجب!] ببرند و در این میان مأموران امنیتی سد راهشان میشوند، اما با سر دادن شعار «یا حسین» مقاومت میکنند و درگیری شکل میگیرد.
حالا سوال اینجاست که اساساً جمهوری اسلامی در دورانی که، از سر هراس و فریب، برای پنهان کردن ضعفهایش به سوءاستفاده از احساسات وطنپرستانهی مردم نیاز دارد، چرا نباید به سراغ چنین اثری برود؟ آن هم اثر نویسندهای که در مکتب غربستیزی جلال درس آموخته بود، و پس از انقلاب، از افتخارِ لچکگذاشتن گفته بود و در بقیهی عمرش نیز از عشق به اُمّ ابیها و ائمهی شیعه حرف زد و حتا رمان آخرش را هم در ستایش از انتظار برای ظهور قائم آل محمد نوشت. مگر جمهوری اسلامی چه چیز دیگری میخواهد؟
غالباً برای تبرئهی روشنفکرانهی رمان سووشون، آن را اثری «استعمارستیز» میخوانند. سیمین دانشور همچون بسیاری از روشنفکران فرصتطلب آن روزگار به خوبی ارزش نمادین این درونمایه را نزد افکار مردم میدانست، بنابراین مانند غالب روشنفکران آن روزگار به فکر بهرهبرداری از آن افتاد، اما این بهرهبرداری صرفاً تاکتیکی کور برای حمله بود، چرا که در زمین واقعیت، استعمارستیزان حقیقی در شهریور بیست (که سووشون در آن میگذرد) کسانی همچون فروغی بودند که با خردمندی بینظیر خود، شاه ایرانی جوان را مقابل متفقین گذاشتند تا بهانههایشان را ببُرند، و در زمانهای که آنها تمام خاورمیانه را میان خود تقسیم کرده بودند، همزمان هم از تجزیهی ایران جلوگیری کردند، و هم از استعمار ایران. آیا ردّی از این نوع استعمارستیزی حقیقی در داستان سیمین دانشور وجود دارد؟ مطلقاً خیر.
از آنطرف وقتی سیمین خانم دید که اصلاحات ارضی شاه در جهت حذف خان و خانبازی از کشور به دل تودههای مردم نشسته است، ناگهان تصمیم گرفت قهرمان داستانش را یک خان کند. مگر در همان گفتمان آنها خانها مسئول مستقیم استثمار تاریخی رعیت نبودند؟ چگونه آن ژست استعمارستیزی با چنین استثمارخوییای کنار میآمد؟ ابداً اهمیتی نداشت. روشنفکری آنها صرفاً نقابی برای پنهان کردن ارتجاع سیاهشان بود.
در داستان صحنهای وجود دارد که گویای همین ارتجاع سیاهیست که جلال نیز دلبستهی آن بود. زریِ داستانِ سووشون به یاد میآورد که مدیر مدرسهی دخترانه روزهداری در مدرسه را به دلیل آسیب به سلامت دختران جوان ممنوع کرده بود. مدیر مدرسه در توصیف نویسنده، یک وحشی به تمام معناست که به جان دختران میافتد و به زور انگشت در دهان آنها میکند و آب در حلق آنها میریزد تا روزهشان را باطل کند. خانم نویسندهی روشنفکر، در زمانهای که دولت با هزار گرفتاری تلاش میکرد تا مدرسهرفتنِ دختران را نزد تودههای سنتی مردم جا بیندازد، چه کارکرد روشنگرانه و استعمارستیزانهای را از این صحنه در نظر داشته است؟ آیا جز این است که این صحنه صرفاً جاساز شده است تا سالها بعد، سپاهیهای جمهوری اسلامی را برای فیلم کردنش وسوسه کند؟