دویدن و نرسیدن

reference: https://amandamijangos.com/diccionario-de-mitos-clasicos?ssp_iabi=1683636614521
بی‌ستون بارو ــ حق نداری مراد ذهنی نویسنده را تحریف کنی. باید به متن اصلی وفادار بمانی و «بالاترین تجلی وفاداری هم صداقت است»؛ لازم است صادقانه، ذهنیت نویسنده را در کالبد زبان فارسی جاری کنی. باید خودت را به‌جای او بگذاری. باید ببینی اگر او فارسی‌زبان بود چطور می‌نوشت؛ چطور فلان اصطلاح را بیان می‌کرد؟ چگونه فلان شعر را می‌سرود؟

دویدن و نرسیدن

آغاز: من عاشق نوشتن بودم؛ شیفتۀ همسفر شدن با واژه‌ها. ولی قبل از آنکه یک خط بنویسی باید هزاران سطر بخوانی.

یکم: کمی خواندم، نه به قصد نویسنده شدن که برای لذت بردن. بعدتر کمی هم نوشتم، ولی انگار واژه‌هایم خریداری نداشتند. برای نزدیکی با واژه‌ها باید راه دیگری میافتم.

دوم: به سراغ ترجمه رفتم. اول با خودت فکر می‌کنی «ترجمه یعنی برگرداندن صرف عبارات متن مبدأ به زبان مقصد.» کافی است واژه‌ها را فارسی کنی و بعد فعل را به آخر جمله ببری؛ اما خیلی زود می‌فهمی که این‌طور نیست. تو نویسندۀ دوم اثری، نه یک دیکشنری بی‌جان. می‌توانی با ترجمه‌ات شاهکاری را به خاک سیاه بنشانی یا اینکه متن متوسطی را به اثری درخور بدل کنی.

سوم: حق نداری مراد ذهنی نویسنده را تحریف کنی. باید به متن اصلی وفادار بمانی و «بالاترین تجلی وفاداری هم صداقت است»؛ لازم است صادقانه، ذهنیت نویسنده را در کالبد زبان فارسی جاری کنی. باید خودت را به‌جای او بگذاری. باید ببینی اگر او فارسی‌زبان بود چطور می‌نوشت؛ چطور فلان اصطلاح را بیان می‌کرد؟ چگونه فلان شعر را می‌سرود؟

چهارم: ساعت‌ها، روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها می‌خوانی و ترجمه می‌کنی؛ یک کتاب، دو کتاب، ده کتاب، بیست کتاب؛ شبانه‌روز می‌دوی، اما به مقصد نمی‌رسی، دورتر می‌شوی.

پنجم: اینجا موانع بسیارند. باید با ممیزی «ارشاد» مواجه شوی. شاید تحقیرآمیزترین لحظۀ عمر یک مترجم یا نویسنده زمانی باشد که با ابلاغیۀ ارشاد کتابش روبه‌رو می‌شود. کسی که این ابلاغیه را نوشته کیست؟ چرا این‌طور فکر می‌کند؟ او «جلاد آگاهی» است. شاید او هم دویده، ولی  نرسیده؟

ششم: مدتی از نشر کتابت می‌گذرد و می‌بینی کتابی که ابتدا با کاغذ بالک از تو منتشر شده بود با کاغذ تحریر موجود شده؛ کتابی که جلد سخت داشته با جلد نرم چاپ شده؛ برحسب اتفاق از فردی مطلع می‌شنوی که فلان ناشر، کتابت را بازنشر می‌کند ولی به تو خبر نمی‌دهد؛ می‌فهمی تیراژ کتابت، بیشتر از هزارتا بوده، حال‌آنکه به تو گفته‌اند پانصدتاست. آیا حوصلۀ شکایت کردن داری؟ چطور می‌خواهی ادعاهایت را ثابت کنی؟

هفتم: برخی اساتید دانشگاه را در ترجمه به‌غایت فعال می‌یابی. آن‌ها صدها مقالۀ پژوهشی نگاشته‌اند، ده‌ها کتاب تألیفی دارند و تعداد ترجمه‌هایشان از تألیفاتشان هم بیشتر است. به‌راستی‌که اینان انسان‌هایی خارق‌العاده‌اند. همیشه می‌خواستم بدانم چطور فرصت می‌کنند در کنار تدریس، مقاله‌نویسی، راهنمایی پایان‌نامه‌های پرشمار دانشجویان، و رتق‌وفتق امور زندگی‌شان، این‌چنین در ترجمه هم پرکار باقی بمانند. وجود چنین افرادی مایۀ مباهات هر جامعه‌ای است. جالب اینکه آنان حاضرند برای انتشار کتاب‌هایشان به ناشر پول هم بپردازند!

هشتم: چرا وقتی ساعت‌ها برای ترجمۀ کتابی وقت و انرژی گذاشته‌ای باید برای انتشارش به ناشر پول بدهی؟ چون در این صورت ناشر برای ارزیابی کارت سختگیری کمتری به خرج می‌دهد؛ ضمناً می‌توانی بعد، کتاب را با تخفیف از ناشر بخری و دانشجویانت را وا‌بداری تا برای امتحان همان را بخوانند؛ چه فکر بکری. اینجاست که تازه می‌فهمی چرا بابت ترجمۀ کتابی، به فلان ناشر چیزی هم بدهکار شده‌ای. تو ترجمه کرده بودی، ولی پولش را نداده بودی!

نهم: البته ناشران شریفی هم هستند. من بخت همکاری با آنان را داشته‌ام. ناشری که حداقل برای خریداری حقِ نشر کتاب ‌اصلی تلاشش را می‌کند، هرچند ابداً مجبور به چنین کاری نیست. ناشری که کوشش‌های مترجم و نویسنده را ارج می‌نهد؛ حین کار با او می‌دانی نسخۀ کاغذی، الکترونیکی و صوتی هر کتابت چقدر فروخته است؛ اما این بار نیز تو و ناشرت تنهایید. مهم نیست که حق نشر فارسی کتاب انحصاراً متعلق به شماست؛ اینجا چنین قوانینی کشک‌اند. ناشران پرتعداد، پس از دیدن موفقیت کتابتان، بدون معطلی و بی‌توجه به کیفیت ترجمه‌اش، بار دیگر آن را منتشر می‌کنند. اگر خیلی منصف باشند، از نو کتاب را ترجمه خواهند کرد، در غیر این صورت از کار شما کپی‌برداری می‌کنند و بعد قدری عباراتتان را تغییر می‌دهند. کتاب‌های خوب در دنیا کم نیستند، چرا نباید آن‌ها برای نخستین بار ترجمه شوند؟ چرا وقتی ترجمۀ مناسب کتابی از پیش موجود است، ده‌ها ترجمۀ دیگر از آن به بازار می‌آید؟

فرجام: خواه مترجم باشید، خواه نویسنده، معلم، کارگر یا کارمند، اینجا چند دهه‌ای است که به سرزمین «دویدن‌ها و نرسیدن‌ها» بدل شده است. ما مدت‌هاست که می‌دویم اما نمی‌رسیم، دورتر می‌شویم.

 


پی‌نوشت‌ها

[۱] برای خود من، دوبار پیش آمده که کتابی را ترجمه کنم و بعد دریابم همزمان همکار دیگری نیز بر آن کار می‌کرده است؛ طعباً اگر می‌دانستم کتاب در حال ترجمه شدن است، نزدیکش نمی‌شدم. یک بار هم یکی از کتاب‌های موردعلاقه‌ام را از نو ترجمه کردم، چون ترجمۀ نخست آن جااندازی‌های فاحش داشت.

[۲] گرچه این یادداشت نومیدکننده است، امیدوارم و کماکان خواهم دوید.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.