reference: pinterest.com
دفتر پانزدهم بارو ــ مختار: جالبه گاهی من کر میشم تو می‌شنوی و گاهی هم مثل حالا کار برعکس میشه. طلعت: انگار خدا بخواد دیگه داره دل‌هامون را از رو آتیش ورمی‌داره. مختار: پس اولی را میرم به سلامتی طلعتکم در این روزِ زن. طلعت: حالا که فقط تو هشت مارس طلعتکتم پس من هم امشب می‌ذارم یه کام از علفم بگیری عمو سبزی‌فروش! مختار: نمی‌ترسی مثل اون دفعه فشارم بندازه؟ طلعت: یکی‌دو پک بعدش خرما بخوری طوری نمیشه. مختار: پس یا زیدبن ذی رظی رضی‌الله عنی خبر کن ما را! طلعت: دوست دارم وقتی مثل بچه‌ها ذوق می‌کنی مختار! مختار: خوب کردی اون رخت سیاه را دراوردی! طلعت: می‌بینی که بند هم انداخته‌ام. مختار: اگه شما زن‌ها نبودین ما مردها هنوز داشتیم رو درخت به هم نارگیل پرت می‌کردیم.

مرضیه

 

یک

ــــ خجالت بکش مختار! طوری تخت را بغل کرده‌ای که گمونم واسه این که بدونی بیرون چه خبره به‌جای اینکه پاشی پرده را بکشی همون زیر ملافه گوگل می‌کنی.

مختار: چه خبره؟ نذری می‌دن؟

ــــ بزنم کنار این پرده‌های لعنتی را بذار نور بیاد!

مختار: دیشب چه ازم گذشت ای خدا تو شاهدی!

ــــ چه باد خوبی راه افتاد!

مختار: هی خودمو خاروندم و هی رفتم آب زدم به صورتم و هی خودمو خاروندم.

ــــ تازه هواشناسی گفته ظهر به بعد هم رعدوبرقه.

مختار: باد شمال ای! بیا برس به دادم!

ــــ ببین! راستش من هم به زور خودم را سرپا نگه داشته‌ام.

مختار: پس صدقه سرت اون پمادویکس را بده.

ــــ این صدا چی بود خورد زمین؟

مختار: باز تو گوشات زنگ زد طلعت!

طلعت: تو هم یه شنوایی‌سنجی می‌رفتی بد نبود.

مختار: بمال این را دستم نمی‌رسه.

طلعت: پشت کن ببینم.

مختار: ای یه ماری به کمرم بزنه به حق زیدبن ذی رظی.

طلعت: بسه دیگه مختار!

مختار: می‌دونی امروز هشتم مارسه؟

طلعت: ما را چه به این حرف‌ها؟

مختار: مگه چتونه؟

طلعت: خدا وقتی زن را از گِل سیاه سرشت گفت حالا برو گم شو ورپریده! هشت مارس کدومه!

مختار: نمی‌خوام وسط عزای مرضیه شیون خودمو راه بندازم ولی این‌طور که این سه روزه واسه‌اش غمباد کرده‌ای واسه مرگ مادرت نکردی.

طلعت: نترس هیچی از اشک زودتر خشک نمیشه!

مختار: کی می‌خوای دیگه اون رخت سیاه را از تنت دربیاری؟

طلعت: یه ذره امونم میدی؟

مختار: خدا رحمتش کنه ولی جز تو کاه بار هیشکی نمی‌کرد.

طلعت: هیچ وقت ندیدم واسه مردی دلبری کنه.

مختار: عجیبه زنی به اون زیبایی چرا ازدواج نکرد؟

طلعت: زنگی سرمه می‌خواد چکار؟

مختار: چی؟

طلعت: یه بار سر چی بودحرفتون شد؟

مختار: سرِ بحث فمنیزیم بود که زد تو برجکم گفت برو بابا تو هم با این کت‌وشلوار بازاری‌دوزت.

طلعت: با او چه عشرتی که نکردم!

مختار: پسربازی و این حرف‌ها؟

طلعت: پسر کیلو چند بود؟

مختار: یه بویی داره میاد.

طلعت: لابد محوطه باز خاکه‌برگِ پوسیده می‌سوزونن.

مختار: کجا؟

طلعت: یعنی چه مچم را می‌گیری؟

مختار: نگیرم؟

طلعت: چی؟

مختار: نخودچی!

طلعت: ول کن مچم درد گرفت!

مختار: تو بودی ول می‌کردی طلعت؟

طلعت: به‌قول خودت هیچ‌وقت چیزی را نپرس که می‌دونی دروغ جوابت میدن.

مختار: تازه راستشم بگی دیگه کاری نمی‌تونم بکنم.

طلعت: می‌تونی تا ابد لعنتم کنی.

مختار: ولی من اگه جای خاک بودم واسه مرضیه طاق نصرت می‌بستم.

طلعت: می‌دونم می‌دونم! او فقط دل خودشو جزغاله نکرد.

مختار: راستش دیگه بعد از این هر وقت به آتش نگاه کنم اونه که میاد جلو چشمم.

طلعت: می‌خوای واسه تو هم یه دست رخت سیاه بیارم؟

مختار: خیلی دلم می‌خواست نویسنده بودم.

طلعت: خدا را شکر که نیستی.

مختار: خب پس جفتی همین جا خطش را کور می‌کنیم.

طلعت: جفتی گفتنت به دلم نشست.

مختار: می‌دونی که جلو من نباید گریه کنی؟

طلعت: پاشو می‌خوام ملافه‌هات را بندازم تو ماشین پاشو!

مختار: وقتی بغض می‌کنی یه رگ تو شقیقه‌ات آمبولی می‌کنه.

طلعت: لابد همونه که گاهی تو پات را می‌ذاری روش. پاشو هزارتا کار دارم.

مختار: قدیم معمولاً این ساعت‌ها یه زلزله‌ای می‌اومد آدم را از رختخواب می‌انداخت بیرون که اونم مثل

باقی نعمات نایاب شده.

طلعت: اون پماد هم بده بذارم سرِجاش.

مختار: دیشب اگه ماهی به دریا خوابید من هم خوابیدم.

طلعت: چرا الکی پای ماهی‌ها را وسط می‌کشی؟

مختار: الکی چرا؟

طلعت: چون که دیشب کنارت خواب دیدم با هفت قلم بزک وسط یه برهوتِ خت و خلوتی دارم دنبالت می‌گردم که افقش پوست اناری بود و پرنده هم پرنمی‌زد که یکی ــــ صددرهزار خودِ ملک‌الموت بود ارواح خاکِ بابام ــــ‌اومد و با دوتا چشم زرد و تابه‌تا عین بختک افتاد روم و بعد که خوب چلوندم گیس‌هام را از بیخ کشید و من که از ترس داشتم خودم را خیس می‌کردم اومدم صدات کنم بلکه نذاری گوشواره‌هامم بِبَره که دیدم عصات هست ولی خودت تشریف نداری تا این دفعه غلفتی بیفتم تو چالهٔ کنتور اداره آب و ساقم بخوره به تیزی لبه چدنی و از دلغشه که می‌پرم تو را ببینم که گور پدر هر چی ماهیه واسه خودت داری خوابِ هفت پادشاه را خروپف می‌کنی!

مختار: بخوای مو را از ماست بکشی پس قصه خودت هم معیوبه.

طلعت: عیبش کجاست؟

مختار: اینکه میگی عصام بوده ولی خودم نبودم عجیب نیست؟ یعنی میگی با یه لنگه پا کجا می‌تونم رفته باشم؟

طلعت: خدا بگم چکارت کنه مختار! تو حتی اون وقت‌ها هم که تعلیمی ‌دست می‌گرفتی و یه پادگان واسه‌ات پیش‌فنگ می‌کرد باز عین این رستمِ عوضی هروقت که لازمت داشتم سیستان تشریف داشتی!

مختار: این چی بود؟

طلعت: بفرما! این هم زلزله‌ای که دنبالش می‌گشتی!

مختار: دستِ کمِ کم پنج ریشتری بود.

طلعت: کاش به‌جای زلزله از خدا یه چیز دیگه خواسته بودی مختار!

 

دو

مختار: باز که دود و دمت براهه!

طلعت: تو خودت خوبی؟

مختار: می‌بینی که سرم نرفته پام برمی‌گرده.

طلعت: همه‌جات خوبه؟

مختار: اگه منظورت پروستاته حقه‌باز تا شنید باید عمل بشه سوزشم کم شده.

طلعت: پس چرا مثل گوساله‌های نوزاد راه میری؟

مختار: تازه گردنم هم رگ‌به‌رگ شد.

طلعت: پس عینکت را بزن بیا ببین بهاری که میگن یعنی چه!

مختار: عجب رعدی زد!

طلعت: برقشو! باید برقشو می‌دیدی.

مختار: اوه اوه این هم یکی دیگه.

طلعت: الان قارچه که تو گلابدره داره نیش می‌زنه خدا!

مختار: باز این عینک من کجا گذاشته رفته؟

طلعت: سرِ اینکه گلدون‌ها را کی آب بده شرط می‌بندم الان که از توالت دراومدی بغل توالت فرنگی جا گذاشتیش.

مختار: باز تو کفِ دستت را بو کردی؟

طلعت: برو بیا ببین گنجشک‌ها چه جنگ سمیرمی ‌راه انداخته‌ان.

مختار: برو کنار ببینم چیه داری شلوغش می‌کنی.

طلعت: یه دقیقه فقط به باد و خش‌خش برگ‌ها گوش بده! انگار یه نهرِ پر آب جاری.

مختار: آخه این گلدون گراس جاش اینجاست؟

طلعت: به‌به! بارون هم گرفت.

مختار: نم‌نم باران به می‌خواران خوشست.

طلعت: فکر کن اگه گراس نبود زمین چه برهوتی بود.

مختار: بارک‌الله طلعت! بهاری که میگن همین علفیه که تو داری می‌کشی.

طلعت: دیدی چطور یه چیزی گذاشت دهن جفتش؟

مختار: کدوم بی‌ناموس؟

طلعت: اون گنجشک پدرسوخته‌هه.

مختار: کو؟

طلعت: اون دوتا که الان نشستند رو ماشین خانم نورایی.

مختار: ببین چه نُکی به نُک هم می‌زنن نگاه!

طلعت: مرضیه اگه بود الان می‌گفت: شهر شیرازه و خاطرخواهی!

مختار: حالا که خودت داری پاسِ گل میدی وقتشه که یه اعترافی بکنم.

طلعت: می‌دونم.

مختار: تو چی می‌دونی؟

طلعت: از صفر تا صدش را.

مختار: خودش برات گفت؟

طلعت: اون روز ترتیب همه‌چی را خودم داده بودم.

مختار: چرا طلعت؟

طلعت: چون می‌خواستم تو هم یه غلطی کرده باشی تا وقتی مثل من مُقر میای بتونم با بخشیدنت تلافی کنم.

مختار: عین دود به هر نمه‌بادی جاخالی میدی طلعت!

طلعت: حالا خوب بود؟

مختار: به قول خودت هیچ‌وقت سؤالی نکن که می‌دونی دروغ جوابت میدن!

طلعت: فقط همون یه دفعه بود. درسته؟

مختار: یه دفعه نشد این طبقه بالاییه وسط دو تا خط پارک کنه. تو ببین چه‌جور آینه به آینه پارک کرده جاکش!

طلعت: هر وقت می‌خوای ایز گم کنی الکی گیر میدی به جاکش‌ها!

مختار: بپا! خاکسترش داره می‌ریزه.

طلعت: حیف که به‌ات نمی‌سازه وگرنه می‌دادم یه دود بگیری.

مختار: حالا نهار چیه؟

طلعت: وای وای وای خاک به سرم! گربه‌هه را نگاه که با یه پایِ لنگ چطور داره دنبال ماده‌هه شَل شَل می‌کنه!

مختار: بفرما این هم یه جاکش دیگه!

طلعت: این بیچاره دیگه چرا؟

مختار: آخه تو ببین چه‌جوری داره با آبروی هرچی مَرده موس‌موس می‌کنه.

طلعت: موسم گردافشانیه دیگه.

مختار: میگم تا حالا دیده‌ای اون آپارتمان روبروییه پرده‌هاش را بزنه کنار ببینی کی توش زندگی می‌کنه؟

طلعت: چرا اون جغله افغانیه را نمیگی که این شب عیدی به‌جای اینکه الان وطنش باشه داره خاک باغچه‌های غربت را بیل می‌زنه

مختار: خوب همه‌چی را گودتیک می‌زنی طلعت!

طلعت: حالا چی شده واسه من انگلیسی موس‌موس می‌کنی؟

مختار: یادت نره هشت مارسه جیگر.

طلعت: داشتم با خودم فکر می‌کردم دبیر بازنشسته‌ای که خودش بچهٔ طلاق بود و سی سال با بچه‌های مردم سروکله می‌زد بالاخره نتونست یه شکم بزاد و اجاق‌کور رفت.

مختار: نترس خودم اول و آخرتم.

طلعت: باز خوبه خدا تو را از بزرگی کم نمی‌کنه.

مختار: می‌دونی آدمایی که با نبضشون زندگی می‌کنند چیشون کمه؟

طلعت: غیر از عقل دیگه چی می‌خوای بارشون کنی؟

مختار: کمپلت یه دنده‌تون کمه!

طلعت: راستش من هنوز اگه آبِ جوش روم بپاشه جاش تاول می‌زنه. بو نرگس می‌تونه کره لازمم کنه؛ تابستون با یه قاچ هندونه جگرم خنک میشه. با اینکه چشمِ چپم سکته زده ولی باز به قول تو گفتنی همچی را هنوز گود می‌بینه؛ نمیگم گوشام تیزه ولی صدای بارونی که از ناودون می‌ریزه کافیه تا دلم عین سیفون توالت هُری بریزه! به نظر جناب سرهنگ بنده که هنوز پنج حسم سرِ جاشه ــــ کمپلت ــــ یه دنده‌ام کمه؟

مختار: بیا می‌خوام به در و همسایه نشون بدم فرنچ کیسی که میگن یعنی چه. بیا این‌قدر واسه من نشئه‌گی نکن بیا!

طلعت: دستت به من بخوره جیغ می‌زنم به ارواح خاک بابام… الان اصلاً حوصله ندارم.

مختار: عموسبزی فروش بله سبزی کم فروش بله!

طلعت: آدم باش مختار!

مختار: من نعناع می‌خوام بله تو را تنها می‌خوام…

طلعت: میگم دستت را بکش کنار! چرا تا میگن یک دو سه واسه من گربه شل محوطه میشی؟

 

سه

مختار: بذارش جا تابلو نکن! میگم بذارش جا گورِ پدرِ یک‌یکشون؛ می‌خوام عرقم عین عهد شباب جلوم باشه.

طلعت: امشب خیر سرت می‌خواستی مثلاً تمدن به خرج بدی و روزِ زن منو با این گیس سفید بیاری واسه‌ام کوبیده و دل سفارش بدی یا با این بطری که رو میز گذاشتی می‌خوای بدتر گوشت تنم را آب کنی مختار؟

مختار: اگه راسته که دنیا هردمبیله پس واسه ما هم هردمبیله دیگه طلعت!

طلعت: حالا یه امشب نمی‌شد از خیرش بگذری؟

مختار: نه که خودت دَم به ساعت یه سیگاری بار نمی‌زنی!

طلعت: لطفاً چسفیل را قاطی آجیل نکن چون عرق مال شما لات‌مات‌هاست.

مختار: ما لات‌مات‌ها کلاً دو دسته‌ایم: دسته اول می‌خوریم تا زبونمون ماهیِ چشمه خضرو بشه و دسته دوم می‌خورن تابه هق‌هق و عرعر بیفتند و بشاشن تو قدح.

طلعت: خدا بگم چیکارت کنه بلبل! پس تا این کبابیه داره دلامون را باد می‌زنه یه دوبل هم واسه من بریزد بلکه من هم ماهیِ چشمهٔ خضر شدم.

مختار: واسه همین پاکار بودنته که به کمندت سیم بکسلم به زیدبن ذی رظی رضی الله عنه.

طلعت: بنده قربون شما میره.

مختار: راستش آدم می‌خوره که به گربه بگه ابوالقاسم وگرنه مرض نداره که دستی‌دستی بزنه کبد خودش را خراب کنه.

طلعت: خیلی سال قبلنا یادته یه بار جوری مست اومدی خونه که از جوب دَرِت اورده بودن؟

مختار: بعداً هر کاری کردم تا اون جوری انالحق بگم حسرتش موند به دلم که موند.

طلعت: ای بابا تو هم مختار.

مختار: با تو بود!

طلعت: کی؟

مختار: پرسید آبدار باشه؟

طلعت: چی؟

جگرکی: دل‌ها.

طلعت: لطفاً.

مختار: جالبه گاهی من کر میشم تو می‌شنوی و گاهی هم مثل حالا کار برعکس میشه.

طلعت: انگار خدا بخواد دیگه داره دل‌هامون را از رو آتیش ورمی‌داره.

مختار: پس اولی را میرم به سلامتی طلعتکم در این روزِ زن.

طلعت: حالا که فقط تو هشت مارس طلعتکتم پس من هم امشب می‌ذارم یه کام از علفم بگیری عمو سبزی‌فروش!

مختار: نمی‌ترسی مثل اون دفعه فشارم بندازه؟

طلعت: یکی‌دو پک بعدش خرما بخوری طوری نمیشه .

مختار: پس یا زیدبن ذی رظی رضی‌الله عنی خبر کن ما را!

طلعت: دوست دارم وقتی مثل بچه‌ها ذوق می‌کنی مختار!

مختار: خوب کردی اون رخت سیاه را دراوردی!

طلعت: می‌بینی که بند هم انداخته‌ام.

مختار: اگه شما زن‌ها نبودین ما مردها هنوز داشتیم رو درخت به هم نارگیل پرت می‌کردیم.

طلعت: گردنت رگ‌به‌رگ شده بود بهتر شد؟

جگرکی: خب این هم کوبیده و دل شما!

طلعت: عالی!

مختار: اگه بین ما لرها خودکشی کمه مالِ اینه که واسه یه لر یعنی مرگ اگه تا ابد نتونه کباب بخوره.

جگرکی: اوامر دیگه‌ای باشه!

مختار: خب پس اول یه دوبل واسه سرکار خانمم می‌ریزم تا ببینم بعدش خدا چی می‌خواد..

جگرکی: گوارای وجود ولی…

مختار: ببین واسه من قدغن قدغن نکن! ضمناً اینی را هم که می‌بینی عصا نیست گرزه! ما لرها که می‌دونی خدای جنگ گرزیم.

جگرکی: پس می‌گفتی یه سطل یخ برات قلیه می‌کردم دایه‌دایه وقتِ جنگه!

مختار: همین که پسر آدابدونی هستی خودش جایزه داره!

جگرکی: چیه جایزه‌ام؟

مختار: تا یه موزیک خوب نذاری معلوم نمی‌کنه.

جگرکی: ویگن دوست داری؟

مختار: مرضیه نداری؟

طلعت: نه تو را خدا!

مختار: به‌به! امشب چه شود!

سیزده‌بدر ۱۴۰۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.