عقدهٔ ادیپ یا عقدهٔ رستم؟

این پرسش پیش می‌آید که آیا با توجه به دریافت‌های هویدا جامعه‌هایی مانند ایران همواره تخته‌بند اسطوره‌ها و سرنمون‌های تاریخی می‌مانند و چیرگی آنها بر ناخودآگاه فردی و جمعی جلوی هرگونه دگرشد و تحولی را می‌گیرد و افراد را محکوم به تکرار و زیست در کهن‌الگوهایی اسطوره‌ای می‌سازد؟ آیا گریز از سرنوشت تاریخی ملّت‌های کهن در دوران مدرن ممکن است؟

 عقدهٔ ادیپ، عقدهٔ رستم و تداوم ساختارهای اسطوره‌ای

 

عقدهٔ ادیپ

زیگموند فروید (۱۹۳۹ــ۱۸۵۶) بنیادگذار روانکاوی در سال ۱۸۹۷ در روند کاوندگی روانی خود «عقدهٔ ادیپ» را کشف کرد. او در این باره می‌نویسد: «در خودم همان احساسی را یافتم که در همه‌کس یافت می‌شود یعنی عشق به مادر و حسادت به پدر… اگر این دریافت درست باشد می‌توان تأثیر چشمگیر نمایشنامهٔ ادیپ شاه را دید… افسانهٔ یونانی به کششی درونی پی برده است که همه آن را بازمی‌شناسند زیرا همه آن را آزموده‌اند. هرکس در پندار خویش زمانی ادیپ بوده و از واقعیت‌پذیری آن به هراس افتاده است.» (۱)

می‌دانیم که در نمایشنامهٔ سوفوکل، ادیپ پسر لائوس پادشاه تب و همسرش ژوکاست است. در کودکی او، سروشی از سوی ایزدان به شاه و شهبانو این پیام را می‌رساند که اگر ادیپ بزرگ شود پدر را می‌کشد و با مادر زناشویی می‌کند. پادشاه و همسرش برای جلوگیری از تحقق‌یابی این پیشگویی هراسناک بر آن می‌شوند تا کودک خردسال خود را بکشند. پس او را به دست خدمتگاری می‌سپرند تا جانش را بستاند. اما خدمتگار کودک را نمی‌کشد و حقیقت را از او و همگان پنهان می‌دارد. چندی دیرتر پیشگویی سروش انجام می‌پذیرد. ادیپ نادانسته پدر را می‌کشد و با مادر پیوند زناشویی می‌بندد. سرانجام روزی این راز آشکار می گردد و در پایان ژوکاست خود را به دار می‌کشد و ادیپ چشمان خود را کور می‌کند تا روشنایی روز را نبیند.

فروید نوشتهٔ ویژه‌ای دربارهٔ عقدهٔ ادیپ ندارد اما در کتاب‌ها و جستارهایش به آن پرداخته است. ازجمله در کتاب توتم و تابو و به‌ویژه درکتاب فشردهٔ روانکاوی. او همچنین در کتاب پیش‌درآمدی بر روانکاوی این عقده را چنین تعریف می‌کند: «مجموعهٔ خواهش‌های مهرآمیز و کین‌توزانه‌ای است که فرزند خردسال به مادر و پدر حس می‌کند. این عقده مرحله‌ای طبیعی از رشد کودک به شمار می‌رود که از سه‌سالگی در او پدید می‌آید و دیرتر با اجتماعی‌شدگی‌اش باز به شیوه‌ای طبیعی پایان می‌پذیرد. پسربچه به‌سبب بیداری سائق‌های جنسی در سن پایین گرایش به دلبستگی شدید به مادر می‌یابد و مادر را تنها برای خود می‌خواهد و بدین‌سان پدر را رقیب خود می‌شمارد» (۲)

فروید عقدهٔ ادیپ را جهان‌روا می‌داند و در نوشته‌های متأخرتر خود به این عقده تنها از دید رابطه‌ای صرفاً روانی نمی‌نگرد بلکه می‌کوشد از آن فراتر رود و آوردهای روانکاوانه را در مردم‌شناسی نیز به کار برد. بدین‌سان از نگاه او بنیاد تمدن‌ها و فرهنگ‌ها بر دو تابوی تعیین‌کننده نهاده است که همانا ممنوعیت آدمکشی و منع از خویش‌بارگی (Inceste) است. بدین‌گونه چشم‌پوشی از ارضای برخی سائق‌ها، جامعه را بنیاد می‌نهد.

برخی مردم‌شناسان در پی پژوهش‌های میدانی در میان بومیان و قوم‌های دورافتاده جهان‌روایی عقدهٔ ادیپ را به پرسش کشیدند، ازجمله مالینوسکی (۳) و مارگرت مید (۴). کلود لوی استروس (۵) مردم‌شناس ساختارباور بر پایهٔ پژوهش‌های گستردهٔ میدانی خود گرچه وجود گونه‌ای از منع خویش‌بارگی را در همهٔ جوامع بشری و در همهٔ دوران‌ها تأیید می‌کند اما نظریهٔ عقدهٔ ادیپ فروید و جهان‌روایی آن را چندان جدی نمی‌داند.

نباید از یاد برد که هنگامی که از عقدهٔ ادیپ همچون الگوی غربی سخن به میان می‌آید مسئله تنها به بعد روانی و روانکاوانهٔ آن محدود نمی‌شود و باید جنبهٔ نمادین آن را نیز در نظر گرفت. بر این پایه می‌توان با گمانه‌زنی آن را در پهنه‌های گوناگون علمی و فرهنگی یافت. پدرکشی در این فرهنگ به شکل‌های گوناگون مانند سنّت‌شکنی، به پرسش کشیدن اقتدار در همهٔ زمینه‌ها، برخورد انتقادی با همه‌چیز و نوجویی و نوآوری پیوسته، نیز هست. مثلی که می‌گوید شاگرد خوب شاگردی است که به استاد خود خیانت کند گویای آن است. به این معنی که شاگرد پس از آموزش و فرا گیری‌های لازم به‌جای پذیرش بی‌چون‌وچرای سخن استاد باید آن را به پرسش کشید و با محک نقد علمی کار پژوهش را یک گام به پیش راند. در دوران مدرن در پهنهٔ سیاسی می‌توان برچیدگیِ رفته‌رفتهٔ اقتدار مطلق پادشاهان و امپراتوران و برپایی نظام‌های دموکراتیک به‌جای آنها را نمونه‌ای از پدرکُشی به شمار آورد. در پهنه‌های دیگر اجتماعی نیز می‌توان نمونه‌هایی یافت.

 

عقدهٔ رستم

فریدون هویدا (۱۳۸۵ــ۱۳۰۳) نویسنده و اندیشه‌ورز ایرانی، جهان‌روایی عقدهٔ ادیپ را نمی‌پذیرد و آن را الگویی غربی می‌داند و در برابر آن دست‌کم در مورد ایران «عقدهٔ رستم» را پیش می‌نهد. او در سال ۱۹۵۸ در گردهمایی روان‌شناسی که در پاریس برگزار شد تز خود به‌عنوان عقدهٔ رستم را در برابر عقدهٔ ادیپ فروید پیش نهاد. او همین تز را در سال ۱۹۸۹ در سخنرانی‌اش در دانشگاه کلمبیا بدین‌گونه بازگفت: «… باید توجه داشت که در ایران رابطهٔ سنّتی پدر و پسر به‌کلی با رابطهٔ غربیان که بر افسانهٔ ادیپ استوار است تفاوت دارد. درواقع در اینجا این رابطه برعکس رابطهٔ پدر و پسر در افسانهٔ یونانی است و رابطهٔ رستم ابرمرد افسانه‌های ایرانی در اسطوره‌شناسی پیش از اسلام نمونهٔ خوبی از این رابطه را نشان می‌دهد. درحقیقت، درحالی‌که ادیپ نادانسته پدر خود را می‌کشد و بر جایش می‌نشیند رستم بدون آگاهی از فرزندکشی، سهراب را در نبردی تن‌به‌تن از پای درمی‌آورد. در سنّت ایرانی پدر تا هنگامی که زنده است در رأس خانوادهٔ گستردهٔ خویش قرار دارد (مگر طور دیگری تصمیم بگیرد) و اقتدار او حتا هنگامی که فرزندانش ازدواج کنند بی‌چون‌وچرا باقی می‌ماند. تنها پس از مرگ پدر است که پسرانش به‌نوبهٔ خود تبدیل به پدران به‌تمام‌معنی می‌شوند»(۶)

بنابراین اگر به شیوه‌ای نمادین به پسرکشی بنگریم و آن را با گمانه‌زنی در چشم‌اندازی گسترده‌تر در نظر آوریم می‌توانیم کشتن سیاووش به‌دست افراسیاب و اسفندیار به‌دست رستم سالخورده (جوان‌کشی) را نیز گونه‌ای پسرکشی به شمار آوریم.

هویدا برا ین باور است که ساختارهای اسطوره‌ای که در ناخودآگاه فردی و جمعی نهفته‌اند همچنان از نسلی به نسلی دیگر انتقال می‌یابند و اثرمندی خود را نشان می‌دهند. او در این زمینه به مکتب ساختارباوری (structalisme) نزدیک می‌شود. عقدهٔ رستم و تداوم پسرکشی را در پهنه‌های گوناگون تاریخ درازآهنگ ما می‌بیند. از پسرکشی فیزیکی که به‌جز استثنایی چند در سراسر این تاریخ به چشم می‌خورد، از نمونه‌های افراطی مانند شیرویه شاهنشاه ساسانی که همهٔ شاهزادگان را از دم تیغ گذراند یا شاه‌عباس صفوی که حتا به فرزندان خود نیز رحم نکرد و از کشتن و کورکردن آنان بازنایستاد تا نمونهٔ رایج وزیرکشی و آنچه نویسنده‌ای نخبه‌کشی‌اش می‌خواند.

عقدهٔ رستم سبب می‌شود که فرد با هراس دائمی از پدر و دیگر دارندگان اقتدار بزید که از حق قتل روانی و فیزیکی او برخوردارند. افزون بر این، به گونه‌ای محافظه‌کاری و پایداری در برابر سنّت‌شکنی و نوآوری دامن می‌زند، گاه کمر به نابودی آنها می‌بندد، خشونت‌ورزی پدر و شه‌پدر را روا می‌شمرد و حتا نقدِ سنّت و دارندگان اقتدار را برنمی‌تابد و گاه با مجازات‌های سخت به آن پاسخ می‌گویند. پدر خانواده و شه‌پدر از پسر و فرمانگزار، فرانبرداری، رعایت سنّت‌ها، اقتدارپذیری، حرف‌شنوی و… می‌طلبند و پسر و فرمانگزار از آنها تأمین امنیت، نگهبانی از سنّت و به‌ویژه ناموس، کاربست اقتدار و قدرت‌نمایی و… را انتظار دارند.

 

شه‌پدر و تداوم زیست اسطوره‌ها

هویدا در پهنهٔ قدرت سیاسی در دوران درازآهنگ پادشاهی به مفهوم شه‌پدر یا پدرسالار بدین‌گونه توجه می‌دهد: «نگاهی به تاریخ ایران نشان می‌دهد که پادشاه همواره پدری سختگیر و بااقتدار به شمار می‌آمد که همهٔ قدرت‌ها را درکف خویش داشت… او بر فراز ملّت همان نقشی را بازی می‌کرد که پدر در خانوادهٔ سنّتی… در خانه داشت. مفهوم شه‌پدر از یک سو در پیوستگی با رابطهٔ پدر و پسر و از سوی دیگر در پیوستگی با سرشت پادشاهی در ساختارهای اجتماعی ایرانی قرار دارد».

او در سخنرانی‌اش در دانشگاه کلمبیا نمونهٔ دیگری از تداوم اسطوره‌ها را در رابطه با سرشت پادشاهی در اسطورهٔ جمشید می‌بیند: «یکی از افسانه‌های کهن داستان جمشید و ضحاک است که به توصیف پیدایش ایران و بحران‌هایی می‌پردازد که به ویرانی تقریبی آن انجامید. بر پایهٔ این افسانه، زمانی اهریمن از قدرت بسیاری در زمین برخوردار بود زیرا اهورامزدا که از رفتار انسان‌ها به خشم آمده بود روشنایی (نماد نیکی) را از آنان دریغ داشت. سپس جمشید بر اورنگ پادشاهی نشست و با دادگری فرمان راند و در آبادانی و بهسازی کوشید آن‌گاه اهورامزدا خرسند شد و روشنایی را بازگرداند و درنتیجه اهریمن رانده شد. پس از چندی جمشید رفته‌رفته به خود غرّه گردید و روزی با نگاهی به امپراتوری نیک‌سامان‌یافتهٔ خود گفت این منم که این‌همه آسایش به انسان‌ها بخشیدم. پس مردم را گرد آورد و به آنان گفت باید مرا به مانند فرمانروای جهان بپرستید… اهورامزدا که از این ماجرا رنجیده بود یک بار دیگر روشنایی را پس گرفت. پس آن‌گاه اهریمن بازگشت و ضحاک را به جانشینی جمشید ترغیب کرد و پس از پادشاهی دو مار بر شانه‌هایش رویاند که غذایشان مغز سر نوجوانان بود و بدین‌سان مطمئن شد که او ستمگری پیشه خواهد کرد و چنان بود که تباهی بر زمین سایه افکند. باری مردم که از ستمگری ضحاک به ستوه آمده بودند از اهورامزدا خواستند تا نجات‌دهنده‌ای بفرستد. سرانجام اهورامزدا به رحم آمد و فریدون را فرستاد و او به یاری خیزش کاوهٔ آهنگر ضحاک را سرنگون کرد و به پادشاهی ایران رسید».(۷)

هویدا بر این باور است که این الگوی اسطوره‌ای از زمان بنیادگذاری امپراتوری ایران به‌دست کورش و در تمام دوران درازآهنگ پادشاهی با سایه‌روشن‌ها و تفاوت‌هایی تکرار شده است. پادشاهان به‌ویژه بنیادگذاران دودمانهای پادشاهی هنگامی که کشور دچار آشوب و هرج‌ومرج و دستخوش ستمگری بوده است با توانایی امور کشور را سروسامان می‌دهند و بااقتدار فرمان می‌رانند اما چندی دیرتر به خود غرّه می‌شوند و راه ستمگری و بی‌عدالتی در پیش می‌گیرند و اگر نمیرند یا نیرویی بیگانه سرنگونشان نکند نظام پادشاهی‌شان رو به ضعف و نا کارآمدی می‌گذارد و نارضایی فرا گیر سبب ازهم‌پاشیدگی‌اش می‌گردد.

اکنون این پرسش پیش می‌آید که آیا با توجه به دریافت‌های هویدا جامعه‌هایی مانند ایران همواره تخته‌بند اسطوره‌ها و سرنمون‌های تاریخی می‌مانند و چیرگی آنها بر ناخودآگاه فردی و جمعی جلوی هرگونه دگرشد و تحولی را می‌گیرد و افراد را محکوم به تکرار و زیست در کهن‌الگوهایی اسطوره‌ای می‌سازد؟ آیا گریز از سرنوشت تاریخی ملّت‌های کهن در دوران مدرن ممکن است؟

هویدا برون‌رفت از این دایرهٔ بسته را ممکن می‌داند. از دید او دگرگونی‌هایی که در صدوپنجاه سال گذشته رفته‌رفته در جامعهٔ ایران و بافت اجتماعی آن رخ داده است بر تداوم سنّت‌های کهن تأثیرهای چشمگیر گذاشته است: ورود مدرنیته، از میان رفتن روابط ایلی-قبیله‌ای، ارباب-رعیتی و نیز نابودی ساختارهای کهن زمین‌داری هزاره‌ای، گذر از اقتصاد مبتنی بر کشاورزی و دامداری به اقتصاد تجاری و صنعتی، شهرنشینی گسترده، ایجاد دیوان‌سالاری مدرن، گسترش چشمگیر نظام آموزشی و سوادآموزی، تضعیف اقتدار پدر و پدرسالاری در خانواده، و سرانجام برچیدگی سلطنت استبدادی و… همهٔ ساختارهای کهن ازجمله کهن‌الگوهای ذهنی خودآگاه و ناخودآگاه را به لرزه درآورده است و درنتیجه می‌توان امیدوار بود که ایرانیان بتوانند عقدهٔ رستم را با آگاهی بگشایند و از چیرگی کهن‌الگوهای هزاره‌ای برهند.(۸)

او به توجه به اهمیتی که در ساختارهای اسطوره‌ای می‌بیند پیشنهاد می‌کند در میان داستان‌های شاهنامه بهتر آن است که زندگی شخصیت‌هایی مانند کیخسرو و همای چهرزاد (تنها پادشاه زن در بخش اسطوره‌ای شاهنامه) برجسته و به‌ویژه به دانش‌آموزان آموزش داده شود که هردو در اوج قدرت فرمانروایی را رها کردند تا برای دیگران نیز فرصت فراهم آید، و نیز داستان سیمرغ فریدالدین عطار که مرغانی در جستجوی گمشدهٔ خویش سرانجام در می‌یابند که سیمرغ کسی جز خود آنان (سی مرغ) نیست و باید خود سرنوشتشان را به دست گیرند.


 

۱— L’Œdipe,un complexe universel, Ed.Thcou,Poitiers, ۱۹۷۷.

۲— Introduction à la psychanalyse, Ed. Payot, Paris, ۲۰۰۴.

۳— B. Malinovski ۴—Margaret Mead ۵—Claude Levi Strauss

۶ – ترجمهٔ متن این سخنرانی در این گاهنامه آمده است: اختر، دفتر دهم، پاریس ۱۳۷۰.

۷ – همان. ص ۴۳

۸ – همان ص ۵۲

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.