بداهه، ناپیدایی و فرمهای فانی (بخش دوم)
بداهه، ناپیدایی و فرمهای فانی (بخش دوم)
نفس کشیدن امری است در آستانه ی خودآگاهی و ناخودآگاهی، ضربان ریه، ریتمهای تنفسی، پرزهای درون ششّها، خون جاری در نفس، همه بخشی از دستگاهی خودمختارند و در عین حال در ارادهی خودآگاه. این متن پیشکش به آرشا، مهری سرشار، بزرگوار و سخاوتمند.
صداهای تاریک، صدای آجرهای قدیمی، صدای آجرهای قدیمی در سایه، صدای آجرهای قدیمی زیر نور آفتاب، صدای آجرهای قدیمی وقتی سایهی شمعدانیها بر آنها میافتد، صدای آژیر، صدای آجرهای قدیمی در باد و در سایهی یار، صدای آژیر خطر قبل از بمباران، صدای آجرهای قدیمی وقتی دست تو به آنها میساید وقتی دوان به سمت زیرزمین میروی، صدای آجرهای قدیمی وقتی از پنجرهی کوچک زیرزمین به آنها نگاه میکنی، صدای آجرهای قدیمی وقتی بمبها فرود میآیند، صدای آجرهای قدیمی وقتی فرود میآیند. صدای غبار نشسته بر آجرهای قدیمی، صدای غبار نشسته در حنجره، در تارهای صوتی بی حرکت، در تارهای صوتی مسخ شده در باد، صدای غبار نشسته بر گلهای قالی، صدای غبار نشسته بر گلهای قالی در سایه، صدای غبار نشسته بر گلهای قالی زیر نور آفتاب، صدای غبار نشسته روی تنگ آب، صدای غبار نشسته بر سطح آب، صدای آبِ زیر غبار، صدای آب در دوردست، صدای آب وقتی پرندگان بر آن مینشینند، صدای آب وقتی عنکبوتها روی آن تار میبافند، صدای آب وقتی عنکبوتها آن را نمیشنوند،۱ صدای آنچه عنکبوتها از ارتعاش نخهایی که میبافند میشنوند، صدای تارهایی که عنکبوتها در غبار میبندند.
غبار. جمعیت ذراّت. روزنههای نوری که از لای پردهها وارد اتاق میشوند تا باریکههای نوری باشند پر از ذراّت غبار. غبارِ آفتاب. غرابتِ غبار، در نورِ نامأنوس، در ناممکنِ جستجوی ذرهای تنها در ازدحام غبار، در گریز، در فراّر، در اشباع، در انتظامِ حیرانِ هرجومرجِ غبار. غبارِ صدا، باریکهی نورِ صدا، ذراّت غبارِ صدا. باریکههای نور در پردهی گوش، غبارِ در استماع، ذراّت صدا در پرده ی چشم، پژواک در نگاه، در تنِ تهیِ مسخ شده در صدا و در غبار، در زمزمه، هذیان، شیون.
زمزمه، حرفِ شب، که کلمهاش به سایه رفته است تا صدا تنها حضور باشد و حقیقتی از معنا گریزان در آستانهی کلمه، صدا و سکوت. بیمحتوا، بیقالب، در تنی گریزان، مثل ذراّت غبار. در غیاب شفافیت ناهموارِ روز، وقتی جان زندگی گرفته شده است و مه نشسته، آنجا که حس لامسه و شنیداری یکی میشوند، زمزمه تکثیر میشود تا راههای ارتباط را بینهایت کند. صدای لمس پوست و زمزمه، رنگهای صوتی سازگار.
هذیان زمزمهای است که حس لامسهاش را از دست داده است، بسامد صدا و درخشش قوس و کمان کلماتاش از آستانه گذشتهاند و در مرزهای شنیداری ملموس آونگ شدهاند. هزار آونگ در هزار باریکهی نور، به هر آونگ هزار کلمهی تنها متصل. هر کلمه از دیاری غریب و زبانی بیگانه، کلمات سبک، کلمات سنگین، کلمات سوزان، سرد، منجمد، همیشه وابسطه به دما و وزن تنِ هذیانی. کلمات هذیانی، ابرهای پراکندهای که جسمیت زماناند و فارغ و بیرون از زمان.
شیون کلمه نیست، زمزمه نیست، هذیان نیست. شیون نیرویای است که بدن را میدَرَد و صدایی که تن را میدزدد. دزدیدن تن (abduction) و تاریخ ناپیدایی (disappearance) تاریخی کهن دارند. در شیون کلمه به هزار راه تن را میرباید. بدن استوانهای میشود تهی، ظرفی برای نیروهایی سرکش، بیراه و بیجهت، دردناک و آزاد. کسی که شیون میکند تاریخ صدا و انسان را به عناصر اولیه پیوند میزند: ارتعاش صدا بدن را به نوسان در میآورد، میلرزاند، تن و کلمه را به رعشه میاندازد قبل از اینکه زیباییشناسی به میان آید و حجم را کدگذاری کند.
آب یخ میزند، میجوشد، بخار میشود، سرریز میشود، ناپدید میشود، میگندد، اما خشک نمیشود. خشکسالی غیاب آب است در بستر خشک رودخانه. نوشیدن آب خشک تاریخ آب را مسخ میکند، آب را بیگانه میکند. شوکرانی میکند که سکرآور نیست، کشنده نیست، سیرابکننده نیست، تنها بسط میدهد، زمین را به تأخیر و زمان را به تعلیق میاندازد. وقتی عناصر نخستین و ابتدایی انباشته از ماهیتی فرّار و گریزان میشوند، هر منطقی را فریب میدهند و هر اصالتی را به تمسخر میگیرند. آپوفِنیا (Apophenia) دیدن و یافتن ارتباط بین اشیا و پدیدهایی است که دیگران قادر به درک و دریافت آن نیستند. مقولهای که اولین بار توسط روانپزشک آلمانی، کِلاس کُنارد در مقالهای تحت عنوان مراحل اولیهی اسکیزوفرنیا (۱۹۵۸) عنوان شد. برای کنارد آپوفِنیا امری بیمار گونه بود که در آن فرد ارتباطاتی بیفرم و بیمعنا را ترکیب میکند و به آنها صفتها و نشانههایی بیمعنا نسبت میدهد. کنارد همچنین از واژه ی پَرِیدُلیا (Pareidolia) استفاده کرد تا ویژگیهای آپوفنیا را بهطور مشخصتری در حوزهی صدا و تصویر تبیین کند. تصور کردن ابرها به شکل حیوانات، طناب به شکل مار، سایهها به شکل هیولا و تصورات اینچنین از کودکی همراه ما بودهاند که به بخشی از قدرت ذهن انسان در پیدا کردن ارتباط، الگو و طرح در آنچه میبیند و میشنود باز میگردد. در حوزهی کار خلاقانه، آپوفنیا و پریدلیا تکنیکهایی هستند که میتوانند نفس و ماهیت تکنیک را از میان بردارند تا جهانی سیّال خلق کنند، باغهای معلقی که در آن درک و دریافت ما از خود، اشیا و جهان پیرامون مان آزادانه از جهانی به جهان دیگر، از واقعیتی به واقعیتی دیگر در نوسان باشند.
پانوشت
- عنکبوتها گوش ندارند و از طریق ارتعاش نخهایی که میبافند صدا را لمس می کنند



