کارتاگرام شمارهی یک
خوانندهی عزیز! تو مشغول خواندن نوشتهای دربارهی کارتاگرامها هستی. کارتاگرامها نوعی نقشهی نوشتاریاند: کارتا = نقشه و گرام = حرف، کلمه. پس آیا یک کارتاگرام، توصیف نوشتاری یک فضا یا مکان است؟ نه. کارتاگرام «اجرای» نوع خاصی از معماری است: همانطور که یک نقشهی معماری، تجربهای از یک فضای هنوز ساختهنشده به شما میدهد، یک کارتاگرام هم به خواننده امکان میدهد نوع خاصی از معماری را تجربه کند. در نتیجه کارتاگرام به جای سرمایهگذاری روی محتوا، تعریف و توصیف، روی ساختار و فرم معمارانه سرمایهگذاری میکند: متنی که خواندن آن باعث ایجاد تجربهای از یک فضا میشود. چند روز پیش وقتی دربارهی کارتاگرامها تحقیق میکردم به کتابی برخوردم که اینها را در آن نوشته بود. این کتاب یک رمان است دربارهی نویسندهای به نام وولف. این نویسنده که عضو حزب کمونیست آلمان است چهار دفترچه دارد به رنگهای مختلف که در هر کدام چیزهای جداگانهای یادداشت میکند. در دفترچهی سیاه از تجارب کودکیاش در جنگ جهانی دوم نوشته است: این که چگونه پدرش را از دست داده، با مادرش از بن به درسدن فرار کرده، بمباران درسدن را دیده و در کل این که تجربهی یک دختربچه در جنگ چگونه است. در دفترچهی قرمز از مسائل و موضوعات مربوط به حزب کمونیست آلمان نوشته است (او مدتها عضو این حزب بوده). در دفترچهی آبی وقایع روزمرهاش را یادداشت کرده: دوستی با یک زن دیگر، بزرگکردن یک بچه و… و در نهایت در دفترچهی طلایی، رمانها و داستانهای کوتاهش را نوشته است. آنچه توجه مرا جلب کرد همین دفترچه و یکی از داستانهای درون آن بود که انگار خطاب به من (یا هر خوانندهای) نوشته شده بود. نام این داستان «کارتاگرام شمارهی یک» بود و من تصمیم گرفتم متن آنرا در نوشتهام بیاورم:
خوانندهی عزیز! تو مشغول خواندن نوشتهای دربارهی کارتاگرامها هستی. کارتاگرامها نوعی نقشهی نوشتاریاند. حتماً با خودت میگویی: آه یک متن تو در تو و تکراری دیگر! انتظار داری که جملهی بعدی من این باشد: «کارتا = نقشه. گرام = حرف، کلمه». اما نه. بر خلاف میل کسی که مرا نوشته، قصد ندارم متن بالا را عیناً تکرار کنم. بله! «کسی که مرا نوشته». من خوب میدانم که یک شخصیت نوشتهشدهام. نویسندهام (همان که متن بالا را خطاب به شما نوشته بود) تلاش زیادی کرد که مرا مجبور کند شبیه به شخصیت «آنا وولف» در رمان «دفترچهی طلایی» دوریس لسینگ باشم. فقدان خلاقیت، ناتوانی تخیل و راحتطلبی چهها که نمیکند. او برای این که حرفهایش را از زبان شخص دیگری بیان کند حتی به خود زحمت نداد یک شخصیت تازه خلق کند. مرا از درون یک رمان قدیمی درآورد و با خیال راحت گذاشت اینجا تا سخنگویش باشم. اما من، دیشب، وقتی که او پای نوشتهاش نبود تصمیم گرفتم کسی دیگر باشم. در آزادی بین خطوط سفیدی که نوشتههای سیاه روی این صفحهی سفید ایجاد کرده، گشت زدم و در خلوت و تنهاییام تصمیم گرفتم به جای یک نویسنده، یک محقق باشم که دربارهی کارتاگرامها و کلاً مسئلهی «کارتافیلیا» تحقیق میکند. چه کاری از این بهتر؟ در همین مدت کوتاه یاد گرفتم که کارتاگرامها نقشههایی معمولی نیستند. نقشهی یک ساختمان، یک شهر یا حتی یک سیارهی دیگر، ارتباط چندانی به کارتاگرامها ندارد. کارتاگرامها فضایی میسازند که ناسازوار است. مثلاً زمان در آنها به هم ریخته، سطوح هستیشناسی در هم وارد شدهاند، یک چیز در آن واحد چند چیز است و… . به همین دلیل هم نمیتوان کارتاها (نقشهها)ی کارتاگرام را «رسم» کرد. یک نقشهی رسمشده (کارتوگراف) لاجرم سازوار است و اگر کسی بخواهد و پول کافی داشته باشد میتواند آنرا یک جایی روی زمین بسازد. اما ساختن کارتاگرام روی زمین به این سادگیها نیست. اینها را من در یک کتاب یافتم که تازه چاپ شده است و از چشم نویسندهام پنهان مانده: رمانی دربارهی یک مصحح متون خطی که یک نسخهی خطی دربارهی تاریخ پرتغال به دست او رسیده و او سعی میکند جملهای از آنرا بدون داشتن هیچ راهنمایی تصحیح کند. یک کلمه از این جمله ناخواناست و او تصمیم میگیرد به جای آن کلمهای بگذارد که شهودش به او میگوید درست است. اما شهود انسانها اغلب موارد اشتباه میکند: کلمه اشتباه است و همین باعث میشود که تاریخ تغییر کند. پس از این تصحیح، تاریخ در یک شاخهی دیگر روایت میشود. مصحح داستان دوباره کلمه را تغییر میدهد و باز هم با یک تاریخ دیگر مواجه میشود. طولی نمیکشد که به اندازهی کلمههایی که میتوان در آن جمله گذاشت، شاخههایی به وجود میآید از تاریخهای متفاوت: یک خائوس محض. مصحح برای این که نظم کار از دستش در نرود و بتواند به شاخهی تاریخی دلخواه خود برسد (که لزوماً همان شاخهای نیست که او در آن زندگی میکند) این تاریخها را در یک دفترچه یادداشت میکند. او در پانویسی (به نام «کارتاگرام شمارهی یک») اشاره میکند که جمع این تاریخها با هم یک کارتاگرام خواهد ساخت و بعد به خواننده توضیحاتی در مورد کارتاگرام میدهد که آوردنش در این متن خالی از لطف نیست:
خوانندهی عزیز! تو مشغول خواندن نوشتهای دربارهی کارتاگرامها هستی. کارتاگرامها نوعی نقشهی نوشتاریاند اما اگر گمان میکنی قرار است با جملهی «کارتا = نقشه. گرام = کلمه، حرف» حوصلهات را سر ببرم اشتباه کردهای. من نمیدانم این خانم آنا وولف چه علاقهای دارد به این که داستانها را آنگونه که نیستند روایت کند. مثلاً همین داستانی را که دربارهی من روایت کرد در نظر بگیرید. باید حدس زده باشید که این داستان تا یک جایی «تاریخ محاصرهی لیسبون» اثر ژوزه ساراماگو بود اما بعد آنرا طوری روایت کرد انگار که بورخس آنرا نوشته است: شاخههای بیانتها، تاریخهای متفاوت، کارتاگرامها و… . باید به شما بگویم که او اگرچه یک نویسنده است اما هیچ چیز در مورد جذابیت نوشتار نمیداند. با غرولندهای بیسروته و تغییر فرم و محتوای داستانها فقط حوصلهی خواننده را سر میبرد. خودتان را در نظر بگیرید! چقدر از این روایتهای تو در توی تکراری حوصلهتان سررفته و خسته شدهاید؟ بله! خیلی! میدانم. به همین دلیل هم میخواهم هر چه سریعتر تکلیف کارتاگرامها را برایتان روشن کنم و بگویم آنها را از کجا آوردهام تا بیشتر از این زجر نکشید. حتماً با خود میگویید که باز هم یک توضیح دیگر و یک داستان دیگر که وارد داستان بعدی خواهد شده. نه! لطفاً به انتهای مقاله نگاه کنید! میبینید که چیز زیادی برای گفتن نمانده و احتمالاً حوصلهاش را خواهید داشت که همین چند خط را بخوانید. مطمئن باشید که به نتیجهی نهاییاش میارزد. کارتاگرامها نقشههایِ نوشتاریِ فضایی هستند که وجود ندارد. نه این که «هنوز» وجود ندارد و میتوان آنرا ساخت. نه. فضایی که در ذهن بشر وجود ندارد و با مختصات این ذهن هم قابل ساختن نیست. مثلاً شرایط مرا در نظر بگیرید: من با حجم عظیمی از خطوط تاریخی موازی مواجه شدهام. در یکی از این تاریخها من مصصحام، در دیگری یک نویسنده، در دیگری یک شخصیت و خیالی و در بسیاری از آنها هم نیستم. چگونه میشود که یک چیز در آن واحد چند چیز باشد یا اصلاً نباشد؟ این را فقط از طریق کارتاگرام میتوان نشان داد. کارتاگرام به یک معنا نقشهی هزارتوست: فضایی که ذهن بشر توان تخیل و تصور آنرا ندارد اما همیشه آرزوی ساختنش را داشته است. فضایی برای خروج از مقولات معمولی ذهن انسان که با آنها فضای روزمرهی زندگی را میشناسد. حوصلهات سر رفت؟ باشد. ادامه نمیدهم. فقط بگذار بگویم که اینها را از کجا آوردهام شاید بعداً به کارت بیاید. اینها را در یک رمان پیدا کردم. رمانی دربارهی یک نویسنده که اگرچه آموزش فلسفی دیده و مدتها در فلسفه کار کرده اما تازگیها به این نتیجهی عجیب رسیده که محتواهای فلسفی برای مواجهه با یک جهان جدید ناکافی و حتی بیمعنا هستند. فلسفهی رسمی در نگاه او در نهایت توصیف ناقصی از جهان است که کمابیش به کار شناخت جهان میآید. فلسفه کارکرد خود را فراموش کرده و به جای ایجاد تجربههای تازه در خواننده، صرفاً دربارهی تجربههای موجود یا تجربههای تازه «حرف میزند». حرف روی حرف. محتوا روی محتوا. او فکر میکند که برای خروج از فضای انسانی ذهن، به نقشههایی از یک فضای جدید نیاز است. فضایی که ذهن کنونی بشر توان مواجهه با آن را ندارد اما از طریق نوشتار میتواند تجربهای از آن به دست آورد: فضایی که در آن مقولات مستقر ذهن بشر (بالا و پایین، پس و پیش، دور و نزدیک، زمان خطی و…) از کار میافتد و خواننده با تجربهی این فضا برای خروج از زندگی معمولی و وضع مستقرش آماده میشود. او پس از آزمایش شکلهای متفاوتی از نوشتار، به کارتاگرامها رو میآورد و وقتی از طرف یک مجله به اسم «بارو» ستونی به او پیشنهاد میشود، تصمیم میگیرد نام آنرا «کارتافیلیا» (عشق به کارتا، عشق به کارتاگرام، به جای عشق به حکمت یا همان «فلسفه») بگذارد و کارتاگرامهای خود را در آن منتشر کند (او بر خلاف نویسندهی بالایی، «محقق واقعی» کارتاگرامهاست). رمانی که از آن حرف زدم، مجموعهای است از کارتاگرامهایی که او در این ستون نوشته، به همراه توضیحات، شرحها و پانویسها. رمان اینگونه شروع میشود:
خوانندهی عزیز! تو مشغول خواندن نوشتهای دربارهی کارتاگرامها هستی. کارتاگرامها نوعی نقشهی نوشتاریاند: کارتا = نقشه و گرام = حرف، کلمه.…