همواره گفته می‌شود که یولسیز اثری است سخت‌خوان و یا شاید برخی معتقد باشند که مخصوص نخبگان جامعه است، اما واقعیت به‌گونه‌ای دیگر است. روزی جویس از پنجره‌ی آپارتمانش در پاریس به بیرون نگاه می‌کند و جوانکی را می‌بیند که از آن‌جا می‌گذرد، به پسر سرایدار ساختمان رو می‌کند و می‌گوید، آن جوانک در آینده خواننده‌ی یولسیز خواهد شد و پس از آن‌که سیلویا بیچ یولسیز را در شکسپیر و شرکا منتشر می‌کند، جویس نسخه‌ای از آن را به گارسون رستورانی می‌دهد که غذایش را آماده می‌کرده است و نسخه‌ای هم به زن فروشنده‌ی بلیط اپرا.

پیش‌درآمدی بر جلد چهارم یولسیز

این‌که یولسیز چیست، در آن چه و چگونه می‌گذرد و چرا باید آن را خواند، بسیارانی تلاش کرده‌اند در قالب کتاب، مقاله، جستار، تحشیه و تئوری‌های فلسفی بررسی و بیانش کنند. کسانی مانند سلمان رشدی یا دکلان کایبرد، جویس‌شناس ایرلندی، آن را در یک یا دو جمله وصف کرده‌اند، به‌عنوان مثال، وقتی از کایبرد می‌پرسند چه‌چیزی در این اثر سبب شده که تو آن را مهم بدانی و خواندنش را واجب، می‌گوید، «یولسیز پاسخ به پرسشی است که هنوز کسی نکرده، همان‌طور که قیام عید پاک پاسخ به چیزی است که کسی درست نپرسیده است.»[۱] نیز افرادی مانند ژان پل سارتر کوشیده‌اند از شگرد و تکنیک روایتِ جویس پرده بردارند: تاکنون «تصور می‌کردیم برای دست کشیدن از راوی دانای کل مجبوریم بر واقعیات بیرونی و قابل مشاهده تمرکز کنیم، اما از جویس آموختیم که دنبال نوع دوم رئالیسم، رئالیسم خام ذهن‌گرایی، بدون میانجی یا فاصله، باشیم»[۲] و بر تجارب ذهنی و درونی متمرکز شویم و این نوع رئالیسم «ما را به بیان رئالیسم سوم رهنمون می‌شود و آن تمرکز بر بعد زمان است»[۳] به‌عنوان عنصر اساسی تجارب انسان. به‌سخن دیگر، سارتر می‌گوید، نوع سوم رئالیسم تأثیر زمان بر ادراک، حافظه و هویت شخصیت را روشن می‌کند. اما همه‌ی آن‌ها می‌دانند و معترفند که آن‌چه گفته‌اند فقط یک منظر از بی‌شمار مناظری است که می‌توان از زاویه‌ی آن‌ها این اثر را مطالعه کرد.

هر فصل آن را می‌توان به‌عنوان داستان کوتاهِ کامل و مجزایی که زندگی، سرگردانی و افکار درونی سه شخصیت اصلی را در طول ۱۸ ساعت از یک شبانه‌روز وصف می‌کند، خواند و از آن لذت برد یا بنابه خواسته و انتظار خود روی موضوع، تصویر، معنا یا تکنیکی تأمل کرد و در آن عمیق شد. از سوی دیگر، چون تقریباً هر حادثه، جمله، کلمه و حتا اصوات نقشی تعیین‌کننده در رویدادها و پدیده‌های فصول آینده دارند، چنان‌که گویی عنکبوتی شبکه‌ی تارهایش را در سراسر رمان تنیده، می‌توان آن را با شاخک‌هایی حساس خواند و ارتباطات مرئی و نامرئی تنیده‌شده در رمان را دریافت و به سطحی دیگر از لذت رسید.

استیون و بلوم در طول داستان از این نقطه به آن نقطه می‌روند، با مردم ارتباط برقرار می‌کنند، خاطره‌های خوش و ناخوش گذشته را به یاد می‌آورند، با اضطراب ناشی از آینده‌ی نامعلوم دست‌وپنجه نرم می‌کنند و خواننده را به دنیای خلوت و خصوصی ذهن و زندگی خود می‌برند. همه‌ی این‌ها با ترکیب گوناگونی از تکنیک‌های خلاقانه روایت می‌شود و شیوه و سبک روایت هر فصل با فصول دیگر تفاوت اساسی دارد. به‌عنوان نمونه، وقتی آخرین صفحه‌ی فصل دوازده (سایکلوپس) را ورق می‌زنیم و به فصل سیزده (ناسیکا) می‌رسیم با تغییری شگرف در لحن، شیوه‌ی روایت و محتوا روبه‌رو می‌شویم. سایکلوپس با فرار بلوم از رفتار و گفتار اهانت‌بار «شهروند» پایان می‌پذیرد. خروج بلوم از صحنه با کلماتی اغراق‌آمیز که از ویژگی‌های زبانی آن فصل است، توصیف می‌شود: «و آن‌ها او را نظاره کردند، حتا او، بن بلوم الیاس، که در میان ابرهایی از فرشتگان در زاویه‌ی چهل‌وپنج درجه روی دونوهو در خیابان لیتل گرین به‌سوی شکوه و جلال روشنایی صعود می‌کرد، مثل تیری از بیل.»[۴] اما وقتی به فصل ناسیکا می‌رسیم، لحن و زبان کاملاً عوض شده و تصاویر از همان آغاز با زبان سانتی‌مانتالیسم رمان‌های رمانتیک وصف می‌شود: «شب تابستانی آغاز شده بود تا دنیا را در آغوش رمزآمیزش بپیچد.»[۵] جویس در نامه‌ای برای فرنک باجن نوشته است که ناسیکا «به سبک احساساتیِ شلم‌شوربای مربایی ژله‌ای با مضامین خشم، پرستش مریم، استمناء، طاس‌کبابِ صدف‌های خوراکی، جعبه‌ی رنگ نقاشان، وراجی، اطناب و غیره و غیره نوشته شده است، البته نه به بلندی فصل‌های دیگر.»[۶]

اما در فصل چهارده (گاوهای خورشید) روایت به‌واسطه‌ی «تقلیدهای هجوآمیز از (ظاهراً) نسب‌شناسی نثر انگلیسی، از آغاز – در اشکال لاتینی و ساکسونی – تا عصر حاضر افاده شده»[۷] است. فصل با مقدمه‌ی (تخمک بارورنشده‌ی) سالوستی – تاسیتوسی شروع می‌شود و ازاین‌رو، خواننده را با مشکلی برای درک و دریافت داستان روبه‌رو می‌کند. آغاز متن تقلیدی است از زبان نوشتاری تاریخ‌نویسان رومی پیش از میلاد مسیح. رفته‌رفته به زبان انگلوساکسون‌ها (۴۰۰ تا ۱۱۰۰ میلادی) می‌رسد. هنگام ترجمه‌ی این فصل، برای انتخاب نثری متناسب با این دوره‌ها می‌شد کاری مشابه انجام داد، به‌بیان دیگر، می‌توانستم از پارسی باستان به پارسی میانه یا پهلوی و بعد پارسی نو بهره گیرم، اما در آن صورت تقریباً تکامل زبان فارسی، از آغاز تا امروز، را نشان می‌دادم، نه رشد و تکامل زبان انگلیسی را. به پیشنهاد اساتید جویس‌شناس، به‌ویژه فریتز سن، برآن شدم قدمت نثر، نامفهوم بودن و پیچیدگی آن را حفظ کنم و حالت ترجمه‌ای متن را در جاهایی که از متون ترجمه‌ی گذشتگان اقتباس کرده است، منتقل نمایم. نیز برای هر واژه از زبان کهن (انگلیسی باستان یا میانه) و انگلیسی بعد از این دوران، که امروزه منسوخ است، تلاش کرده‌ام تا آن‌جا که ممکن است واژه‌ای کهنه و منسوخ برگزینم. این‌ها، همه سبب پیچیدگی متن، به‌ویژه چند صفحه‌ی آغاز و انجام آن می‌شود، اما این را نمی‌توان انکار کرد که موضوع مورد بحثِ فصل چهارده ساده، صمیمی و برگرفته از درون زندگیِ مردم عادی جامعه است که در قالبی پیچیده، طنزآمیز و بیشتر هجوگونه بیان شده است.

همواره گفته می‌شود که یولسیز اثری است سخت‌خوان و یا شاید برخی معتقد باشند که مخصوص نخبگان جامعه است، اما واقعیت به‌گونه‌ای دیگر است. روزی جویس از پنجره‌ی آپارتمانش در پاریس به بیرون نگاه می‌کند و جوانکی را می‌بیند که از آن‌جا می‌گذرد، به پسر سرایدار ساختمان رو می‌کند و می‌گوید، آن جوانک در آینده خواننده‌ی یولسیز خواهد شد و پس از آن‌که سیلویا بیچ یولسیز را در شکسپیر و شرکا منتشر می‌کند، جویس نسخه‌ای از آن را به گارسون رستورانی می‌دهد که غذایش را آماده می‌کرده است و نسخه‌ای هم به زن فروشنده‌ی بلیط اپرا. به بیان دیگر، او کتابش را به مردم معمولی می‌داده، زیرا معتقد بوده که رمان یولسیز تجلیل‌گر زنان و مردان عادی جامعه است و این‌که مردم عادی و زندگی‌شان قلمرو مناسب برای خلق آثار هنری است. به‌عبارتی، جویس بر این باور بوده که مردم معمولی معنا تولید می‌کنند و خود آن‌ها معنای تولیدشده را مورد آزمون قرار می‌دهند.

اشاره به این نکته نیز حائز اهمیت است که دشواری آن در محتوای اثر نیست، بلکه تکنیک‌های نو و متنوع روایی که در پی‌نوشت‌های فصول مختلف به بسیاری از آن‌ها اشاره شده، مانند تک‌گویی درونی، تغییر ناگهانی راوی و بی‌شمار روابط بینامتنی با متون دیگر، یولسیز را از سایر آثار جدا می‌کند. ناگفته آشکار است که فرم رمان نیز میراث جویس است. به‌گفته‌ی باختین، «نیمی از واژه در زبان از آنِ دیگری است. فقط زمانی از آنِ خود می‌شود که گوینده‌اش با مقصود و لهجه‌ی خود در آن ساکن شود، زمانی که آن را تصرف کند و با هدف معنایی و بیانی خود هماهنگ سازد. کلمه پیش از لحظه‌ی تصرف، در زبانِ خنثی و غیرشخصی وجود ندارد… بلکه در دهان دیگران وجود دارد، در کلام دیگران و در خدمت گستره‌ی مفهومی آن‌هاست و از آن‌جاست که باید کلمه را گرفت.»[۸] به‌عبارتی، کلمه‌ها و ایده‌ها از گوینده‌ای به گوینده‌ی دیگر، متنی به متن دیگر و فرهنگ و زبانی به فرهنگ و زبان دیگر در معرض تکامل دائمی‌اند. این همان اتفاقی است که در یولسیز در عمیق‌ترین سطح رخ می‌دهد با آن‌که دامنه‌ی وام‌گیری‌ها بسیار گسترده است و همین بی‌نهایت احتمال را برای بازنمود مردم و فرهنگ آن‌ها عرضه می‌کند.

نکات مذکور سبب می‌شود که هر خواننده برای خواندن و درک متن متدی نو خلق کند. اما برای رسیدن به درک اولیه از یولسیز داشتن اسباب مقدماتی کافی است، مثلاً آشنایی با پلات اودیسه‌ یا هملت شکسپیر؛ چیزی که مردم ایرلندِ سال ۱۹۲۲ به آن مجهز بوده‌اند یا دست‌کم انتظار می‌رفته که با آن‌ها آشنایی کافی داشته باشند. معروف است که انیو مک‌مستر (۱۸۹۱-۱۹۶۲)، بازیگر تئاتر، در طول دوره‌ی بازیگری‌اش به شهرهای مختلف کشورهای انگلیسی‌زبان، از جمله ایرلند، سفر می‌کرد و نمایشنامه‌های شکسپیر را روی صحنه می‌برد. پس از اجرای شاه لیر در ویکلو (ایرلند)، کشاورزی نزد او می‌آید و می‌گوید، «خدای من، چه نمایشنامه‌ی پرصلابتی!» در دوره‌ای دیگر، مک‌مستر با اعضای گروه تئاترش به لیمریک (ایرلند) می‌رود و در آن‌جا برای اطمینان از این‌که در لیمریک است نه شهری دیگر، پنجره‌ی ماشینش را پایین می‌آورد و از باربری که از آن‌جا می‌گذرد، می‌پرسد، این‌جا لیمریک است؟ باربر قیافه‌ی او را به‌جا می‌آورد و می‌گوید، «چی، قربان؟ این‌جا ایلیراست.» در شب دوازدهم شکسپیر، کشتی ویولا در ساحل ایلیرا به گل می‌نشیند و ویولا با کمک ملوانی موفق می‌شود به خشکی برود. با این مثال‌ها درمی‌یابیم که در کشور ایرلند زمینه‌ی فرهنگی و اجتماعی برای خواندن یولسیز فراهم بوده است.

ادنا اُبراین، نویسنده‌ی شناخته‌شده‌ی ایرلندی معتقد است: «رمان یولسیز تجسم همه‌ی چیزهایی است که جویس دیده، شنیده و به گوشش خورده، مقدس‌انگاشته و هتک‌حرمت‌شده، هم‌زمان جدی و شوخی، سحرآمیز و بازیگوشانه، مملو از نتیجه‌ی منطقی و ازهم‌گیسختگی و بی‌منطقی، صداها، سکوت‌ها و بسیاری چیزهای دیگر»[۹] که همه‌ی این‌ها در فصل چهارده به اوج خود می‌رسد تا آن‌جا که به تأیید بسیاری از اهل فن به سبک نگارش رمان بعدی جویس، فینگنز ویک، نزدیک می‌شود. البته این فصل نیز از زبان عادی‌ترین مردم جامعه روایت می‌شود و ماجراهای زندگی همان‌هاست، اما ناگفته آشکار است که برای خواندن و درکِ به‌ویژه برگ‌های آغازین آن، به دلیلی که بیان شد، به تلاشی مضاعف نیاز داریم و هم‌چنین، باری دیگر، در صفحه‌های پایانی فصل با نثر و زبانی پیچیده روبه‌رو می‌شویم، زیرا آمیزه‌ای است از لهجه‌های اسکاتلندی، ایرلندی، سیاه‌پوستان آمریکایی، انگلیسی آمیخته با ساختار دستوری زبان چینی، و کلام مستانه‌ی مشتی شخصیت‌ می‌گسار که منفذ درک اتفاقات جاری را تنگ می‌کند. انتخاب تکنیک‌های روایی متنوع شاید از این جهت است که از نظر جویس، به‌ویژه در یولسیز، سبک نگارش و محتوا در پیوندی تفکیک‌ناپذیر با یکدیگرند و در فصل چهارده، میان این دو عنصر ادبی بهترین رابطه برقرار می‌شود.

ناگفته نماند که برای درک بخش‌های پیچیده‌ی این فصل، ضمن رعایت کامل شیوه‌ی نگارش نویسنده در ترجمه، با بهره‌گیری از متون متعدد در بالغ بر هزاروچهارصد پی‌نوشت گره‌گشایی شده است. مسلم است خواندن فصل چهارده به شکیبایی بیشتر نیاز دارد، اما به همان نسبت بازدهی بالاتر و لذت بیشتر هم به همراه می‌آورد.

 

                                                                                        اکرم پدرام‌نیا
بهار ۲۰۲۴

 


[۱]. CBC Ideas, Feb. 2024

[۲]. “What Is Literature?” and Other Essay، ص ۳۴۶

[۳]. “What Is Literature?” and Other Essay، ص ۳۴۶

[۴]. یولسیز، ص ۲۷۵

[۵]. یولسیز، ص

[۶]. نامه‌ها، جلد ۱، ص ۱۳۵

[۷]. Annotations to James Joyce’s Ulysses، ص ۷۲۸

[۸]. The Dialogic Imagination: Four Essays، ص ۲۹۴

[۹]. James Joyce: A Life، ص ۲۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.