از غرب‌زدگی تا روایت‌زدگی

reference: https://www.iranketab.ir/book/1502-savushun#pid=1
بی‌ستون بارو ــ از غرب‌زدگی تا روایت‌زدگی ــ محمد چگنی: از منظرِ رئالیسم ادبی، سووشون به ظاهر رمانی رئالیستی‌ست: توصیف‌های طبیعی از فضا و مناسبات اجتماعی، وقایع تاریخی واقعی، طبقات اجتماعی شناخته‌شده، و نوعی گرایش به بازتاب واقعیت بیرونی. اما این رئالیسم، بیشتر پوششی بیرونی است؛ چراکه شخصیت‌پردازی‌ها اغلب ساده‌انگارانه و تک‌بُعدی‌اند (از جمله یوسف که چیزی جز مظهر تمام‌نمای فضیلتِ مردِ ایرانی نیست) و ساختار علّیت در رمان گاه به نفع القای پیام ایدئولوژیک معلق یا شکسته می‌شود. بسیاری از صحنه‌ها نه برای پیشبرد داستان، بلکه صرفاً برای انتقال پیام‌هایی چون وطن‌دوستی، مظلوم‌نمایی، غرب‌ستیزی یا تحقیر دیوان‌سالاری وابسته خلق شده‌اند. این ویژگی‌ها رمان را از منطق رئالیسمِ انتقادی یا رئالیسم روان‌شناختی دور می‌کند و آن را به چیزی شبیه رئالیسم شعاری بدل می‌سازد؛ واقع‌گرایی‌ای که به‌جای تحلیل واقعیت، به دنبالِ تلقینِ تصویری از آن است.

از غرب‌زدگی تا روایت‌زدگی

سووشون بیش از آنکه رمانی دربارۀ زن باشد، یا روایتگر برشی از جامعۀ ایرانی در دوران بحران ملی، کتابی‌ست دربارۀ امتناع از مدرن‌شدن. سیمین دانشور، به‌رغم موقعیت منحصربه‌فردش به‌عنوان نویسنده‌ای تحصیل‌کرده در غرب، و اولین زن رمان‌نویسِ حرفه‌ای ایران، در سووشون نه به امکان‌های مدرنیتۀ روایی (نظیر چندصدایی، رئالیسم انتقادی، یا روان‌کاوی شخصیت) تن می‌دهد و نه به پیچیدگی‌های مدرنیتۀ اجتماعی در سطح بازنمایی. آنچه به‌جای آن در رمان شکل می‌گیرد، نوعی رویکرد التقاطی‌ست: ترکیبی از رئالیسم ظاهری، روایت خطی، زبان گزارش‌گونه و در عین حال پیوند با اسطوره، استعاره‌های ملی‌گرایانه، و کارکردی تربیتی و اخلاقی.
از منظرِ رئالیسم ادبی، سووشون به ظاهر رمانی رئالیستی‌ست: توصیف‌های طبیعی از فضا و مناسبات اجتماعی، وقایع تاریخی واقعی، طبقات اجتماعی شناخته‌شده، و نوعی گرایش به بازتاب واقعیت بیرونی. اما این رئالیسم، بیشتر پوششی بیرونی است؛ چراکه شخصیت‌پردازی‌ها اغلب ساده‌انگارانه و تک‌بُعدی‌اند (از جمله یوسف که چیزی جز مظهر تمام‌نمای فضیلتِ مردِ ایرانی نیست) و ساختار علّیت در رمان گاه به نفع القای پیام ایدئولوژیک معلق یا شکسته می‌شود. بسیاری از صحنه‌ها نه برای پیشبرد داستان، بلکه صرفاً برای انتقال پیام‌هایی چون وطن‌دوستی، مظلوم‌نمایی، غرب‌ستیزی یا تحقیر دیوان‌سالاری وابسته خلق شده‌اند. این ویژگی‌ها رمان را از منطق رئالیسمِ انتقادی یا رئالیسم روان‌شناختی دور می‌کند و آن را به چیزی شبیه رئالیسم شعاری بدل می‌سازد؛ واقع‌گرایی‌ای که به‌جای تحلیل واقعیت، به دنبالِ تلقینِ تصویری از آن است.
یکی از بنیادهای این تلقین، دوگانه‌سازی ایدئولوژیک شرق و غرب است؛ امری که شدیداً تحت تأثیر گفتمان «غرب‌زدگی» آل‌احمد شکل گرفته. دانشور در سووشون جهان را به دو قطب متضاد و کاملاً متمایز تقسیم می‌کند: شرق مظلوم، معنوی، اخلاقی، شریف و پیوندخورده با زمین و اسطوره، در برابر غربِ مادی‌گرا، سلطه‌طلب، فاسد و غیراخلاقی. این دوگانه‌سازی گفتمانی که در دهۀ چهل شمسی در پی جست‌وجوی هویتی بومی و اصیل در برابر مظاهر مدرنیتۀ غربی شکل گرفت، در سووشون به ساده‌ترین و مستقیم‌ترین و باسمه‌ای‌ترین شکلِ ممکن بازنمایی می‌شود. مأموران دولت (نمایندگان نظم مدرن) و استعمار (نمایندگانِ نفوذِ بیگانه) عاری از هرگونه عمق روان‌شناختی‌اند؛ و در برابر، یوسف و زری و حتی رعیت‌ها، حاملان نوعی «ایرانیتِ اصیل»‌اند.
اما این تصویر، بیش از آنکه تحلیلی جامعه‌شناسانه یا تاریخی باشد، اسطوره‌ای و ایدئولوژیک است: تصویری که به‌جای بازنمایی وضعیت پیچیدۀ زیست ایرانی، آن را در تقابل‌هایی شبه‌مذهبی ساده‌سازی می‌کند. رمان درنتیجه به‌نحوی عمیق تبلیغی و ایدئولوژیک می‌شود: در تقابل با مدرنیتۀ تکنوکراتیک و نظام دیوان‌سالاری وابسته، به‌جای پرورشِ نقدی ساختاری، مخاطب را به آغوش نوعی بومی‌گرایی نوستالژیک سوق می‌دهد؛ نوعی بازگشت به ریشه‌ها، زمین، خانواده، آیین‌ها، و قهرمانان مردانۀ وطن. در این معنا، سووشون بی‌شباهت به آثار ادبی دوران رمانتیسیسم در اروپا نیست، که در واکنش به عقل‌گرایی و صنعت‌گرایی، به طبیعت، اخلاق و نژاد اصیل پناه می‌بردند.
اما تفاوت آنجاست که در بافت ایران دهۀ چهل، این بازگشت نه نوعی زیبایی‌شناسی، که موضعی ایدئولوژیک است: نوعی مقاومت فرهنگی متکی بر ترس از مدرنیته، و نیاز به بازتولید یک «مای فرهنگی ــ اخلافی» در تقابل با دیگریِ غریبه.
پیامد این وضعیت، تشدید یک ایدئولوژی محافظه‌کارانۀ شبه‌ملی‌گرایانه است. در نگاه دانشور، زن ایده‌آل کسی‌ست که از طریق رنج، زهد، و وفاداری به شوهر قهرمانش، به مقام «مادرِ ملت» ارتقا پیدا می‌کند. سوژۀ زن در این رمان نه‌تنها هیچ نوع گسستِ رادیکال از ساختارهای جنسیتی ندارد، بلکه به‌گونه‌ای فریبنده در چارچوب سنتِ اخلاقی بازتولید می‌شود. زری نهایتاً به‌جای شکستن نظام حاکم، به آن «معنویت» می‌بخشد؛ نه قهرمان زن، که زنی در حاشیۀ قهرمانِ مرد است، حافظِ حافظۀ او، سوگوارِ بدن او، و حامل پیامِ شهادتِ او.
همۀ این‌ها در نهایت، سووشون را به یکی از مهم‌ترین اسناد تاریخ فرهنگی ایران دهۀ چهل بدل می‌کند، اما نه لزوماً رمانی پیشرو. بلکه به‌مثابۀ متنی که در آن تناقض‌های تاریخی ــ میان مدرنیته و سنت، زن‌بودگی و مادرانگی، نوگرایی و نوستالژی ــ به‌جای آنکه به‌نحوی رادیکال باز شود، در قالب استعاره‌ها و قهرمان‌سازی‌های اسطوره‌ای حل‌وفصل کاذب می‌شوند. سووشون از این منظر، نه گامی به‌سوی آزادیِ ادبی و فرمی، بلکه تثبیت نوعی روایت مطلوب از «ملت شریف قربانی» است؛ ملتی که راه رهایی‌اش نه در تغییر ساختار، بلکه در بازگشت به فضیلت‌های ازدست‌رفته است.

در سطح روایت‌شناسانه، سووشون از زاویه دید سوم‌شخص محدود به زری روایت می‌شود؛ یعنی روایتگر دانای محدود است که بیش از هر شخصیت دیگری به زری نزدیک است و نگاه، تجربه و جهان‌بینی او را بازتاب می‌دهد. این انتخاب به‌ظاهر امکان نزدیکی به تجربۀ زنانه را فراهم می‌کند، اما در عمل، بیش از آنکه «زنانه» باشد، «اخلافی» و «ملی‌گرایانه» است؛ به‌نحوی که روایت، نه زبان سوژگی و بحرانِ روانی یک زن، بلکه تبدیل‌شدن او به ظرفِ حاملِ فضیلت است. اینجاست که سووشون، به‌رغم ظاهر زن‌محورش، واجد تک‌صداایی‌ای عمیقاً محافظه‌کارانه است: صدایی که به‌جای رهایی سوژۀ زن از ساختارِ پدرسالار، او را به صدایی نجیب، دلسوز، مصلح و در نهایت، اسطوره‌سازی‌شده تقلیل می‌دهد.
نقص بنیادین این روایت از نظر باختینی، فقدان چندصدایی (polyphony) است. همه شخصیت‌ها در نسبت با یوسف و زری تعریف می‌شوند: یا هم‌راستا با آن‌ها هستند (و بنابراین شریف، پاک، انسانی) یا در تعارض با آن‌ها قرار دارند (و بنابراین مزدور، فاسد، یا بی‌ریشه). دیالوگ‌ها نیز نه میدان برخورد دیدگاه‌های گوناگون، بلکه ابزار انتقال پیام‌اند؛ گفتگوهایی یک‌لایه، بدون تنشِ درونی، فاقد زوایای پنهان یا تعارض‌های درونی. این سبک روایت‌گری، شخصیت‌ها را به کاریکاتورهایی ایدئولوژیک تبدیل می‌کند؛ هرکس یک خصلت یا یک نقش اجتماعی را نمایندگی می‌کند، نه تجربه‌ای متناقض یا هویتی در حال تکوین.
زری که قرار است قهرمانِ زنانۀ این رمان باشد، درگیر نوعی تعلیقِ سوژگی است: او از همان ابتدا نه در مسیر تحول که در مسیر پذیرش رنج است. روایت نه با تحولِ روانی زری، بلکه با بازشناسی تدریجی او از موقعیتش شکل می‌گیرد. او نمی‌زید که تغییر کند؛ بلکه می‌زید تا «بفهمد»، «بپذیرد»، و «تحمل کند». زری شخصیتی نیست که جهان را شکل دهد یا با آن کشتی بگیرد؛ او راوی‌ای است که توسطِ جهان شکل داده می‌شود. این روایت، برخلاف جریان‌های مدرن رمان‌نویسی که سوژۀ زن را در کشمکش با قدرت و زبان قرار می‌دهند (همچون آثار وولف، لسینگ، موریسون)، زری را به مرکز فضیلتی ازپیش‌معلوم تبدیل می‌کند
یوسف هم شخصیت نیست؛ نشانه است. او تصویرِ مرد آرمانی در سنتِ روشنفکری ایرانی‌ست: بافرهنگ، بااخلاق، تحصیل‌کرده، متعهد، ملی‌گرا، و البته قربانی. یوسف هیچ لحظۀ تردید یا تناقضی ندارد، تیپی در خدمتِ ایدۀ بیرونی‌ست. همه‌چیز در او از پیش حل‌وفصل شده است. او نه از درون که از بیرون تهدید می‌شود؛ نه گرفتار بحران، که‌ پیام‌آور است. چنین ساختی از اشخاصِ داستانی، در داستان‌نویسی معاصرِ جهانِ امروز، شخصیت‌پردازی تلقی نمی‌شود، بلکه ساختی اسطوره‌ای و آموزشی است. درواقع یوسف، همان تصویر شهید در ادبیات پس از انقلاب است، منهای مؤلفه‌های مذهبی.
شخصیت‌های فرعی هم عمق روانی‌ ندارند. آن‌ها یا تکرار نقشی اجتماعی‌اند یا ابزارهای پیش‌بردنِ طرح داستانی. هیچ‌کدام امکان سرباززدن از نقش‌شان را ندارند؛ هیچ‌کدام نمی‌توانند آنچه هستند نباشند. این اگرچه در برخی سنت‌های روایی همچون واقع‌گرایی قرن نوزدهم روسیه نیز دیده می‌شود، اما آنجا با پیچیدگی روان‌شناختی و تعارض‌های درونی جبران می‌شود. در سووشون، این‌ ویژگی‌ها محذوف است تا دژِ لرزانِ «ساختار معنایی» روایت شکل بگیرد.
از نظر ساختار روایت، فقدان خرده‌روایت‌های مستقل و غیروابسته به پیرنگ اصلی، باعث انسداد فرمِ روایی می‌شود.
برخلاف رمان‌های مدرن که خرده‌روایت‌ها چندلایگی و چندزمانی را ایجاد می‌کنند، در سووشون همه‌چیز در خدمت خط سیرِ واحد و پیام نهایی قرار می‌گیرد: تمجید از ایستادگی، مظلومیتِ وطن، و ستایش زنِ ایرانیِ فداکار. درواقع، روایتی تک‌سویه، خطی، خطابه‌گون و «جهت‌دار» داریم که نه تجربۀ زیسته، بلکه معنای ازپیش‌تعیین‌شده را بیان می‌کند.

اگر سووشون را از عینک نقد «نوآمریکایی» نگاهش کنیم، رمان که نه، بیشتر خطابه‌ای‌ست که لباسِ رمان به تن می‌کند؛ لباسی که به تن نحیفش زار می‌زند. متنی که وانمود می‌کند اثر هنری‌ست، اما از درون خالی از آن پیچیدگی‌ها، تنش‌ها و چندلایگی‌هایی‌ست که به جهانِ داستانی جانی می‌دهد.
زبان در این رمان، به‌جای آنکه همچون بافتی درون‌زا در خدمت درام و معنا باشد، بیرون‌زا، تخت و یک‌نواخت است؛ تصاویرِ توصیفی هم از گل و خاک و شب‌بو، که بیش از آنکه حامل تنش‌های روایی یا روانی باشند، دکور صحنه‌اند، همان‌قدر جدا از روایت که یک پوستر از پنجرۀ خانه. شخصیت‌ها، به‌ویژه زری و یوسف، به‌جای آنکه بحران را به دوش بکشند، پیام‌‌آورند؛ یوسف از همان شروع شهیدی‌ست نوشته‌شده برای کشته‌شدن، و زری، راوی‌ای‌ست که در صداقت و نجابت خود حتی لحظه‌ای ترک برنمی‌دارد. تضادها نه درون‌متنی‌اند، نه ساختاری، نه روانی؛ بلکه بیرونی‌اند، ساده‌سازی‌شده در دوگانه‌های شرقی و غربی، سنت و تجدد، خوبی و بدی.

در سووشون ایهام غایب است. ایهامی که از دلِ شکافِ ضروری میان گفتار و معنا، پیرنگ و ضرب‌آهنگِ روایت ایجاد می‌شود و اثر ادبی را پرسش‌ساز می‌کند؛ اما در رمان‌هایی از جنس سووشون پاسخ از قبل واضح است؛ در این متن همه‌چیز از پیش مشخص است؛ همه‌چیز از پیش داوری‌شده. آنجا که باید تنش شکل بگیرد، گزاره‌های اخلاقی جای آن نشسته، و جایی که باید زبان درگیر معنا باشد، صرفاً نوساناتی از بوی خاک است که هوا را پر کرده. پس  با قاطعیت باید گفت سووشون نه فرمی زنده، که یک «پیکرۀ ایدئولوژیک» است، با چهره‌ای به‌ظاهر زنانه، اما کارکردی مردانه: تبلیغ وفاداری، اسطوره‌سازی از مقاومت، و تقلیلِ زشتِ ادبیات به سنگر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *