دیونیزوس رهایی‌بخش

دیونیزوس رهایی‌بخش

دیونیزوس یکی از شخصیت‌های اصلی خدایان (پانتئون) یونان است. خدای تاک، شراب، باغ‌های میوه، جشن و افراط در خوش‌گذرانی، دیونیزوس همان آتش الهی باستانی است. همچنان به‌عنوان دیونیزوس «الوتریوس» یا دیونیزوس «رهایی‌بخش» شناخته می‌شود: شراب، موسیقی و رقص او شاگردانش را از ترس رها و یوغ قدرتمندان را برمی‌اندازد. سروده‌هایی که به او اختصاص داده شده، او را با آتش الهی یکی می‌دانند. شعله‌های رعدوبرق پرستاران او هستند و مشعل در جشن‌هایش به کار است. صفت‌هایش «آتشین»، «متولد آتش» و «فرزند آتش» است. و خدای شراب است چراکه شراب «آبِ آتش» است.

او همچنین تنها خدایی‌ست که می‌میرد و مانند آتش دوباره متولد می‌شود. او پر از تناقض است: پیر و جوان، زنانه و مردانه، خشن و صلح‌طلب توصیف می‌شود. خدای گیاهان، درختان، تخمیر و همهٔ آب‌های حیاتی است. عصای دیونیزوس که از ساقهٔ رازیانه ساخته شده و پیچک و برگ تاک دورش پیچیده و عسل ازش می‌چکد، هم شفابخش است و هم گرزی است برای از بین بردن کسانی که قصد محدود کردن آزادی‌هایی را دارند که او نماد آنهاست. یونانیان دیونیزوس را خدایی بیگانه می‌دانستند، کلاه فریجیه‌ای او که میترا نیز در نقاشی‌ها و تندیس‌ها بر سر دارد این را نشان می‌دهد.

جشن‌های دیونیزوس که بین پاییز و بهار برگزار می‌شده با چرخهٔ سالانه و به‌ویژه بازگشت بهار مرتبط است. اما آیین دیونیزوس با جشنواره‌هایی که انقلاب زمستانی را جشن می‌گیرند به اوج خود می‌رسد. خدای خشم و براندازی. در مراسم عبادی‌ای که برایش برگزار می‌کنند، جشن‌ سرشار از شادی و حضور زنانه است. در باکانت‌ها یکی از نمایشنامه‌هایش، اوریپید، افسانه‌ای را انتخاب می‌کند که در آن دیونیزوس پس از اینکه در آسیا تحسین شد، به شهر تب، زادگاه مادرش، بازمی‌گردد تا با دشمنی خانوادهٔ خود مواجه شود. در مقدمهٔ این نمایشنامه، دیونیزوس به یاد می‌آورد که از «دشت‌های فریجیه، از پارسِ آفتاب‌سوخته، از شهرهای باختر و از سرزمین مادها با زمستان‌های خشن» گذشته و همه‌جا آوازها و اسرار خود را آموخته است.

در شهر تب، هنگامی که دیونیزوس از راه می‌رسد، پسرخاله‌اش، پانتئوس، سلطنت می‌کند. او مردی است تنگ‌نظر که گمان دارد سختگیری به زنان مبین اخلاق والاست. و مصمم است که عیاشی‌های دیونیزوس شهر را آلوده نکند. همهٔ زنان باکانت تب را که نگهبانان پانتئوس موفق به تصرف‌کردنشان می‌شوند زندانی می‌کند. در پیشگاه تیرزیاس پیشگو اعلام می‌کند: «می‌گویند زنان ما خانه‌های خود را به بهانهٔ جشن‌های باکانال ترک کرده‌اند، در سایه‌گاه‌های کوه به ماجراجویی می‌پردازند و برای احترام به خدایی جدید، دیونیزوس، می‌رقصند… به دنبال سرپناهی در دوردست‌ها می‌گردند تا بتوانند در آنجا لانه کنند و خود را در اختیار مردان بگذارند و ادعا کنند که طعمهٔ احساسات مقدس هستند. همهٔ زنانی را که دستگیر کرده‌ام به زنجیر شده‌اند و در زندان‌های شهر به سر می‌برند.

دیگرانی از دستم فرار کرده‌اند آما من آنها را از کوه می رانم. هنگامی که آنها را با دستبندها و پابندهای آهنین بار کردم، به این جنون جنایتکارانه پایان خواهم داد. همچنین از بیگانه‌ای سخن می‌گویند، از جادوگری که از لیدیا آمده است، با موهای بلند معطر و چهره‌ای ارغوانی، با جذابیت آفرودیت در چشمانش. روز و شب با این زنان جوان همراه است و ادعا می‌کند که اسرار دیونیزوس را به آنها می‌آموزد. اگر در این خانه غافلگیرش کنم به زدن عصا بر زمین و تکان‌دادن موهایش پایان خواهد داد! سرش را می‌برم!…»

پانتئوس متقاعد است که این بیگانه که از شباهتش با زن‌ها خجالت نمی‌کشد، زنان تب را به بیراهه ترغیب می‌کند. او قصد دارد دیونیزوس را با خشونت مجبور به پرداخت هزینه کند. دستور می‌دهد او را در طویله کنار آخورها ببندند تا فقط تاریکی را ببیند. و زنانی که از این بیگانه پیروی می‌کنند، فرماندار تب قصد دارد آنها را بفروشد و یا کاری کند که دست‌هایشان طبل و رقص را فراموش کنند و در کار بافندگی به بندگی مشغول شوند.

خشونت و دشمنی نسبت به این بیگانه در تضاد با زیبایی جشن‌هایی است که ورود او برانگیخته است. از زمان ورود دیونیزوس به شهر، زنان خانه‌های خود را ترک کرده و برای نواختن موسیقی و رقص و پایکوبی به کوه رفته‌اند. چوپان گاوچران، یکی از شخصیت‌های نمایشنامهٔ اوریپید، صحنه‌ای را نقل می‌کند که برحسب اتفاق، در حالی که می‌خواسته گله‌اش را بچراند، شاهدش بوده: «ایستاده‌اند، زیبا، نجیب، شگفت‌انگیز، پیر و جوان، موهایشان بر شانه‌هایشان جاری… برگ پیچک و بلوط و گل ازملک بر سر مانند تاج… یکی چوبش را به صخره‌ای می‌زند: چشمه‌ای از آب پاک جاری می‌شود. دیگری تیرک خود را در زمین می‌کارد و چشمه‌ای از شراب درمی‌آید…»

چوپان گاوچران تعریف می‌کند که وقتی چند مرد تصمیم می‌گیرند مادر پانتئوس را بگیرند و به خانه ببرند تا پادشاه را خشنود کنند، زنان قدرتی فراطبیعی نشان می‌دهند طوری که قادرند گاوهای نر را با دست‌های خود تکه‌تکه کنند. مردان وحشت‌زده فرار می‌کنند. پانتئوس هراسان از این جشن‌ها، میل شدیدی دارد تا شاهدِ (به‌گمانش) منظرهٔ فسق زنان در کوهستان باشد. و دیونیزوس از این میل خشن پانتئوس استفاده می‌کند تا او را به دام بیندازد.

دیونیزوس پانتئوس را با تضادهای خود روبه‌رو می‌کند و به او پیشنهادی می‌کند:

  • در مراسم کوهستان دوست داری شرکت کنی؟
  • بله! انبوهی طلا برای آن خواهم پرداخت!
  • چه چیز تو را به چنین میل شدیدی می‌کشاند؟
  • دوست دارم از منظرهٔ مستی آنها خشمگین باشم.
  • خوشحال می‌شوی آنچه را که آزارت می‌دهد ببینی؟
  • بله، اما زیر درختان صنوبر ساکت می‌مانم.
  • مخفیانه هم که بیایی، آنها می‌دانند چگونه تو را ردیابی کنند.“

فرماندار مستبدی که نمی‌توانست آزادی و رقص و آوازهای زنان را تحمل کند و آنان را به قتل‌عام تهدید می‌کرد سرانجام به سرنوشت شومی دچار می‌شود. در نهایت، دیونیزوس خدای متناقضی به نظر می‌رسد مانند زندگی، خدای احساسات حیاتی که کسانی را که آنها را انکار یا سرکوب می‌کنند مجازات می‌کند. جای تعجب هم نیست که او پدر هنر نمایش کمدی و تراژدی نیز محسوب شود.

 

سپیده فرخنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.