جی. ک. رولینگ می‌نویسد که چرا دربارۀ جنس و جنسیت ابراز نظر می‌کند

reference: https://www.pinterest.com/pin/7318418135220964/
بی‌ستون بارو: از زندگی متأهلی اولم که زندگی پرخشونتی بود توانستم با دردسرهایی فرار کنم و حالا با مردی واقعاً خوب و اخلاق‌مدار ازدواج کردم که طوری امن و مطمئن است که هیچ‌وقت هزار سال هم انتظارش را نداشتم. اما هر چقدر هم که مورد عشق و محبت باشید و هر چقدر هم که پول دربیاورید جای زخم‌های مانده از خشونت و تعرض جنسی از بین نمی‌رود. زود از جا پریدن من جوک خانوادگی بود و حتی خودم هم می‌دانم که خنده‌دار است اما از خدا می‌خواهم که هیچ‌وقت دخترهایم مثل من و به دلایلی که من داشتم، از صداهای بلند ناگهانی یا غافلگیر شدن از اینکه کسی پشت سر آدم ایستاده باشد، نفرت نداشته باشند. اگر می‌توانستید وارد ذهن من شوید و بفهمید که چه احساسی دارم وقتی خبری می‌خوانم که زن ترنسی توسط یک مرد خشن کشته شده است، احساس همدردی و خویشاوندی مرا می‌دیدید. ترس و وحشتی را که آنها در

جی. ک. رولینگ می‌نویسد که چرا دربارۀ جنس و جنسیت ابراز نظر می‌کند [۱]

۱۰ ژوئن ۲۰۲۰

نوشتن این متن آسان نیست، دلیلش را هم به‌زودی خواهید دید اما می‌دانم که حالا وقتش است تا خودم را در رابطه با موضوعی که با زهر بسیاری آغشته شده، توجیه کنم.

برای کسانی که خبر ندارند: دسامبر سال پیش توییت‌هایی منتشر کردم در حمایت از مایا فورستیتر [۲]، یک کارشناس مالیات که به خاطر به‌اصطلاح «توییت‌های ترنس‌هراسانه» از کار بیکار شد. او دعوی خود را به یک دادگاه استخدام و مشاغل برد و از قاضی خواست رأی دهد که آیا باور فلسفی به اینکه جنس را بیولوژی تعیین می‌کند حفاظت قانونی دارد؟ قاضی تی‌لِر رأی منفی داد.

علاقۀ من به مسائل ترنس‌ها به پیش از ماجرای مایا بازمی‌گردد، تقریباً دو سال پیش از آن، که بحث‌های مربوط به مفهوم هویت جنسی را به‌دقت دنبال می‌کردم. افراد ترنس را دیده‌ام و کتاب‌ها و بلاگ‌ها و مقاله‌های مختلفی را که افراد ترنس، متخصصان جنسیت، افراد دوجنسه، روان‌شناسان، کارشناسان محافظت و مراقبت، مددکاران اجتماعی نوشته‌اند، خوانده‌ام و این گفتمان را در رسانه‌های برخط و سنتی پی گرفته‌ام. از یک طرف، علاقۀ من به این مسأله حرفه‌ای بوده است چون دارم روی یک مجموعۀ جنایی کار می‌کنم که در همین روزگار اتفاق می‌افتد و کارگاه زن داستان خود در سن و سالی است که می‌تواند به این موضوعات علاقه‌مند باشد یا تحت تأثیر آن قرار گیرد و از سوی طرف دیگر، به‌شدت شخصی است و این را می‌خواهم توضیح بدهم.

تمام این مدتی که مشغول تحقیق و یادگیری بوده‌ام، اتهام‌زدن‌ها و تهدیدهای فعالان ترنس مدام روی توییترم پدیدار شده‌اند. جرقۀ این تهدیدها از یک «لایک» شروع شد. وقتی تازه به هویت جنسی و مسائل تراجنسیتی علاقه پیدا کردم از بعضی نظرات که برایم جالب بود اسکرین‌شات میگرفتم تا یادم بماند بعداً دربارۀ چه چیزهایی ممکن است بخواهم تحقیق کنم. در یک مورد، حواسم نبوده و به جای اسکرین‌شات، نظری را لایک کردم. همان یک «لایک» را شاهدی بر تفکر غلط من گرفتند و یک جریان ملایم و مداومِ آزار و اذیت شروع شد.

چند ماه بعد، جرم قبلی‌ام یعنی «لایک» را با دنبال کردن مگ‌دالن برنز [۳] در توییتر، سنگین‌تر کردم. مگدالن یک فمنیست جوان و همجنسگرای بسیار شجاع بود که به‌خاطر تومور مغزی بدخیم رو به مرگ بود. او را دنبال کردم چون می‌خواستم با او تماس مستقیم بگیرم و همین کار را هم کردم. به هر حال، مگدالن سخت به اهمیت جنس بیولوژیک باور داشت و قبول نداشت که زنان همجنسگرا را متحجر بنامند چون نمی‌خواهند با زنان ترنسی که آلت تناسلی مرادنه دارند قرار بگذارند و دوست شوند؛ همین باعث شد تکه‌های جورچین در ذهن فعالان ترنس توییتری کنار هم بنشینند و جریان آزار رسانه‌ای علیه من بیشتر شود.

همۀ اینها را برای این بازگو می‌کنم که بگویم وقتی از مایا حمایت کردم، خیلی خوب می‌دانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد. تا آن موقع فکر می‌کنم چهارمین یا پنجمین باری بود که برنامه‌هایم لغو می‌شد. انتظارش را داشتم که تهدیدهای خشونت‌آمیز دریافت کنم، بهم بگویند که دارم با نفرتم واقعاً ترنس‌ها را می‌کُشم، بهم هرزه و خراب و فاحشه بگویند و البته، اینکه کتاب‌هایم را هم بسوزانند، هرچند یک مرد مزاحم به من گفت که کتاب‌هایم را کمپوست کرده است.

چیزی که انتظارش را نداشتم، بعد از لغو شدن برنامه‌هایم، سیل ایمیل‌ها و نامه‌هایی بود که بیشترشان مثبت و برای تشکر و حمایت بودند. این نامه‌ها از طرف جمعی از افراد مهربان، همدل و باهوش بود که بعضی‌هاشان در حوزه‌های مرتبط با ناخشنودی جنسیتی و افراد ترنس کار می‌کردند و همگی عمیقاً نگران بودند که چطور یک مفهوم اجتماعی ــ سیاسی دارد بر سیاست، اقدامات درمانی و محافظت و مراقبت تأثیر می‌گذارد. آنها نگران خطراتی هستند که افراد جوان و همجنسگرایان را تهدید می‌کند، نگران نابودی تدریجی حقوق زنان و دختران هستند. از همه مهم‌تر، آنها نگران جوّی از ترس‌اند که به نفع هیچ‌کس نیست، مخصوصاً جوانان ترنس.

چون می‌دانستم بودن در توییتر برای سلامت روانم خوب نیست، چندین ماه قبل و بعد از ماجرای مایا از توییتر کناره گرفتم. فقط برای این برگشتم که کتابی را که برای کودکان نوشته‌ام در دوران همه‌گیری کووید، به رایگان به اشتراک بگذارم. بلافاصله، فعلانی که آشکارا خودشان را خوب و مهربان و پیشرو می‌دانستند دوباره در توییترم ازدحام کردند و حق خودشان می‌دانستند که حرف‌های مرا زیر نظر بگیرند، مرا به نفرت متهم کنند، حرف‌های زن‌ستیزانه به من بزنند و از همه بدتر، همان‌طور که همۀ زنان درگیر در این بحث می‌دانند، مرا تِرِف [۴] بنامند.

اگر نمی‌دانید ــ و خب، چرا باید بدانید؟ ــ تِرِف مخفف عبارت فمنیست رادیکال ترنس‌حذف‌کن است که فعالان ترنس ابداع کرده‌اند. در عمل، تعداد بسیار عظیم و متنوعی از زنان در حال حاضر ترف خوانده می‌شوند که اکثر آنها هرگز فمنیست رادیکال نبوده‌اند. مثال‌هایی از این به قول آنها ترف‌ها می‌تواند مادر یک کودک همجنسگرا باشد که نگران بود فرزندش برای فرار از مزاحمت‌های همجنسگرایانه تغییر جنسیت بدهد یا یک بانوی مسنِ تا به اینجا غیرفمنیست که قسم خورد دیگر هیچوقت پایش را توی فروشگاه مارکس اند اسپنسر نگذارد چون هر مردی را که ادعا کند هویت زنانه دارد به اتاق پرو خانم‌ها راه می‌دهند. جالب اینجاست که فمنیست‌های رادیکال حتی ترنس‌حذف‌کن هم نیستند؛ آنها مردان ترنس را مشمول فمنیسم خود می‌دانند زیرا زن به دنیا آمده‌اند.

اما اتهام فمنیست رادیکال ترنس حذف‌کن کافی بوده تا بسیاری از افراد و نهادها و سازمان‌هایی را که یک زمانی تحسینشان می‌کردم مرعوب کند، کسانی که حالا از ترس راه و روش‌های بچه‌قلدرهای زمین بازی کز کرده‌اند. آنها ما را ترنس‌هراس می‌نامند. آنها خواهند گفت که من از ترنس‌ها نفرت دارم! بعد چه؟ چه (مزخرفی) خواهند گفت؟ که شماها کک دارید؟ به عنوان یک زن بیولوژیک می‌گویم، بسیاری افراد که دارای قدرت هستند واقعاً باید شجاعت بیشتری به خرج دهند (همان‌طور که عده‌ای استدلال می‌کنند که دلقک‌ماهی اثبات می‌کند که انسان یک موجود دوریختی [۵] نیست.

پس چرا دارم این را می‌نویسم؟ چرا حرف بزنم؟ چرا سرم را پایین نیندازم و بی‌سروصدا تحقیقاتم را نکنم؟

خب، من پنج دلیل دارم که نگران کنشگری تراجنسیتی جدید باشم و به این دلایل است که تصمیم گرفتم حرفم را بی‌پرده بزنم.

اولاً، من یک ودیعۀ [۶] خیریه دارم به منظور کاهش محرومیت اجتماعی در اسکاتلند با توجهی ویژه بر زنان و کودکان. یکی از فعالیت‌های ودیعۀ من حمایت از طرح‌های مربوط به زنان زندانی و بازماندگان سوءاستفاده‌های خانگی و جنسی است. همچنین به تحقیقات پزشکی دربارۀ ام‌اس کمک مالی می‌کنم، بیماری که در مردان و زنان به شکل‌های بسیار متفاوتی بروز می‌کند. مدتی است بر من روشن شده که کنشگری تراجنسیتی جدید بر بسیاری از اهداف و آرمان‌هایی که مورد حمایت من هستند تأثیر مهمی دارد (یا اگر تمام خواسته‌هایش برآورده شود، ممکن است داشته باشد) زیرا تلاش می‌کند تعریف قانونی جنس را براندازد و به جای آن جنسیت را بنشاند.

دلیل دوم من این است که من سابقاً معلم بوده‌ و بنیادگذار خیریه‌ای برای کودکان هستم که باعث می‌شود به دو موضوع آموزش و محافظت و مراقبت علاقه‌مند باشم. من هم مانند بسیاری دیگر نگران تأثیر جنبش حقوق ترنس‌ها بر این دو موضوع هستم.

سومین دلیلم آن است که به عنوان نویسنده‌ای که بسیار بایکوت شده‌ام، هوادار آزادی بیان هستم و علناً از آن دفاع کرده‌ام حتی در مورد دونالد ترامپ.

دلیل چهارم به مسائلی مربوط می‌شود که واقعاً شخصی هستند. من نگران انفجار عظیم در تعداد زنان جوانی هستم که قصد تغییر جنسیت دارند و نیز نگران شمار فزایندۀ آنهایی که به نظر می‌رسد دارند بازتغییر جنسیت می‌دهند (می‌خواهند به جنس اولیۀ خود برگردند) زیرا از برداشتن گام‌هایی که در برخی موارد بدن آنها را به گونه‌ای بی‌بازگشت تغییر داده و از باروری دور کرده است، پشیمان‌اند. بعضی از آنها می‌گویند به این خاطر تصمیم گرفتند تغییر جنسیت دهند که متوجه شدند به هم‌جنس خود تمایل دارند و تغییر جنسیت تا حدی در اثر همجنس‌هراسی جامعه یا خانواده بود.

احتمالا اکثر مردم خبر ندارند ــ من که خبر نداشتم تا اینکه شروع کردم به تحقیق درست و حسابی درباره‌اش ــ که تا ده سال پیش اکثریت افرادی که می‌خواستند به جنس مخالف تغییر جنسیت دهند مردان بودند. حالا این نسبت برعکس شده است. انگلستان با رشد ۴۴۰۰درصدی جراحی‌ها و درمان‌های تغییر جنسیت در میان دختران مواجه شده است. تعداد دختران درخودمانده در این میان بسیار بیش از انتظار است.

همین پدیده در ایالات متحد نیز دیده شده است. در سال ۲۰۱۸ محقق و پزشک امریکایی لیزا لیتمن [۷] تصمیم گرفت این موضوع را بررسی کند. او در مصاحبه‌ای گفت: «در فضای مجازی والدین دارند از الگوهای غیرعادی همانندسازی تراجنسیتی حرف می‌زنند مانند اینکه چند دوست یا حتی تمام گروه دوستان همه با هم هویت تراجنسیتی به خود می‌گیرند. اگر سرایت اجتماعی و تأثیر همسالان را عوامل بالقوۀ این پدیده در نظر نگیرم، می‌شود گفت خیلی سهل‌انگاری کرده‌ام.»

لیتمن از تامبلر، ردیت، اینستاگرام و یوتوب به‌عنوان عواملی نام می‌برد که منجر به ظهور سریع ناخشنودی جنسیتی شد و این همان جایی است در قلمرو همانندسازی تراجنسیتی که به عقیدۀ او «جوانان اتاق‌های پژواک منزوی خود را ایجاد کردند.»

مقالۀ او آشوبی به پا کرد. به او تهمت زدند که دربارۀ تراجنسیتی‌ها، سوگیری دارد و اطلاعات غلط منتشر می‌کند، با سیل سهمگینی از بدرفتاری و کارزارهای هماهنگ‌شده مواجه شد که قصد داشتند اعتبار خودش و کارش را نابود کنند. نشریه مقالۀ او را از روی سایت برداشت و بار دیگر آن را مرور کرد تا دوباره منتشر کند. خلاصه، حرف لیتمن دچار همان ضربه‌ای شد که مایا فورستیتر خورده بود. لیزا لیتمن جرأت کرده بود یکی از باورهای اصلی کنشگری تراجنسیتی را زیر سوال ببرد و آن این است که هویت جنسیتی فرد مانند گرایش جنسی او درونی است. این کنشگران تأکید دارند که هیچ‌کس را نمی‌توان متقاعد کرد که ترنس شود.

اکنون استدلال بسیاری از کنشگران تراجنسیتی این است که اگر اجازه ندهید یک نوجوان ناخشنود از جنسیتش تغییر جنسیت بدهد، می‌رود و خودش را می‌کشد. مارکوس اوانز [۸] روان‌شناس مقاله‌ای نوشت تا دلیل استعفایش از تاویستاک [۹] (یکی از درمانگاه‌های خدمات درمانی ملی انگلستان) را توضیح دهد، او در این مقاله می‌گوید این ادعا که اگر نگذارید بچه‌ها تغییر جنسیت دهند خودکشی می‌کنند با «هیچ داده یا مطالعۀ محکمی در این منطقه همخوانی ندارد.» و نیز با مواردی که خودم به‌عنوان روان‌شناس طی دهه‌ها با آنها مواجه بوده‌ام جور درنمی‌آید.

نوشته‌های مردان ترنس جوان نشان از گروهی از افراد حساس و باهوش دارد. هرچه بیشتر روایت‌های آنها دربارۀ ناخشنودی جنسی را می‌خوانم، با آن توصیفات هوشمندانه‌شان در مورد اضطراب، جدا افتادگی، اختلالات خوردن، آسیب به خود و نفرت از خود، کنجکاوتر می‌شوم که آیا اگر من هم سی سال دیرتر به دنیا آمده بودم ممکن بود بخواهم تغییر جنسیت دهم؟ افسون فرار از زنانگی می‌توانست عظیم باشد. وقتی نوجوان بودم به‌شدت با اختلال وسواس اجباری درگیر بودم. اگر من هم در فضای اینترنت، اجتماع و همدردی‌ای پیدا می‌کردم که در محیط بی‌واسطه‌ام وجود نداشت، فکر می‌کنم متقاعد می‌شدم که خودم را به همان پسری تبدیل کنم که پدرم خودش علناً می‌گفت که ترجیح می‌دهد.

وقتی دربارۀ نظریۀ هویت جنسیتی خواندم به خاطرم آمد که در جوانی چقدر از نظر ذهنی احساس بی‌جنسی می‌کردم. توصیف کولت [۱۰] از خودش، «دوجنسۀ ذهنی» را به خاطر آوردم و کلمات سیمین دوبوار را: «کاملاً طبیعی است که زنان آینده از محدودیت‌هایی که جنس آنها برشان تحمیل کرده رنجیده و عصبانی باشند. سؤال اصلی این نیست که چرا این محدودیت‌ها را نباید بپذیرد. مسأله فهمیدن این است که چرا آنها را می‌پذیرد.»

از آنجا که من در دهۀ ۱۹۸۰ امکان واقع‌بینانه‌ای برای مرد شدن نداشتم، لابد کتاب و موسیقی بود که مرا هم از معضلات سلامت روانم عبور داد و هم از بازجویی و قضاوت جنسیتی که دخترهای زیادی را به جنگ علیه بدن خودشان در نوجوانی واداشته بود. خوشبختانه من درک خودم از متفاوت بودنم و تردید و دوگانگی‌ام نسبت به زن بودن را به دست آوردم و انعکاس آن را در آثار زنان نویسنده و موسیقیدانی دیدم که به من اطمینان می‌دادند که به رغم همۀ چیزهایی که یک جهان جنسیت‌زده / جنسیت‌گرا سعی می‌کند به سمت بدن زنانه پرتاب کند، اشکالی ندارد اگر احساس می‌کنیم اهل تزئین‌های صورتی و چین‌چینی و در درون خیلی تابع و همخوان نیستیم؛ اشکالی ندارد گیج باشیم تاریک باشیم احساس جنسی داشته یا نداشته باشیم و مطمئن نباشیم چه یا که هستیم.

در اینجا می‌خواهم خیلی روشن و واضح بگویم: می‌دانم که تغییر جنسیت برای بسیاری از کسانی که از جنسیتشان ناخشنودند یک راه‌حل است هرچند این را نیز به‌واسطۀ تحقیقات فراوان می‌دانم که مطالعات همواره نشان داده‌اند بین شصت تا نود درصد از نوجوانان ناخشنود از جنسیت ناخشنودی‌شان را پشت سر خواهند گذاشت. بارها به من گفته‌اند که «فقط با افراد ترنس آشنا شو، آنها را ببین.» دیده‌ام. علاوه بر چند نفری افراد جوان‌تر که همه‌شان دوست‌داشتنی بودند اتفاقاً زنی را می‌شناسم که خودش را تراجنسیتی معرفی می‌کند و از من بزرگ‌تر و زن بسیار جالبی است. گرچه او پنهان نمی‌کند که در گذشته یک مرد همجنس‌گرا بوده است من همیشه سختم بوده است که او را چیزی جز زن ببینم و باور دارم (و مطمئناً امیدوارم که) او بسیار خوشحال است که تغییر جنسیت داده است. اما چون سنش بالاتر بود دوران طولانی و سختی را از سر گذراند: ارزیابی، روان‌درمانی و تغییرات مرحله به مرحله. انفجار کنونیِ کنشگری تراجنسیتی درصدد حذف تقریباً تمام نظام‌های مستحکمی است که زمانی داوطلبان تغییر جنسیت باید از آن عبور می‌کردند. حالا یک مرد که نه قصد انجام جراحی دارد و نه هورمون‌درمانی می‌تواند یک گواهی تصدیق جنسیت [۱۱] بگیرد و در نظر قانون یک زن باشد. خیلی از مردم این را نمی‌دانند.

ما در زن‌ستیزانه‌ترین دورانی که من تجربه کرده‌ام به سر می‌بریم. آن موقع در دهۀ هشتاد تصورم این بود که در آینده دخترهایم، اگر دختری داشته باشم، در وضعیتی خیلی بهتر از من زندگی خواهند کرد اما حالا میان پس زدن فمنیسم و فرهنگ مجازی سراسر هرزه‌نگاری [۱۲]، به نظر من اوضاع برای دخترها بسیار بدتر شده است. هرگز ندیده بودم که زنان تا به این حد مورد تحقیر و بدنامی و رفتار غیرانسانی قرار بگیرند که امروز هستند. از رهبر تاریخ دراز اتهامات تعرض جنسیِ دنیای آزاد و لاف مفتخرانۀ او که «باید از اونجاشون گرفتشون و…» [۱۳] گرفته تا جنبش «ناخواسته ــ بی‌زن‌مانده‌ها [۱۴]» که خشمگین از زنانی است که با آنها رابطۀ جنسی برقرار نمی‌کنند تا کنشگران ترنسی که اعلام می‌کنند فمنیست‌های رادیکال ترنس‌حذف‌کن نیاز به کتک و آموزش دارند، گویا مردان حوزۀ سیاست با هم توافق دارند که زن‌ها دنبال دردسرند. هر جا را نگاه می‌کنی دارند به زن‌ها می‌گویند که ساکت شوند و بنشینند سر جایشان یا چیزی دیگر.

من تمام بحث‌هایی را که می‌گویند زن بودن در بدن جنسی خلاصه نمی‌شود و تمام این اظهارات را که زنان بیولوژیک تجربه‌های مشترکی ندارند خوانده‌ام و به نظر من هم اینها به‌شدت زن‌ستیزانه و واپس‌گرایانه هستند. این نیز آشکار است که یکی از اهداف انکار اهمیت جنس، نابود کردن چیزی است که گویا در نظر برخی ایدۀ جدایی‌گرایانۀ ظالمانه‌ای است و آن این است که اگر زنان واقعیت بیولوژیک خودشان را داشته باشند یا واقعیت‌های خودشان را با هم یکی و متحد کنند ــ که هر دو به یک اندازه خطرناک‌اند ــ به یک طبقۀ سیاسی یکپارچه و همبسته تبدیل می‌شوند. صدها ایمیلی که در چند روز اخیر دریافت کرده‌ام ثابت می‌کنند که این نابودی، بسیاری دیگر را نیز به همان میزان نگران کرده است. کافی نیست که زنان با ترنس‌ها متحد باشند. زنان باید بپذیرند و قبول کنند که هیچ تفاوت مهم و مادی میان خودشان و زنان ترنس وجود ندارد.

اما همان‌طور که بسیاری از زن‌ها قبل از من گفته‌اند «زن» یک لباس ویژه نیست. «زن» ایده‌ای در ذهن یک مرد نیست. «زن» یک مغز صورتی‌رنگ نیست، علاقه به کفش‌های جیمی چوز [۱۵] یا هر یک از دیگر ایده‌های جنسیت‌گرا که امروز به ‌نوعی پیشرو محسوب می‌شوند، نیست. به علاوه، زبان «فراگیری» که به افراد مؤنث می‌گوید «پریودشونده» یا «آنهایی که سوراخ دارند» از نظر بسیاری از زنان ناانسانی و تحقیرآمیز است. می‌فهمم که چرا کنشگران ترنس این زبان را مناسب و مهربانانه می‌دانند اما برای ماهائی که ‌حرف‌های توهین‌آمیز زیادی از مردان خشن شنیده‌ایم این کلمات خنثی نیستند، خصمانه و بیزارکننده‌اند.

این دلیل پنجمم را پیش می‌آورد که به‌شدت مرا نگران پیامدهای کنشگری تراجنسیتی کرده است.

الان بیست سال است که در انظار عموم حضور داشته‌ام و هرگز علناً نگفته‌ام که بازماندۀ آزار خانگی و تعرض جنسی بوده‌ام. نه به این خاطر که از اتفاقاتی که برایم افتاده احساس شرم می‌کنم بلکه چون بازگشتن و بازدیدن و به یاد آرودن این حوادث روان‌خراش است. همچنین احساس می‌کنم از دخترم که از ازدواج اولم است محافظت می‌کنم. نمی‌خواستم ادعای مالکیت قصه‌ای را بکنم که به او نیز تعلق دارد. هرچند، چند وقت پیش از او پرسیدم اگر دربارۀ این بخش از زندگی‌ام برای عموم مردم صحبت کنم چه احساسی خواهد داشت و او تشویقم کرد که این کار را بکنم.

الان این چیزها را برای برانگیختن ترحم نیست که می‌گویم بلکه برای همدردی با تعداد بسیار زیادی از زنان است که گذشته‌ای شبیه به گذشتۀ من دارند، زنانی که به خاطر نگرانی بابت فضاهای تک‌جنسیتی، متحجر و متعصب نامیده شدند.

از زندگی متأهلی اولم که زندگی پرخشونتی بود توانستم با دردسرهایی فرار کنم و حالا با مردی واقعاً خوب و اخلاق‌مدار ازدواج کردم که طوری امن و مطمئن است که هیچ‌وقت هزار سال هم انتظارش را نداشتم. اما هر چقدر هم که مورد عشق و محبت باشید و هر چقدر هم که پول دربیاورید جای زخم‌های مانده از خشونت و تعرض جنسی از بین نمی‌رود. زود از جا پریدن من جوک خانوادگی بود و حتی خودم هم می‌دانم که خنده‌دار است اما از خدا می‌خواهم که هیچ‌وقت دخترهایم مثل من و به دلایلی که من داشتم، از صداهای بلند ناگهانی یا غافلگیر شدن از اینکه کسی پشت سر آدم ایستاده باشد، نفرت نداشته باشند.

اگر می‌توانستید وارد ذهن من شوید و بفهمید که چه احساسی دارم وقتی خبری می‌خوانم که زن ترنسی توسط یک مرد خشن کشته شده است، احساس همدردی و خویشاوندی مرا می‌دیدید. ترس و وحشتی را که آنها در آخرین ثانیه‌های زندگی‌شان روی زمین تحمل کرده‌اند را عمیقاً حس می‌کنم زیرا من هم آن ترس فلج‌کننده را تجربه کرده‌ام وقتی که متوجه شدم تنها چیزی که باعث شده زنده بمانم خویشتن‌داری شکنندۀ مهاجم بود.

به باور من اکثر افراد داری هویت تراجنسیتی هیچ خطری برای دیگران ندارند و حتی به تمام دلایلی که آوردم آسیب‌پذیر نیز هستند. افراد ترنس نیازمند و سزاوار محافظت‌اند. کشته شدن آنها نیز مثل زن‌ها بیشتر به دست شریک جنسی‌شان اتفاق می‌افتد. زنان ترنس که در صنعت سکس کار می‌کنند به‌ویژه زنان ترنس غیرسفیدپوست در خطر ویژه قرار دارند. من هم مانند هر بازماندۀ دیگر آزار خانگی و تعرض جنسی که می‌شناسم، با زنان ترنسی که مورد آزار و اذیت مردان قرار گرفته‌اند احساس همدلی و همدردی می‌کنم.

بنابراین من هم می‌خواهم زنان ترنس امنیت داشته باشند. از طرفی، نمی‌خواهم امنیت دختران و زنان مادرزادی کم بشود. وقتی درهای توالت‌های عمومی و اتاق پروهای عمومی را به روی هر مردی که فکر می‌کند یا احساس می‌کند زن است باز کنید ــ همان‌طور که گفتم گواهی تأیید جنسیت حالا دیگر بدون نیاز به انجام جراحی یا هورمون‌درمانی داده می‌شود- دارید در را برای هر مردی و تمام مردانی باز می‌کنید که دلشان می‌خواهد بیایند تو. حقیقت ساده‌اش همین است.

صبح شنبه در خبرها خواندم که دولت اسکاتلند در حال پیش بردن طرح‌های جنجالی در زمینۀ تصدیق جنسیت است که در عمل به این معناست که تنها کاری که یک مرد لازم است بکند تا «زن شود» این است که بگوید زن است. اگر بخواهم از به زبان امروزی‌ بگویم «دکمه‌اش زده شد.» خسته و له از حملات بی‌رحمانۀ کنشگران ترنس در فضای مجازی، منی که فقط رفته بودم آنجا تا به بچه‌هایی که برای کتاب من در دوران قرنطینه نقاشی کشیده بودند نظرم را بگویم بیشتر آن روز شنبه را در جای بسیار تاریکی از ذهنم گذراندم زیرا خاطرات یک تعرض جنسی جدی که در بیست سالگی برایم اتفاق افتاد مدام توی سرم تکرار می‌شد. آن تعرض در زمان و مکانی اتفاق افتاد که من آسیب‌پذیر بودم و مردی آن فرصت پیش‌آمده را مغتنم دید. نمی‌توانستم آن خاطره‌ها را از ذهنم برانم  و سخت می‌توانستم خشم و ناامیدی‌ام از اینکه دولت ما دارد به این سرعت و سهل‌انگاری امنیت زنان و دختران را به خطر می‌اندازد، کنترل کنم.

عصر آن روز شنبه، داشتم قبل از خواب نقاشی‌های بچه‌ها را نگاه می‌کردم که قانون اول توئیتر را فراموش کردم-هرگز، هیچ‌وقت انتظار نداشته باش که بحثی با دیدگاه‌های رنگارنگ و متنوع وجود داشته باشد- و به رسیدم به چیزی که احساس کردم زبانی خوارانگارانه نسبت به زنان دارد. حرفم را دربارۀ اهمیت جنس گفتم و از آن موقع دارم هزینه‌اش را می‌دهم. حالا دیگر شده بودم ترنس‌هراس، هرزه و خراب و فاحشه و ترنس‌حذف‌کن. حالا لایق این بودم که برنامه‌هایم لغو شود، حالا لایق مشت خوردن و مردن بودم. یک نفر گفته بود تو خود وولدمورت [۱۶] هستی، مشخص است که حس می‌کرده این تنها زبانی است که من می‌فهمم.

خیلی آسان‌تر بود برایم که هشتگ‌های مورد تأیید را بازنشر کنم چون البته که حقوق ترنس‌ها حقوق بشر است و البته که زندگی ترنس‌ها مهم است-سریع شیرینی‌های ووک [۱۷] را بخرم و در تشعشات بعدش که حس فضیلت و برتری می‌دهد کیف کنم. تبعیت و همراهی با دیگران، شادی و آرامش و امنیت می‌آورد. همان‌طور که سیمون دوبوار گفته: «… بدون شک قید و بند کورکورانه را تحمل کردن آسان‌تر است از تلاش برای آزادی خود؛ مرده‌ها هم بهتر با زمین خو گرفته‌اند تا زنده‌ها.»

کنشگران ترنس به شییوه‌ای توجیه‌پذیر شمار عظیمی از زنان را می‌ترسانند؛ این را از آنجا می‌دانم که تعداد بسیار زیادی از آنها با من تماس گرفته‌اند تا ماجرایشان را بگویند. آنها از افشا شدن اطلاعات شخصی‌شان، از دست دادن شغل یا معاششان و نیز خشونت می‌ترسند.

اما با اینکه حملات پیوستۀ آنها به من بی‌نهایت ناخوشایند بوده است من در برابر حرکتی که به عقیدۀ من دارد آسیب آشکاری به بار می‌آورد سر خم نمی‌کنم زیرا به دنبال آن است که «زن» را به‌مثابۀ یک طبقۀ سیاسی و بیولوژیکی از بین ببرد و به شکارچیان پوشش محافظ تقدیم کند مانند چند حرکت دیگر که پیش از آن چنین کردند. من در کنار زنان و مردان و همجنسگرایان و دگرجنسگرایان و ترنس‌های شجاعی می‌ایستم که برای آزادی بیان و اندیشه  می‌ایستند و نیز برای حقوق و امنیت برخی از آسیب‌پذیرترین افراد جامعۀ ما: کودکان همجنسگرای کم‌سن‌و‌سال و نوجوانان شکننده و زنانی که می‌خواهند فضاهای تک‌جنسیتی خودشان را داشته باشند و به آن نیاز دارند. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد این زن‌ها اکثریت بزرگی هستند و تنها کسانی را مستثنا می‌کنند که به علت امتیاز یا اقبال زیاد هرگز مورد خشونت مردان یا تعرض جنسی قرار نگرفته‌اند و هرگز به خودشان زحمت نداده‌اند تا به خودشان آموزش بدهند که چقدر این مسأله رایج و شایع است.

تنها چیزی که مرا امیدوار می‌کند این است که زنانی که می‌توانند اعتراض و سازماندهی ‌کنند این کار را می‌کنند و در کنارشان مردان و افراد ترنسی واقعاً شریف وجود دارند. احزاب سیاسی فقط می‌خواهند کسانی را در این مناقشه راضی کنند که بلندتر فریاد می‌زنند و به این ترتیب دارند نگرانی‌های زنان را به قیمت آسیب به آنها نادیده می‌گیرند. در بریتانیا، زنان فارغ از و به‌رغم خط مشی حزب‌ها دارند یکدیگر را پیدا می‌کنند؛ آنها نگران نابودی حقوق سخت‌به‌دست‌آمدۀ خود و ترساندن و ساکت کردن گسترده هستند. هیچ‌یک از زنان منتقد جنسیت که من باهاشان صحبت کرده‌ام از افراد ترنس متنفر نیستند برعکس بسیاری از آنها نخستین بار به‌خاطر نگرانی برای جوانان ترنس به این موضوع علاقه‌مند شدند و همدل و  همدرد بزرگسالان ترنسی هستند که به‌خاطر یک برند کنشگری که مورد تصدیقشان نیست با تخطئه و روی‌گردانی مواجه شده‌اند. طنز قضیه آنجاست که تلاش برای ساکت کردن زن‌ها با اصطلاح فمنیست ترنس‌حذف کن بیشتر باعث روی آوردن زنان جوان به سمت فمنیسم رادیکال شده است که دهه‌ها بود چنین اقبالی به خود ندیده بود.

آخرین حرفم این است، این جستار را به این امید ننوشته‌ام که ترحم کسی حتی یک نفر را نسبت به خودم برانگیزم، حتی یک ذره. من به طرز غریبی خوش‌اقبالم؛ من بازمانده هستم نه قربانی. فقط به این دلیل گذشته‌ام را بیان کردم چون مانند هر بنی بشر دیگری روی کرۀ زمین یک قصۀ مفصل و پیچیده پشت سرم دارم که ترس‌ها و علائق و باورهایم را شکل می‌دهد. وقتی دارم یک شخصیت خیالی خلق می‌کنم هیچ‌وقت آن پیچیدگی درونی را فراموش نمی‌کنم و مطمئناً وقتی پای افراد ترنس در میان باشد هم هیچ‌وقت فراموشش نمی‌کنم.

تمام چیزی که درخواست می‌کنم و می‌خواهم این است که همین همدلی و همین درک برای میلیون‌ها زن نیز وجود داشته باشد که تنها جرمشان این است که می‌خواهند نگرانی‌هایشان بدون تهدید و بدرفتاری شنیده شود.

 


 

[۱] . در این ترجمه برای واژۀ sex برابرنهاد جنس و برای واژۀ gender برابرنهاد جنسیت انتخاب شده است. معمولاً در انگلیسی، اولی را در بحث از جنسیت بیولوژیک به کار می‌برند و دومی بیشتر در اشاره به سویه‌های اجتماعی جنسیت و به صورت یک طیف در نظر گرفته می‌شود.

[۲]. Maya Forstater

[۳]. Magdalen Berns

[۴]. TERF: Trans-Exclusionary Radical Feminist

[۵] . گونه‌های دوریختی موجوداتی هستند که صرفاً دارای دو جنس نر یا ماده هستند و دلقک‌ماهی موجودی است که می‌تواند در پاسخ به شرایط محیط تغییر جنسیت دهد. در اینجا رولینگ با اصطلاح grow a pair یعنی شجاعت به خرج دادن شوخی کرده و می‌گوید قطعاً به معنای دقیق کلمه چنین چیزی ممکن است همان‌طور که عده‌ای معتقدند دلقک‌ماهی اثبات شناور بودن جنسیت در انسان است.

[۶] . در حقوق آنگلوساکسون، شخصی مالی را به شخص دیگر منتقل می‌کند و این شخص متعهد می‌شود امور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد یا به طور کلی اموری را که مورد نظر مؤسس بوده به جا آورد.

[۷]. Lisa Littman

[۸]. Marcus Evanz

[۹]. Tavistak

[۱۰]. Sidonie-Gabrielle Colette

[۱۱]. Gender Recognition Certificate

[۱۲]. porn

[۱۳]. منظور دونالد ترامپ رئیس‌چمهور کنونی آمریکاست و صحبت‌های لورفتۀ او از مکالمه‌ای در سال ۲۰۰۵.

[۱۴]. Involentary Celibate

[۱۵] . یک برند کفش‌های زنانه که کفش‌های پاشنه‌بلند خاصی تولید می‌کند.

[۱۶]. Voldemort

[۱۷]. Woke امروز تمام جنبش‌های آگاهی‌بخش چپ دربارۀ بی‌عدالتی و تبعیض علیه اقشار و اقلیت‌های مختلف را دربرمی‌گیرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.