شهر، دیگری و گفتمان رسمی
شهرهای مدرن اساساً با تخریب و ساختن پیوند عمیق و ناگسستنیای دارند. شهرهای مدرن با سرعت و خشونتی وصفناپذیر ارزشها، قواعد و نگاههای پیش از شکلگیریِ خود را نابود میکنند و اشکال تازهای از دیدن خلق میکنند. تخریب یک بنای قدیمی یا محلهای قدیمی برای ساختن ساختمانها و آپارتمانهای جدید و… به معنای ویران کردن ارزشها و خاطرات گروهی خاص نیز هست. ساکنان فضاها و مکانهای جدید در شهر گسستی همهجانبه را تجربه میکنند، هم از نظر معرفتی و هم از نظر زیستی و اجتماعی. امور نو و ارزشها و باورهای نو گاه در تقابل آشکار با اصول و قواعد پیشین قرار میگیرند و کشمکشهای بسیاری میان نسلهای مختلف ایجاد میکنند. این کشمکشها ممکن است تا ابد ادامه پیدا کند و از نسلی به نسل دیگر نیز منتقل شود. اما آنچه میماند روح حاکم بر فضاهای شهری است که گویی با تخریب و انهدام مدام و میل به تغییر و دگرگونی هرگونه مقاومتی را در برابر تغییر در هم میشکند. شاید به همین دلیل است که سخنگویان گفتمان رسمی در ایران، پس از انقلاب، شهر را همچون تهدیدی برای ارزشهای خود میدانستند. عملاً گفتمان رسمی به دلیل تعلق خاطر داشتن به جهانی حماسی، وحدتگرا و غیرقابل تغییر، با شهر که نماد تحرک و پویایی و دگرگونی است سرِ ستیز دارد. این گفتمان شهر را شرّ مطلق فرض میکند و با آن هرگز نمیتواند به صلح برسد. شهر نماد پلیدی و نیرنگ و فریب است. پس یا باید از آن دوری کرد یا باید به شکلی این حیلهگر را به بند کشید. سخنگویان گفتمان رسمی که نتوانستند از شرّ این نیروی اهریمنی خلاص شوند، ناگزیر برای به بند کشیدن آن تلاش خود را آغاز کردند. به وجود آمدن کمیته و نظارت و کنترل افراد در سطح شهر، گشت ارشاد و ترویج ایدئولوژی غالب در کتابهای درسی و… همگی بخشی از تلاش گفتمان رسمی برای سلطه بر این نیروی اهریمنی است. گفتمان رسمی رفتهرفته تمام مناطق شهری را در چنگ خود گرفت و بهآرامی شروع به فتح کوچهها، محلهها، خیابانها، مدارس و دانشگاهها، ایستگاههای اتوبوس، اتوبانها و… کرد. پس از فتح شهر حال وقت نامیدن و نامگذاری رسیده بود، وقت انقلاب در زبان. نام خیابانها، کوچهها، مدارس، دانشگاهها و… یکی پس از دیگری به نفع گفتمان غالب عوض شدند و صدایی جز صدای حاکم حق تکثیر شدن در شهر را به شکل رسمی پیدا نکرد.
نامها و نشانههایی که یادآور گفتمان رسمیاند تمام شهر را محاصره کردهاند و به انحاء مختلف به «تو» (دیگری) چنین میگویند:
«شهر جایی برای “تو” ندارد.»
«شهر» از آغاز برای گفتمانِ رسمی موجودی خطرناک بوده است، چرا که شهر جایی است برای غریبهها و هیچچیز مثل غریبه گفتمان رسمی را نمیترساند. باومن مینویسد: «هر تغییری که در شهرها رخ دهد، باز هم یک ویژگی ثابت میماند: شهرها محل اقامت غریبههاییاند که در مجاورت یکدیگر زندگی میکنند.»
وجود غریبه عملاً اقتدار او را به چالش میکشد و به همین دلیل دشمن شمارهیک او غریبهها هستند. برای همین مدام در حال پاکسازی و از میان بردن هر گونه نشانه و صدایی است که حضورش موجب میشود شهر آنچنان که او میخواهد دیده نشود. تلاش او برای وحدت و یکپارچگی و یکدستی را میتوان بهخوبی در سطح شهر (هر شهری) دید. کافی است به نام خیابانها و محلهها و اتوبانها نگاه کنید تا متوجه این امر شوید. این مبارزهای تمامعیار در سطح زبان است که در شهر به راه افتاده است، مبارزهای علیه تغییر، دگرگونی و پویایی، مبارزهای علیه امر نو.
اما آیا شهر و ساکنان آن بهتمامی بر ایدههای حاکم در سطح شهر منطبقاند، یا نه، بسیاری از آنها بیاعتنا به صدای حاکم زندگیِ خود را دارند؟
گفتمان رسمی رفتهرفته باعثِ به وجود آمدن دو زندگی در شهر شد. یک زندگی در خیابان و فضای عمومی و زندگی دیگر به شکل زیرزمینی و مخفی شکل گرفت. اما نکتهی مهم در اینجا وجود این دو زندگی نیست. حال مهم این نیست که بسیاری در زیر زمین و دور از چشم گفتمان رسمی شکل دیگری از زندگی را به نمایش میگذارند. مسئله رخنه کردن این زندگی به فضای عمومی (جایی که گفتمان رسمی ادعای تسلط بر آن را دارد) است. این زندگی صمیمانهتر، غیررسمی و خودمانیتر از آن چیزی است که گفتمان رسمی از افراد طلب میکند. این زندگی پا به درون مرزهای تعیینشده از سوی گفتمان رسمی گذاشته است و به درون آن رخنه کرده است. این موضوع را میتوان در نحوهی پوشش زنان، توجه به بدن و اوقات فراغت و بسیاری از مسائل موجود در شهر دید. این زندگی دیگر مثل قبل دستبسته خود را تقدیم گفتمان رسمی نمیکند و مدتهاست که در حال تقدسزدایی از امور مقدسپنداشتهشده است و هر لحظه به قلمرو خود نیز اضافه میکند. این زندگی دیگر میل ندارد خود را پنهان کند. در واقع، این زندگی میل به عریان شدن و عیان شدن دارد و دیر یا زود شهر را مال خود خواهد کرد.