ادبیات زیر سایهٔ تروما
تحلیلِ شخصیتهای رمان و نمایشنامه بر مبنای علمِ روانشناسی یک چیز است، آفریدنِ آنها بر اساسِ اختلالات و بیماریها یک چیزِ دیگر. نقدِ ادبی بر اساسِ معیارهای روانشناسی یک چیز است، نوشتنِ قصه بر طبقِ دستورالعملهای تشخیصِ اختلالها چیزِ دیگر. و درنهایت، منتقدِ آگاه به روانشناسی یک چیز است و تخیلاتِ نویسندهی اسیر در میانِ دفترچهی راهنمای دکترِ روانپزشک چیزِ دیگر.
پیامِ اصلیِ جستاری بلند از منتقدِ ادبیِ نیویورکر با نام «پروندهای علیه طرحِ تروما»[۱] این است که بسیاری از رمانها، نمایشنامهها، فیلمنامهها و درنتیجه فیلمها و سریالها، پس از فراگیری و چیرگیِ مفهومِ تروما در جوامع، بیش از آنکه روایتگرِ کاراکترهایی بدیع یا ماجراهایی تازه باشند، عموماً توصیفی از یک یا چند تروما و پیامدهای آن در زندگیِ یک یا چند شخصیتاند.
برای آنها که احیاناً نمیدانند، از نظرِ علمِ روانشناسی، تروما واکنشِ عاطفیِ فرد به رویدادی سهمگین و دشوار نظیرِ تصادف، مرگِ نزدیکان، تجربهی سوءاستفادههای جسمی و عاطفی، مشاهدهی خشونتهای شدید و نظایرِ آن است.
یکی از جاافتادهترین نظریهها در چراییِ آفرینشِ قصه و داستان در تاریخ بشر و البته موفقیتش ـــکه به هزارها سال پیش از ابداع خط و نوشتن بازمیگرددـــ این است که آدمی خود را در داستان مییابد و بدین طریق میتواند از محدودهی تنگِ زندگیِ خویش خلاص شود. خواننده خود را و بخشی از زندگی و دنیای اطرافِ خود را در داستان میبیند و آنگاه تخیلات و تصوراتِ نهفته در داستان، به او امکان میدهد شکلی دیگر از زندگی را که در اسارتِ واقعیتِ اطرافش نیست تجربه کند. یا دستکم با همدلی و یا همدردی با شخصیتهای داستان کمی از جهانِ خویش فاصله بگیرد و شکلی دیگر از زیستن را تجربه کند؛ از جفای روزگار انتقام بگیرد، سرنوشت محتوم را تغییر دهد، عشقِ از دسترفته را بازیابد، به زندگیِ تهی معنا دهد یا در روزگارِ نوستالژیک و دستنیافتنیِ گذشته نفس بکشد و قدم بزند.
وقتی میگوییم شخصیتهای آثارِ ادبی آدمهاییاند مثلِ ما منظورمان این نیست که تصور میکنیم یک روز صبح مثل گرگور سامسا همچون حشره از خواب بلند میشویم یا همچون مورسو ممکن است در نتیجهی مرگِ مادر و درخشش آفتاب و کمی کلافگی و سوتفاهم چند گلوله در بدنِ آدمی غریبه خالی کنیم. تجربهی مسخشدگیِ سامسا و بیگانگیِ مورسو در اشکالی لطیفتر یا نیرومندتر، تجربهی زندگیِ انسانِ مدرن بودند و خوانندگانی از چند نسل لحظاتی از زندگیِ خویش را در آینهی آن شخصیتها دیدند و از آن تشابه عمیقاً تأثیر گرفتند. خواری و زبونیِ جیووانی در رمانِ توسریخور اثر دانونزیو زنندهتر و رقتانگیزتر از آن است که کسی خود را همچون او ببیند اما هرکس ممکن است در لحظاتی از زندگیِ خویش که به سرفرودآوردنی نالازم انجامیده به یاد او و تصویرِ رقتبارش بیفتد.
شخصیتهایی هم در گذرِ زمان و به کمک ماندگاری در ذهن و روانِ جوامعی متفاوت در طولِ دههها و قرنها به شکلِ الگو در میآیند؛ همچون هملت که تصویرگرِ تردیدِ وجودیِ آدمیست و مکبث همچون تمثالِ طمع و پلیدی، راسکولنیکف که تصویرگرِ احساسِ گناه است و دن کیشوت که تجلیِ انسانی غرق در توهمات انگاشته میشود.
شخصیتهایی هم توانستهاند تصویری از یک یا چند خصوصیت را چنان یکدست و آشکار به دست دهند که نامِ خود را همچون مُهر به آن مجموعه خلقیات بزنند: همچون شخصیت ابلوموف -در رمانِ ایوان گنچاروفِ روس- که نامِ خود را بر گونهای از آدمهای تنپرور و بیکار و خموده گذاشت. ادیپ و الکترا و نمونههای مشابه هم حاصلِ گرایشی بودند که تلاش کرد با یاریگرفتن از ادبیات پیچیدگیهای رفتار انسان را توصیف و تشریح کند.
هشدار یا نقدِ سگال در نیویورکر ـــکه البته در جاهایی بیش از حد طولانی و لفاظانه میشودـــ تاکید بر روالی معکوس و زیانآور است؛ وقتی نهتنها نویسنده از روانشناسی وام میگیرد بل در آن محصور میماند. بهجایِ آنکه تخیلاتِ نویسنده به واقعیتِ روزمره ابعادی گستردهتر بدهد، واقعیتِ انسانی به یک پدیدهی روانی تقلیل مییابد. همهچیز در انحصارِ تروما.
نویسنده به درستی توجه میدهد غنای شخصیتپردازی در رمان و نمایشنامه در زیرِ سایهی تروما از بین رفته و کاراکترها همه به یکرشته سیمپتوم (نشانه)هایی فروکاسته شدهاند که پیامدهای تروما انگاشته میشوند. به عکسِ تصور رایج و کلیشهای -که در جاافتادناش البته روانشناسان بیش از دیگران مقصرند-، سایهی تروما ماندگار نیست و انسانها عموما از مصیبتها گذر میکنند و به زندگی بازمیگردند. شخصیتِ آدمها منحصر و محصور به یک اتفاق نیست و هیچ دو آدمی به یک شکل به مصیبتها واکنش ندارند.
داستانهای این گرایشِ ترومامحور، به تمامی روایتِ یک تروما یا زیرِ سایهی آن است. خصوصیتِ کاراکترها در بسترِ آن تروما تشریح میشود: بیخوابی، وحشت، اعتیاد، خشونت، گرایش و رفتارِ جنسی و حتی شکستها و موفقیتهای شغلی همه واکنشیست به یک رویداد. کاراکترها همه تروماتیک، زندگیها سرشار از تروما.
پیشترها کسانی طماع و جاهطلب بودند و شخصیتهایی خبیث و بدذات، آدمهایی هم رئوف و مظلوم یا گشادهدست و بلندنظر، ماجراها روایتِ نیروهایی بودند که در تضاد با یکدیگر به زندگیِ انسانها و رنج و سرمستیِ آنها شکل میدادند. در این سبکِ تازه همه شبیه به هماند، همه گرفتارِ تروما و ماجراها همگی واکنشِ آن آدمهای یکشکل است به ترومای خویش. تفاوت تنها در شکلِ واکنش است و سیمپتومهایی که هر یک نشان میدهند. کاراکترهایی که پیشتر انسانهای پیچیدهای بودند، در این قالبِ تازه، همگی تروماهاییاند در قالبی انسانی.
ادبیاتی هم که پیشتر به کمکِ تخیلاتِ شگفتِ نویسندگان قلمروهایی ذهنی و استعارههایی بدیع در برابرِ چشم خوانندگان میگذاشت و به او فرصت میداد در آن جهانِ خیالات به زندگیِ خویش و جهانِ پرسشهای بزرگ از منظری تازه بنگرد، امروز چیزی یکدست، هموار و تکراری شبیه به کتابهای روانشناسی شده که با کمی چاشنیِ غصه و ناله و اشک و آه، روایتگرِ کلنجار همه آدمهای جهان با یک چیز است: تروما.
علی صدر
مهرماه ۱۴۰۳
[۱] اصلِ جستاری با نام «The Case Against the Trauma Plot» از پارول سگال را در لینک زیر بیابید:
https://www.newyorker.com/magazine/2022/01/03/the-case-against-the-trauma-plot