رؤیای تعبیرنشدهٔ اقتصاد صلواتی
و استهلاک چند اسطوره
ابتدای کتاب نوشتهام «آذر ۵٣ شیراز». اسلام در ایران، ایلیا پاولویچ پطروشفسکی، ترجمهٔ کریم کشاورز، انتشارات پیام، تهران، چاپ سوم ۱۳۵۳، ۵۶۵ صفحه با جلد سخت ۴٧۵ ریال.۱
مترجم در مقدمه مینویسد «دانشمند گرامی، آقای محمدرضا حکیمی، رنج مرور این کتاب را به عهده گرفته و نظر خویش را که مبتنی بر منابع اسلامی، از جمله تازهترین کتب و منابع تحقیقاتی شیعه است، در پایان کتاب زیر عنوان «توضیحات» آوردهاند، مراتب سپاسگزاری را تقدیم ایشان میدارم. از متن کتاب حدود سه صفحه حذف گشته و به جای بخشهای محذوف سه نقطه گذاشته شده است. در مواردی که بخش محذوف از نیمصفحه بیشتر بوده نقطه ها در میان دو ابرو قید گردیده است.»
تابستان گذشته با ویزا شدن پاسپورت حکیمی به یاد آن کتاب افتادم و دیدم لیست موارد حذف شده را در حاشیهً مقدمهً کشاورز یادداشت کردهام.
در حد شدیدترین مورد ممیِّزی و شخمزدن متن خودیهای سابق و لاحِق در حکومت اسلامی نیست. کتاب انقلاب در دو حرکت مهدی بازرگان را بعد از چاپ اول آشولاش کردند. بندهایی از روزنگاری (یا روزنوشت) اکبر رفسنجانی و چند پاراگراف کتاب مصاحبه با محمدرضا مهدوی کنی را غِلِفتی درآوردند. در تازهترین مورد، آدمهای مَستربیت١ جلو انتشار جلد دوم خاطرات ابراهیم یزدی را گرفتهاند تا این ادعا حذف شود که تابستان ۵٧ پیشنهاد رفتن آیتالله خمینی از عراق به پاریس را او داد (نه سید احمد).
اما خودنمایانه و نمایشیترین طرز سانسور است. ممیِّز نه تنها خط میزند، بلکه با صد مَن اِفِه و فیگور اعلام میکند خودش حرفها دارد و آن بابا بیخود نوشته. مترجم لابد ناچار و با توافق و به توصیۀ ناشر موضوع را زیرسبیلی رد میکند و به «حذف حدود سه صفحه از متن کتاب» تقلیل میدهد ــــــ میتوانستند سی صفحه بزنند یا اصلا اجازۀ انتشار ندهند. بخشی از حرفش ممکن است درست باشد اما کلا دقیق نیست. ممیّز در پایان کتاب ۱۰۱ صفحه منبر رفته.
ضمیمۀ مطوّل برای خودش کتابی است. چپانش به بهانۀ ویرایش. دسترسی به مدیر بنگاه ناشر میسّر نشد تا بپرسم داستان پسوپشت مداخلۀ «دانشمند گرامی» که «رنج مرور کتاب را به عهده گرفته» و مترجم «مراتب سپاسگزاری را تقدیم ایشان» میدارد، و تحمیل صد صفحه «توضیحات» بر کتاب چه بود. بامزه است اگر چپانشگر علاوه بر حق بوق ممیِّزی، برای قلمیکردن آن همه حاشیه و تکذیبیّه و ردیّه حقالتحریر گرفته باشد.۲
در چند فصل متن و «توضیحات» الحاقی کتاب دنبال بحثی دربارۀ پیشینهٔ «احکام امضایی» میگردم. چیزی به چشمم نمیخورد.
تازگی باب شده برای در رفتن از بحث انتقادی و رفع و رجوع برخی احکام بحثانگیز شرع بگویند «امضایی» است، یعنی پیشتر در آن صحاری وجود داشت و اسلام فقط تأیید کرد؛ پای اصل دین نگذارید، فرمان خدای تبارک و تعالی′ نیست.
سال ۱۹۷۹ پس از ترجمهٔ رسالهٔ عملیّهٔ آیتالله خمینی به انگلیسی، در چند شو پربینندهٔ تلویزیونهای آمریکا بحث درگرفت که انسان، هر اندازه طویلالقامت و غولپیکر، از نظر فیزیکی چگونه میتواند با شتر آمیزش جنسی کند. تصویری در یک کتاب خطی ایرانی نشان میداد برای صعود به ارتفاعات شتر داربست میزنند.
خصوصاً در باب روابط جنسی و ازدواج و زنان، رسالههای مراجع حتی متوفیٰ را پیش از تجدید چاپ یک بار دیگر ویرایش میکنند. مثلا اینکه مردی صبحگاه دریابد شب پیش ناخواسته و ندانسته با زنی نامحرم همبستر شده، اتفاقی که در دل شب تار در زندگی بدویِ بیدر و پیکر بادیهنشینان ممکن است رخ دهد، حُکمش چیست و باید چقدر بسلفد.
در ایران معاصر همچنان پنجاه خویشاوند مقتول قسم میخورند او را فلان شخص کشت، و متهم اعدام میشود.
حتی برخی که در حوزهٔ علمیه فقه خواندهاند میگویند با این حساب، اسلام چنانچه در ایران، ژاپن یا هر جای دیگری ظهور میکرد آداب و رسوم جامعۀ میزبان بهعنوان احکام انسانساز ابدی برای کل بشریت پشتنویسی میشد.
تعاریف عدل و قسط و انصاف و تفاوت بین آن مفاهیم هم مدتهاست برایم سؤال شده. در آنچه از نوشتههای متوفیٰ در جاهای دیگر نقل کردهاند فقط دو سه جملۀ مبهم و شعاری میبینم مطلقاً بدون ذکری از برابری و مساوات.
در سوگنامهها به متوفیٰ لقب «فیلسوف عدالت» دادند. پیداکردن و حتی تورّق چند فقره از مکتوباتی که از «دانشمند گرامی» به حلیۀ طبع آراسته شده میسر نیست. کارهای فوری و مهمتری روی دستم مانده.
محتوای مجلـّدات قطور گالینگور زرکوب با اکلیل قرمز و زرد چشمگیر که در عکسها پشت سر علمای ربّانی چیده شده عبارت است از حُکمی قاطع در صفحۀ اول («دلبر جانان من بـُرده دل و جان من») که پس از تکرار بهعنوان برهان و استدلال و شاهد در صدها صفحه، در صفحۀ آخر اثبات میشود و محکم به کرسی مینشیند: «بـُرده دل و جان من دلبر جانان من.»
تألیف چهار دوجین کتاب دربارهٔ یک موضوع، یا حتی در یک زمینه، بیش از آنکه نشان از دریای معلومات داشته باشد شاید خبر از کمبود یا حتی فقدان اعتماد به نفس دهد. اسهال قلمی در نتیجهٔ یبوست فکری، ورّاجی برای مخفیکردن تشویش، تعصب به قصد سرپوش گذاشتن بر شک، پافشاری در نتیجهٔ تردید. نظامی گنجوی به فرزندش اندرز داد «لاف از سخن چو دُر توان زد/ آن خشت بود که پُر توان زد.»
لودویگ ویتگنشتاین در ۶۲ سال زندگی یک رسالهٔ ۷۵ صفحهای در باب فلسفه، یک مقاله و یک معرفی کتاب نوشت و واژهنامهای برای خردسالان تألیف کرد. برتراند راسل که هفده سال از او بزرگتر بود در وصفش گفت «کاملترین نمونهٔ نبوغ» که در عمر خویش دیده است.
مریدان فیلسوف متوفای ما چنانچه نظری نبوغآمیز از او دربارهٔ این دو موضوع ِ یقیناً انشایی و غیرامضایی سراغ دارند به متن حاضر اضافه خواهد شد: تعمیم خمس به تمام اقلام و همهٔ زمانها و تعلقگرفتن وجوهات نه تنها به ساداتی که در واقع عقبهٔ مهاجران چند قرن پیش به این سرزمیناند بلکه به آنها که در همان جبل عامل لبنان زاد و ولد کردهاند.۳
دوم، نظرش دربارهٔ منصفانهبودن این حکم که تحت حکومت اسلامی با مسلمانشدن یک عضو خانوادهٔ غیرمسلمان تمام ارثیه به او میرسد.۴
در تنها عکسی که از او تکثیر شده با اضافه وزنی آشکار (که مصداق «من از بینوایی نیـَم رویزرد/ غم بینوایان رُخـَم زرد کرد» نیست) به درد ایفای نقش سقراط میخورد. حکمت عامیانه میگوید شک در صداقت زاهد فربه رواست: خوف فشار شب اول قبر و هول آتش جهنم باید شخص را پوست و استخوان کند.
با چهار دوجین کتاب اسلامی در کارنامهاش حتماً واجد شرایط «یا معادل» برای دریافت دکترا از مراکز توزیع مدرک بود اما گویا نزد تلویزیون وطنی که کمتر از «حجتالاسلام دکتر» جلو دوربین نمینشانـَد عنصر مطلوب به حساب نمیآمد.
پس از دفن اجسادی در دانشگاه صنعتی و جاهای دیگر، نوشت «اگر راست میگویند چند جنازه هم در بازار، در دستگاه قضایی، در کنار کاخهای اشراف، در میدان بار، در اتاق اصناف و . . . و در مجلس و در میان هیئت مجریه (دولت) دفن نمایند. فقه تشیّع ـــ میراث خون شهیدان بزرگ بشریت ـــ در برابر این اتفاقات، که چه بسا ایادی استعمار و اجانبْ آنها را کارگردانی میکنند، مسئول است.»
هرچند مصداق آن سه نقطه جای سؤال دارد، حرفش شجاعانه به نظر میرسد اما انگار ملتفت حجم بیزنس اهل قبور نبود. تبدیل بافت مسکونی شهر به قبرهای گرانقیمت با پیشروی انواع امامزاده در کوچه پسکوچهها بازده مالی عظیمی دارد غیرقابل مقایسه با هر کسبوکار دیگری (در مکانهایی که احتمال آمرزش را زیاد کند متری بیش از یک میلیارد تومان، معادل چهل هزار دلار).
درهرحال، وقتی حکومت اقلیت از اکثریت جامعه نسقگیری و حالگیری میکند بیجا و بلکه ابلهانه است بپرسیم پس چرا خودش را زیر فشار روانی نمیگذارد.
در فولکلور سیاسی «ایادی استعمار» بکسباد میکرد و نگاه انتقادیاش به حکومت اسلامی در واقع نهایتاً توجیهگرانه بود: این اسلام ِ واقعی نیست اما تا وقتی جامعه اصلاح نشود حکومت اسلام حقیقی با چهرهٔ انسانی قابل پیادهشدن نیست و وقتی پیاده شود چه دوغی.
نظریۀ عدالتش مبتنی است بر این عقیدۀ سفتوسخت که توحید بدون عدل معنی ندارد. جوش الکی میزد و بیخودی کاغذ سیاه میکرد. کسی آنقدر مجنون نیست که اعلام کند ششهفت خدا در آسمانها وجود دارد (همین یک فقرهاش از کافی هم کافیتر است) و تنابندهای که مرض نداشته باشد چنان احمق نیست که فریاد بزند مرگ بر عدل، زنده باد ظلم.
مینویسد جامعۀ قرآنی «جامعۀ قائم بالقسط» است، و حاکمیت قرآنی «حاکمیت عامل بالعدل». هرچه جز این باشد نام اسلامی و قرآنی بر آن روا نیست.» اگر توانستید بفهمید یعنی چه، خبر بدهید همین جا اضافه کنیم.
معتقد نیست، نمیخواهد، جرئت ندارد یا به هر دلیلی نمیگوید برای تحقق عدالت باید همه با هم (و نه تنها در برابر حاکم شرع و در وقت مصادرۀ اموال) برابر باشند و آزادی انتخاب وجود داشته باشد.
و به منظور عقبنماندن از صاحبنظران خارجه، فرمول ابداعیاش برای سنجش درجۀ عدالت اقتصادی:
با فرض اینکه UH بیانگر رفاه اقشار ثروتمند و UL نشانگر رفاه اقشار فقیر باشد، و K وزن و اهمیت آنها باشد، تابع رفاه این گونه نوشته میشود:
W=KHUH+KLUL+KHUHKLUL
کدام یک از کسانی که بر این مملکت ریاست میکنند قبول ندارد عدل و قسط چیزهای خیلی خوبی است اما حیف که موانع و مسائل در سر راه تحقق آنها زیاد است؟ امثال متوفیٰ حکمهای غلنبه و فرمول غامض خود را خطاب به چه کسی یا کسانی صادر میکنند؟
جوهر بحثشان را میتوان این گونه خلاصه کرد: این آن نیست، آن این است. جملۀ اول یعنی اسلامی که میبینید ربطی به حالوهوای صدر اسلام ندارد. جملهٔ دوم یعنی عدل و انصافی که اهالی مغربزمین بین خودشان برقرار کردهاند تجلـّی کمرنگی است از آنچه در صدر اسلام وجود داشت اما پایمال و لوث شد. اقبال لاهوری از نخستین کسانی بود که اعلام کرد غربیان اصول شریعت ما را برداشتند از آن ِ خود کردند. اشارهاش البته به عدالت و ترقی مادّی بود، نه آزادی و حقوق لاینفک انسان و تقدم وجود او بر عقیدهاش.
یعنی اصل جنس مسروقهٔ متعلق به ما در خارجه است اما همهاش را نمیخواهیم، قدری عدالت اجتماعی برایمان کفایت میکند؛ آزادی و برابری و این جور حرفهای جاهلیت مدرن بماند برای خود فرنگان.
محتویات پنجاه کتاب متوفیٰ هم مانند سرودههای اقبال لاهوری و نوشتههای علی شریعتی و غالب دینگرایان عرب عمدتا مبتنی است بر ’این آن نیست، آن این است.‘ تعجبی ندارد خودشان هم گیج شوند و به تناقضگویی و انشانویسی بیفتند.
آنچه میجویند عدالتی است فراانسانی و منتهی به سعادت ابدی بشر که همانا رضای خدا باشد.
راهی که توصیه میکنند توسل به شیوههای لیبرالیسم و سوسیال دموکراسی غربی است: حداکثر شادکامی برای بیشترین نفرات بر پایۀ رضایت خود آدمها.
همان متفکران دینپژوه با حرفتویحرف آوردن و آسمانریسمان بافتن سعی میکنند جماعت ملتفت نباشند اهل منبر، یعنی ستون خیمهٔ دین، رضایت فرد را با صراحت رد میکنند و رفتن دنبال شادکامی را اومانیستی و مادیگرایانه و دنیاطلبانه میدانند. آیتالله خمینی گرچه زمانی بالای منبر گفته بود عایدات اوقاف برای ادارهٔ مملکت کفایت میکند، بعدها از اریکهٔ قدرت هشدار داد دنبال رضایت با یکشاهی صنار نروید و «قانع به این مقدار نباشید، ما معنویت و روحیات شما را عظمت میدهیم.»
کاظم شریعتمداری برای طفرهرفتن از جواب صریح به گزارشگران خارجی که میپرسیدند جمهوری اسلامی چیست، با زیرکی میگفت «ایسلام نه سوس یالیسم است نه چاپ تالیسم.» با وامگرفتن حرف او میتوان گفت: رسیدن از چاپتالیسم به چاپتالیسم است با وعدهٔ نِیل به سوسیالیسم.
حسینعلی منتظری دربارهٔ روش مبحثی گفت «مِن حیث قاطیغوریاس، التقاطییس.» دوبله به انگلیسی: Categorically, the argument is eclectic؛ بهگزین و گلچینکننده.
امثال «فیلسوف عدالت» اگر هم متوجه قاطی بودن شکل و محتوای بحث خودشان بشوند اسم آن را بهگزینی و گلچینکردن میگذارند.
وجود انتخاب عقیدتی در صدر اسلام را قبول دارند اما در روزگار ما نه. اسلام آغازین را نبرد بین طرفداران حق و حامیان باطل میبینند و موقعیت جامعۀ کنونی ایران را تنازع بین برخورداری و نابرخورداری، میان سودبرندگان و زیانکنندهها، میان چپاولگرها و غارتشدگان.
به بیان دیگر، مسلمانها زمانی در شبهجزیرةالعرب مجاز بودند طغیان کنند؛ به مردم امروزی جامعۀ ما باید حقشان را داد و عدالت را در مورد آنها رعایت کرد اما حق طاغی و باغی و یاغی شدن ندارند زیرا دین نهایتا حقوق آنها را حفظ میکند.
خوب میدانند نبردهای صدر اسلام هم بر سر سهمبردن یا نبردن و داشتن و نداشتن بود. در تمام آئینها تعصب راهی است برای کاستن از شدت تردید در اعتقادات موروثی. به منظور رهایی از فشار شک در مفروضات اساسی، ترجیح میدهند هرچه بیشتر خلاف احساس واقعیشان بنویسند و وعظ کنند.
دههٔ ۶٠ «آسیبشناسی انقلاب» تیتر و مضمون انشاهای ژنریک در مطبوعات بود حاوی مطالبی از نوع نظر خلخالی که جمهوری اسلامی ده هزار سال دوام خواهد داشت. در همان مایه، کسی در روزنامۀ چاپ تهران نوشت خطای بزرگ مولیالموحّدین اجرای عدالت و کوتاهکردن دست قدرتمندان از بیتالمال بود؛ اگر اجازه میداد بخورند و ببرند حکومتش برقرار میماند. لحن طعنهآمیز مقاله آشکارا کنایه از اوضاع جاری ایران و وارونهگویی ِ عمدی بود. نشریهای بیبهره از حامی قدرتمند به جرم چاپ چنان متنی شاید توقیف میشد و نویسنده کیفر میدید.
چند سال پیش در اصفهان کسی به جرم اینکه نوشت هدف امام اول شیعیان بهدست گرفتن حکومت نبود یک سال آب خنک خورد. اوایل دهۀ ۵٠ معمّمی را در همان حوالی کشتند زیرا میگفت هدف امام سوم حکومت نبود. دهۀ بعد در جنجال بر سر افشای سفر مشاور امنیت ملی کاخ سفید همراه با چند اسرائیلی به تهران (با گذرنامۀ ایرلندی) پروندۀ قتل بازگشایی شد و کـُشنده به دلایلی دیگر سینۀ دیوار رفت.
نبردهای داخلی صدر اسلام در شبهجزیرةالعرب و بینالنهرین اساسا جز کشمکش بر سر تقسیم غنایم نبود. باید توجه داشت در دنیای قدیم دستاوردهای منقول فتوحات را به دو بخش سهم غازی جهادکننده و سهم خلیفه تقسیم میکردند. اموال غیرمنقولْ تیول سرداران میشد و به اخلاف آنها ارث میرسید.
«به زر میتوان لشکر آراستن» اما هجومهای مکرر سلطان محمود و یورش نادر شاه به خزاین هند و لشکرکشیهای دیگر عمدتا به همان شیوه بود: جنگجوی داوطلب با خودش شمشیر و نیزه و سپر و اسب و حتی مقداری خورد و خوراک میآورد و با فتح شهر محاصرهشده و قتل عام مغلوبان، هرچه به دستش میرسید برمیداشت. سرگـُل غنایم، از جمله جواهرات نفیس و دختران و زنان حکمرانان مغلوب، البته به سلطان یا خلیفه یا خان فاتح تعلق میگرفت.
شیوۀ خودیاری با نیّت چپو در ایران تا دو جنگ با روسیه ادامه یافت و ماجرای قتل وزیر مختار بر سر استرداد دختران گرجی از حرمسرای آصفالدوله صدراعظم فتحعلی شاه مشهور است. عباس میرزا ولیعهد با دیدن طرز کار قشون اروپایی که سرباز از حالت آماتورِ چپاولگر خودسر بیرون آمده بود و بهعنوان جنگندۀ آموزشدیده و تجهیزشده استخدام میشد و مواجب میگرفت به شیوۀ نوین تمایل یافت.
از میان چندین نوع روایت، یکی این است که در صدر اسلام کشمکش بین خاندان بنیهاشم، مدعیان بنیانگذاری دین و حق تقدم در برخورداری از ثمرات آن با حالت شرکت سهامی خاص، و سایر طوایف بود که سهم جهادکننده را بر سهم خلیفه مقدم میدانستند ـــــ شیوهٔ تعاونی عام. خلیفۀ چهارم سرسختانه معتقد بود غنایم را باید به او تحویل دهند تا هر طور صلاح میداند تقسیم کند. داستان مزرعۀ فـَدَک و سرسختی خلیفۀ دوم در این عقیده که حتی پیغمبر حق نداشت چیزی از دستاورد فتوحات جنگجویان به دخترش ببخشد ممکن است صِرفاً ساختۀ شیعه نباشد.
اصرار اقلیت بنیهاشم بر انحصار حکومت و بیتالمال، در مقابل انکار اکثریت طوایف به قدرت و مالومنال رسیده، به نتیجۀ ’طبیعی‘ خود انجامید: الحق ُ لِمَن غلب. حق با طرف قویتر و پیروزمند است.
در ایران تبلیغ میشود مسلمانها برای اقامۀ عدل و قسط باید طبق پیام عاشورا عمل کنند. بپرسی وظیفۀ مردم کنونی دقیقا چیست، پاسخی اگر بشنوی این خواهد بود که وضع برحق موجود را حفظ کنند. سؤال بعدی، که چرا قیام را تسلیم و بلکه تحسین معنی میکنند، البته ناشنیده میمانـَد یا شبههافکنی و غرضومرض سیاسی تلقی میشود.
در تغییری مهم در زمینۀ اسطورههای عدل و داد شیعی، سال گذشته اعلام شد چاه جمکران مسدود میشود. چنانچه زمانی نمونههای نامههایی که خلایق در آن میانداختند به دست آید و منتشر شود شاید مبهوتکننده باشد اگر درصد بالایی از مستغیثین (استغاثهکنندگان، دادخواهان) محو و نابودی حکومت ظلم و جور و به کیفر رساندن عُمـّال آن را از درگاه قادر متعال، منجی موعود و سایر نیروهای عالم غیب مسئلت داشتهاند.
به مصداق «آبرو میرود ای ابر خطاشوی ببار/ که به دیوان عمل نامهسیاه آمدهایم»، چنان کاغذهایی فردای قیامت برای متهمان کنونی خردکننده خواهد بود. در مطلبی دربارۀ شیخ خلخالی پرسیدم قابل تصور است افرادی را که میلیونها لعنکننده دارند ربّ السّماوات و الارض بدون توجه به شدت و گسترۀ اتهاماتشان وارد بهشت کند فقط چون نماز شب خواندهاند؟
اگر فشار افکار عمومی بتواند مانع آمرزش مؤمن منفور شود پس قضاوت انسانهای جایزالخطا، و در مواردی بیایمان و مغرض، در کتابهایی که ذیل عنوان تاریخ سرهم میکنند در دادرسی آنجهانی اثر تعیینکننده خواهد داشت ـــــ شبیه تصویب اعتبارنامهها در ابتدای تشکیل مجلس مقنـّنه از سوی منتخبانی که معلوم نیست خودشان در موقعیت بهتری باشند.
ناظران شکـّاک و بدبین میپندارند لابد حجم عریضههای تظـّلم پر از ناله و نفرین در چاه کذایی چنان باورنکردنی بود که رندان حقپرست چارهای جز تعطیل آن ندیدند وگرنه در شرایطی که طی یک دهه ده هزار امامزاده و بقعۀ جدید به قصد زمینخواری و نصب گاوصندوق در سراسر مملکت احداث شد یکی از پرمشتریترین آنها را نمیبستند.
«فیلسوف عدالت» از رونق کسب و کار و نوع و تعداد مراجعان آن چاه مذکـّرپذیر (که در کنارش یک حلقه هم برای خواهران حفر کردند) و پایان کار آن چه میدانست و کلا دربارۀ مستهلکشدن اسطورههای شیعی در نتیجۀ افراط در کاربرد برای مصارف سیاسی و تبلیغاتی در زمان حاضر چه فکر میکرد؟
زمانی عرفا حرف از حقایق باطنی میزدند و معتقد بودند اسرار حقیقت در نهانخانۀ دلهایی معدود خواهد ماند. در دنیای جدید که شمار مدرسهرفتهها در جوامعی بالای نود درصد است نمیتوان تا آن حد خواصگرا بود. اما متداول است که حقیقت متعالی را در برابر اکاذیب مبتذل ژورنالیستی قرار دهند.
(تا اعتراضهای خونین دی ٩۶ در بیش از صد شهر، بر چیزی به نام حقایق جامعۀ واقعی، در تقابل با مضامین کاذب فضای مجازی، تاکید میکردند. وقتی دیگر قابل انکار نبود که محتوای اینترنت تا چه حد واقعیتر از تبلیغات تلویزیون وطنی است از این ترجیع دست برداشتند.)
به این ترتیب، کار تا حدی زیادی آسان میشود: روایت آنها از روزگار باستان عین حقیقت است اما آنچه بیواسطه میبینیم و تجربه میکنیم پیشپاافتاده و ژورنالیستی است و ارزش توجه ندارد.
نقصی است بزرگ که فیلسوف و فقیه عدالتخواه نداند، و عیب بزرگتری است که اگر میداند نگوید، نخستین تفسیر معاصر از واژۀ چندمنظورۀ مستضعف را محمود طالقانی به دست داد: هر به ضعف کشاندهشدهای مستضعف است. منظورش نهایتاً این بود که بازاریهای متعهد وقتی رژیم سابق اجازه نمیداد بانک بزنند به ضعف کشانده میشدند. اندکی پیش از مرگش در سال ۵٨ در ردّ نظر آذری قمی، از وعّاظ مؤتلفه و سردبیر روزنامۀ رسالت، که گفته بود اسلام تحمیل محدودیت بر دارایی نمیپذیرد و از امام پنجم ثروت هنگفت به جا ماند، با تغیـّر گفت ”این حرفها را جلو جوانها نزنید.“ همان اول کار اعلام کرد جمهوری به این معنی نیست که مردم رأی بدهند شراب آزاد شود ـــ سفسطهای عوامانه با یکیگرفتن دو مفهوم جرم و گناه، و بنابراین مؤثر، که خیال همه را راحت میکرد کلمهٔ جمهوری اگر هم، به بیان ادبا، حشو ملیح نباشد، چیزی در مایهٔ بیعت است.
اسفند ۵٧ شهابالدین مرعشی نجفی، یکی از پنج مرجع پرمقلـّد آن روزگار، به پیروان بازاریاش گفت «بانکهای طاغوت پول من و شما و گوگوش را مخلوط میکردند» و این وضع معصیتبار باید در اسرع وقت خاتمه یابد. در تصوّر دامت افاضاته اسکناسهایی که مشتری به بانک میسپارد، مانند بقچۀ «هر که دارد امانتی موجود» در حمام عمومی، باید به اسم خودش جداگانه نگهداری شود. حالا پس از گذشت چهار دهه و زدن دهها بانک فقط به قصد چپو، شعاری تبلیغاتی که مثلا ’سپردهٔ شما را جایی دنج در جوار اسکناسهای زنان زیبا و مشهور میگذاریم‘ (در کنار تصویر گاوصندوقی در حد یک اتاق با مخدّه و قلیان) میتواند رونقافزای کسبوکار هر بانکی باشد، حتی نزد بازاریان شدیداً خداپرست که حساب میکنند کار از این حرفها گذشته، دَم غنیمت است، دلارها را دریاب.
اسلام واقعا موجود و اقتصاد مورد تأییدش را باید، از جمله و عمدتاً، با گفتههای روحالله خمینی، محمد یزدی، محمدرضا مهدوی کنی و احمد آذری قمی شناخت خصوصاً در بحث جدی با همدیگر، نه خطاب به عوام و مستمعان پای منبر. کنی از اختلافنظرهای شدید دهۀ ۶٠ بر سر اقتصاد و مالکیت و بانکداری و غیره روایت کرد لطفالله صافی گلپایگانی در شوراى نگهبان گفت «امام دستور و حكم بدهند ما قبول مىكنيم، نه اينكه فتوا بدهند. آن يك فتواست، من هم يك فتوا دارم.»
یعنی سیاست حکومت و طرز ادارۀ مملکت ممکن است عین دیانت نباشد و فعلاً نیست. گویندۀ آن حرف صریح و مهم حکمرانشدن «حاجآقا روحالله» (طرز اشارۀ پدرزنش و نیز آذری قمی و اعضای ﻤﺆتلفه) را امری غیراصولی میدانست که نباید اتفاق میافتاد، و نظر یک مُشتـَهَر به فلسفه و عرفان را فتوا نمیدانست و از بیخ و بن قبول نداشت. کنی هم قبول نداشت و وزیروکیل شدن یک مشت جوانک مشکوک با تابلو «دانشجوی پیرو خط امام» را بخشی از توطئۀ «اسلام منهای روحانیت» میدید.
زمانی جز در اقلیت بسیار کوچک فدائیان اسلام (هستهٔ پانزده خردادیون بعدی) مرام اهل حوزه و منبر برای کنارآمدن با پادشاه تنها کشور شیعۀ اثنیعشری این بود: ظلم بهتر از فتنه است.
کلّهُم اجمعین هیچ گاه حرفی از مساوات و حرّیت نزدهاند. اولی یعنی ارمنی و زردشتی و کلیمی و بهائی و مرد لاابالی و زن فاجره با مسلمان ﻤﺆمن و با سادات مذکر برابر باشند. دومی یعنی هرکس برای خودش تصمیم بگیرد خدا وجود دارد و وحی نازل شده یا نه. شیخ فضلالله نوری بیدینان مشروطهچی را لعن میکرد که تخم لق چنان اباطیلی در دهن مردم شکستند.
در جهانبینی آنها دارایی و مال فتّوفراوان است؛ بگیر، سهم خودت و سادات را بردار، بقیه را بین افراد مستحق قسمت کن (مستحق لزوماً مستمند نیست؛ ممکن است «آبرودار» باشد، یعنی کسی که ناچار بیش از درآمدش خرج میکند چون به احترام دیگران نیاز دارد). والسلام. با همین نگاه بود که امام راحل دَمزدن از چیزی به نام اقتصاد را از نوع توجه چهارپایان به کاه و جو میدانست.
خیال عدالتِ عاری از برابری و آزادی در اقتصاد اسلامی ِ صلواتی که آماتورهایی از قبیل حکیمی تحویل میدهند، چه در دو برگ آ۴ و چه در پنجاه مجلـّد، حرف مفتی است بیارتباط به واقعیات گذشته و حال.
اساساً دکانداری و تجارت تاب ایدههای سوسیالیستی و صلواتی ندارد. حتی اگر مرجع تقلید یک صبح بلند شود به اهل بازار بگوید هر ترفندی برای گرفتن و دادن بهره خلاف شرع است، مقلدها مرجعشان را عوض میکنند و پشت سر کسی نماز میخوانند که در این باره سکوت کند. رفتن به بهشت به رحمت نامتناهی پروردگار بستگی دارد؛ نخوردن مهر قرمز روی چک برگشتی به عنایت معاون شعبهٔ بانک که بیانتها نیست.
مجتهدانی (شاید با دیدن ترازنامۀ کمپانیشان) اعلامیه میدهند علیه جریمۀ دیرکرد پرداخت سود وام که به بیان لـُری عبارت باشد از نزول بر نزول. پس از دهها «نشستند و گفتند و برخاستند» و صرف هزارها پـُرس چلوکباب و زرشکپلو در پایان سمینارهای یکروزۀ اسلامیکردن نظام بانکداری، اتفاقی نیفتاده و نخواهد افتاد. پولْ کالایی است مانند اتومبیل و ژنراتور و بیل مکانیکی و وسایل پذیرایی و ابزار تخلیۀ چاه. وقتی نرخ تورّم بیش از صفر باشد برای گرفتن اعتبار پولی و مالی هم باید کرایه و اجاره پرداخت.
در قفسههای دارندۀ این کیبورد چندین کتاب با عنوان اقتصاد اسلامی، یا حاوی مطالبی در این باب، پیدا میشود. احتمالاً چهارپنج دوجین کتاب در اثبات کامل و کافیبودن اقتصاد اسلامی برای نیازهای بشر انتشار یافته. حتی یک عنوان، نوشتهٔ محمدباقر صدر، از عربی ترجمه کردهاند. تعداد مقالهها با این عنوان شاید سر به ده هزار بزند. ترجیعبندهایی روی این مضمون که احکام انسانساز در هر زمینهای کاملترین است و راهگشای تکامل انسان. اما به جای تدوین برنامهٔ اقتصاد مملکت از ترکیب چندتای آنها، به قلمیکردن مطالبی که میدانند جز سیاهکردن کاغذ نتیجهای ندارد ادامه میدهند.
نزدیکان متوفیٰ نوشتهاند وقتی عزم تحریر رسالهای در عدالت و اقتصاد اسلامی کرد کتابهای موجود در آن زمینه را جمع کردند و از خانهاش بیرون بردند. قابل درک است مؤلفی ترجیح دهد در وقت نوشتن متنی از جایی و کسی تأثیر نپذیرد تا حرف خودش را بی هیچ ملاحظهای رُک و راست بزند. درهرحال، کتابها چه بالای طاقچه و چه درب کوزه، روشن نیست مثلا به نظریۀ اقتصاد اسلامی مرتضی مطهری و پیامد آن در جامعۀ معاصر ایران توجه کرد یا اصلا از آن خبر داشت.
نیمۀ دهۀ ۵٠ «پرُفسور ماتاهاری» برای مقابله با رشد نگرانکنندۀ فدائیان و مجاهدین دست به برخوردی از نوع پـَرش طول+ارتفاع زد و روی دست رقیبان بلند شد: اسلام قرنها پیش از پیدایش مارکسیسم اعلام کرد ابزار تولید محصول کار جامعه است لذا کارخانه نمیتواند متعلق به افراد باشد. چند سال بعد وقتی کارخانههای بزرگ مالکانی تازه یافت «دانشجویان پیرو خط امام» (که دهۀ ٧٠ خودشان را «اصلاحطلب» نامیدند) خیال داشتند متن سخنرانی(ها؟) را منتشر کنند. مؤتلفه خبردار شد و جلو چاپ را گرفت. امام راحل رسیدگی به اختلاف را به کـَنی محول کرد و او نظر داد مطهری چنانچه الان در قید حیات بود مانند هر مؤلف دیگری متن سخنرانیاش را بدون حک و اصلاح به چاپ نمیسپرد. فرمهای چاپشدۀ رساله در باب اقتصاد اسلامی به مقواسازی رفت و بخشی از حاصل اندیشۀ متفکری که آیتالله خمینی گفت «نه یک بار بلکه چند بار در ایشان خلاصه شدهام» شانۀ تخممرغ شد.
اسفند ۵٧ از نخستین اقدامهای سران حکومت نوپا ایجاد بانک اسلامی بود از سوی هیئتی به ریاست عبدالکریم موسوی اردبیلی. چند ماه بعد با ملیشدن بانکها نامش را به سازمان اقتصاد اسلامی تغییر دادند و همچنان فعال است. در ضمن، تنها توصیف قابل فهم برای قسط را از همان پیشگام بانکداری اسلامی شنیدم: ریختن کوهها به درّهها برای پر کردن آنها. با این حساب، با شتاب دست به کار ریختن کوههای پول بادآورده در جیبهای عمیق پانزده خردادیون مظلوم شدند که رژیم سابق از داشتن بانک محرومشان کرده بود.
در همان ایام محمد بهشتی گفت نیمی از اموال هرکس مالیات نداده است متعلق به دولت خواهد بود. مالیاتْ قانون خود را دارد و پروندۀ نپرداختن مالیات را ادارۀ دارایی به دادگاه میفرستد. اشارۀ «شهید مظلوم» به کسانی بود که وجوهات شرعی نمیپردازند. در محاکم شرع، اموال فرد در چنین حالتی، خاصه در مورد سینما و رستوران مدرن و سایر مکاسب مکروه و حرام در رژیم سابق، مشمول «دوخـُمسه» میشود: خمس پرداختنشده در اموال شخص مانده است و سود/بهرۀ آن هم باید پرداخت شود. انباشت نزول بر نزولِ منتهی به مصادرۀ کامل.
اما هر پرداختی به هر مرجع تقلیدی قابل قبول نبود. امام راحل به هاشم صباغیان شفاهاً دستور داد حقوق پرداختی به وکلای مجلس شورای ملی پس از خرداد ۴٢ را پس بگیرند زیرا مجلس طاغوت از آن تاریخ غیرشرعی و غیرقانونی بود. معاون نخستوزیر دولت موقت البته جرئت نداشت تذکر دهد تاکنون بین غیرشرعی و غیرقانونی تفاوت بوده و میلیونها کارمند از صندوق دولت حقوق میگرفتهاند، و از ایشان بخواهد کتبا مشخص شود پرداخت وجوهات شرعی به سایر مراجع تقلید به معنی حلیـّت حقوق دریافتی است یا نه. برخی وکلای مجلس میگفتند به مراجعی وجوهات پرداختند که آیتالله خمینی را مرجع تقلید اعلام کردند و آن مراجع فتوای بطلان مجلس شورای ملی و غیرشرعی بودن حقوق پرداختیاش ندادند.
شرارههای انتقام چنان سرکش بود که حتی مستمری بازنشستگی فریدون آدمیت، محمدعلی مجتهدی و بسیاری دیگر را هم که از محل سپردۀ خود فرد حقوقبگیر است قطع کردند.
به نظر دلسوختگانی از قبیل «فیلسوف عدالت»، موارد بالا و هزارها مورد دیگر که چندین دهه است در برابر چشم ما جریان دارد یک مشت خردهریز بیاهمیت ژورنالیستی است. آنچه اهمیت دارد افسانۀ صلواتیشدن اقتصاد است به برکت غنایم فتوحات در روزگار نبرد حق و ناحق. و تازه همان تاریخ صدر اسلام را هم باید از صافی سانسور گذراند و هرچه را خوشمان نیاید حذف کرد و به تاریخنگار تودهنی زد.
آنچه متوفیٰ انجام داد تودهنی به خوانندۀ جویندۀ واقعیات روزگار ماضی بود، مانند دارندۀ این کیبورد در آخرین ماه پیش از ترک زادگاهش برای بیگاری.
سال ٨١ در نامهای هجده صفحهای به فیدل کاسترو اصول و مبانی اسلام را شرح داد و ترجمۀ اسپانیولی دو جلد از کتابهایش را هم برای او فرستاد.
از دیدار یک سال پیشتر ِ مسافر اهل دریای کارائیب (به ترجمۀ قدما: بحر غرائب) ماجرای سخنرانی در دانشگاه تربیت مدرس تهران به یادم مانده. کاسترو هنوز سه ربع صحبت نكرده بود كه ميزبانها نگران شدند مبادا مانند كارى كه در كوبا مىكند بخواهد چهار پنج شش ساعت به سخنرانى ادامه دهد.
وقت ناهار بود. مستمعانْ بیتاب برای شلنگتخته به سلفسرویس و بینیاز از شنیدن رولوسیون کنترا ال اِمپریالیسمو که از در و دیوار مملکت خودشان میبارد.
يادداشتى روی تریبون گذاشتند لابد حاوی این تذکر که برای حاضران جلسه وقت عبادت نیمروز است. كاسترو شاید با قدری دلخوری پشت ميكرفن گفت «در ايران همه چيز هست؛ تنها چيزى كه پيدا نمىشود وقت است. برای همین كاغذ مىفرستند كه زود تمام كن.»
با شروع دههٔ ۷۰، طبقهٔ جدید که از دل چپو بیرون آمده بود قویاً اعتقاد داشت همه چیز در مملکت به وفور ریخته، فقط باید جمع کنی. اما چاه ویل نورسیدهها با ده میلیون و صد میلیون پُرشدنی نبود. خیلی زود روشن شد چیزهایی مانند آموزش سراسر رایگان خیالی است بینهایت دشوار و بل ناممکن. هزینهٔ ایجاد یک مینیملّت و امّت همیشه در صحنه که پایهٔ رژیم جدید باشد چیزی برای توسعهٔ آموزش و پرورش و بهداشت عمومی نمیگذاشت.
مقامها میگویند در چهار دههٔ گذشته بیمارستان دولتی با پذیرش عام در پایتخت ساخته نشده. نیمهٔ دههٔ ۷۰ رهنمود اکبر رفسنجانی کینهای ابدی آفرید: پسربچههای حزبالله بهتر است به جای پرسهزدن در شهری گران مانند تهران، به ولایت خودشان برگردند و دنبال کسب و کار و تشکیل خانواده در همان جاها باشند.
منظورش این بود که خانهٔ قاضی گردو فراوان است اما حساب دارد. در طهرونآباد اگر درآمد کافی نداشته باشی کلاهت پس معرکه است؛ شعار تقسیم ثروت خاندان پهلوی و سایر طواغیت را جدی نگیرید و فراموش کنید.
پسربچهها از روستا و شهرهای کوچک به تهران حمل شده بودند و در پی چند سال چماقداری برای بهقدرترساندن امثال اکبر، توقع داشتند زندگیشان چرب و شیرین تأمین شود.
ابتدای مجلس هفتم و در آغاز کابینهٔ ۸۴، «یکسانسازی آموزشی» در برنامهها و پشت تریبون تکرار میشد.
در واقعیت تاریخی، آموزش عمومی از زمان مشروطیت همواره در سراسر مملکت یکسان بوده. محصل چنانچه از بیرجند به اهواز منتقل شود عین همان درس را حداکثر با یکی دو جلسه پسوپیش دنبال میکند.
وعده یا تهدید «یکسانسازی آموزشی» متوجه زیستشناسی و ریاضیات و سایر درسها نبود. منظور گویندهها هماندازه و همشکل کردن مدرسه از نظر خردهفرهنگ بود. وقتی برای تحصیل فرزندت شهریه میپردازی انتظار داری مدیرمعلم و دانشآموزان مدرسه از محیط و فضایی آمده باشند شبیه خانوادهٔ خودتان. قرار نیست هم پول بدهی و هم بچهات را زیر فشار بگذارند تا جور دیگری شود که نمیپسندی و برایت عادی نیست، مثلا به دختربچهٔ نُهساله گواهینامه بدهند از امروز زن بزرگی شده و امشب میتواند بچهدار شود.
حتی اگر کاسهکوزهٔ خردهفرهنگ غیرمذهبی را میتوانستند به هم بریزند، که هدف نهاییشان بود، بازاریــسنتی مأنوس با قمهزنی و قیمهپلو نذری، که خودش را «متدیّنین» معرفی میکند، اهل عقبنشینی نبود.
خردهفرهنگی که مطلقاً اهل حجرفتن نیست چنانچه ناچار شود، به همکلاسشدن فرزندانش با بچههای قشر بازاری و مذهبی تن خواهد داد. اما خانوادهٔ سنتی، خصوصاً در مورد دخترها، زیر بار این گونه همزیستی نمیرود. مدرسهای که دانشآموز را صبح زمستان مجبور کند با آب یخ وضو بگیرد مشتریانی خاص خود دارد. خردهفرهنگ غیرمذهبی داوطلبانه پا در چنان جایی نمیگذارد.
خانوادهٔ این خردهفرهنگ واجب میداند آدمهایی از قبیل محمدعلی رجائی و مرضیه حدیدچی (مشهور به طاهره دباغ) مدیرمعلم بچههایش در مدارس جداگانه باشند. خانوادهٔ آن یکی خردهفرهنگ حاضر است پول کلان بدهد تا نباشند و دختر و پسرهای خانواده و فامیل با هم در یک مدرسه درس بخوانند.
چه آن روز و چه امروز، پرداخت شهریهٔ مدرسهٔ غیردولتیِ مختص اهل بازار و خانوادههای مذهبی تنها شرط ورود به آن نیست. تکتک اعضای خانوادهٔ متقاضی ورود را زیر ذرّهبین میگذارند. امتحان کتبی ورودی معمولاً سرپوش و بهانه برای غربالکردن و راهندادن دانشآموز نامطلوب و غیرخودی است.
شعار یکسانسازی آموزشی در حد لفـّاظی پشت تریبون باقی ماند و فراموش شد زیرا فاصلهٔ خردهفرهنگها و تفاوت آشتیناپذیر نیروهای اجتماعی را نادیده میگرفت. مدعیان اجرای آن پروژه تجربهٔ میدانی و واقعی از بهاصطلاح کف جامعه نداشتند و شعری گفتند که در قافیهاش ماندند. دلشان میخواست متجدّد غیرخودی را منکوب و مدرسههایش را تخته کنند اما زورشان به حاجآقای خودی نمیرسید تا اجازه دهد بچهاش با بچهٔ خانوادهٔ لاابالی دمخور شود.
«فیلسوف عدالت» فرتفرت درباره مقدسین روزگار باستان کتاب مینوشت و چپ و راست مثل وزیروکیلها برای جماعت تعیین تکلیف میکرد اما زیاد در بند این نبود که در جامعه چه میگذرد.
حتی وقتی موانع مربوط به دارندگی و توانایی مالی را پشت سر بگذاری، به سدّ شیشهای ِ خردهفرهنگها برمیخوری که به همان اندازه واقعی است. آدمهای دو سوی دیوارهای شیشهای حتی اگر به ضرورتی مخلوط شوند، به همان آسانی ترکیب نمیشوند.
زمـانـی دربارۀ موقعیتی فرضی نظر خواستم: چنانچه فردی نیکوکار مبلغی به یک مدرسه هدیه دهد تا صرف تهیۀ ساز و آموزش موسیقی به دانشآموزها شود کدام انتخاب را توصیه میکنید: ١) خرید پیانو و استخدام معلم موسیقی؛ ٢) خرید تعداد زیادی سازدهنی و دادن آنها به دانشآموزان ممتاز یا با قرعهکشی.
سؤال حین کار روی برنامۀ کارل اُرف آلمانی برای آموزش موسیقی به خردسالان شکل گرفت و مخاطبانم مدیرمعلم، مدرس روانشناسی آموزشی در دانشگاه، دانشجو، اهل قلم و ناظرانی کلا علاقهمند به تعلیم و تربیت و خصوصا موسیقی.
بحثها بر دو نکته متمرکز میشد: خریدن مثلا صد سازدهنی و دادن آنها به بچهها چندین نفر را بسیار خوشحال میکند اما ماسماسک پرسروصدا و خستهکننده خیلی زود فراموش خواهد شد و شاید فقط چند نفر برای مهارت در نواختنش تلاش و تمرین کنند. اسباببازی ازیادرفتۀ عهد نوجوانی ته طبقۀ بالای کمدها و زیر خرتوپرت انبار.
خریدن پیانو ممکن است برای محصلهایی خوشایند باشد اما بعید است شمار بزرگی از آنها را شدیدا خوشحال کند. گرچه شاید تا مدتی، حتی چند سال، یکی از اسباب و اثاثیۀ مدرسه تلقی شود که فقط قشنگ است، بهتدریج بچههایی را علاقهمند به آشنایی بیشتر با مبانی و درک موسیقی خواهد کرد.
انتخاب سازدهنی تعداد بیشتری را خوشحال میکند اما بدون نتیجۀ مشخص و ادامهدار. این امتیاز را دارد که در مورد اقشار مختلف یکسان عمل میکند و محصل به سبب توان مالی خانوادهاش کمتر یا بیشتر خوشحال نمیشود. در مواردی که پیشتر صاحب سازدهنی بوده ممکن است از حق خود به نفع یک همکلاس بگذرد.
در مقابل، پیانو را کسی نمیتواند به خانه ببرد و دانشآموزی که خانوادهاش قادر به تهیۀ مشابه آن در منزل باشد از آموزش معلم موسیقی بیشتر استفاده خواهد کرد.
سناریویی به این سادگی که نتیجه هرچه باشد حاوی زیان برای کسی و تحمیلی بر بودجۀ عمومی نیست و تنها به حداکثر رضایت و فایدۀ پایدار برای بیشترین نفرات نظر دارد پرسشی از کار درآمد نه چندان آسان: یک جعبه شکلات الان یا پنج جعبه شکلات شاید شش سال دیگر، کدام انتخاب منصفانه یا منصفانهتر است؟
خیال داشتم از چند دانشجوی علوم اجتماعی بخواهم با استفاده از نظریههای عدالت، از جمله در نوشتههای جان رالز، طرح را پیگیری کنند. مجالی دست دهد از جمله کارهایی است که در برنامه دارم.
پاسخ متواتر و ماحصل آنچه از بحثهای مقدماتی و شفاهی دربارۀ انتخاب بین سازدهنی و پیانو در آمد: بستگی دارد.
«بستگی دارد» برمیگردد به توان مالی و انتظارات از زندگی («سهم شکلات من همین حالا») و خردهفرهنگ خانوادههای مختار در انتخاب.
پـاسخ من به پرسش خودم دربارۀ عدالت موسیقاری: پیانو اسباب توسعۀ پایدار ذهن نوجوان است در درازمدت، و سازدهنی تحبیب مناسب شب انتخابات.
اضافه کنم خردهفرهنگی که به خریدن پیانو رأی میدهد در جاهایی مانند ایران و افغانستان و سودان دیر یا زود از خردهفرهنگ مخالف چنین کاری شکست میخورَد و پیانوی درهمشکسته راهی زبالهدان میشود. دهۀ ٢٠ یکی از شروط نهاد دیانت برای حمایت از محمدرضا پهلوی حذف درس موسیقی (یادگار دهۀ پیشتر) از برنامۀ مدارس بود.
اگر خبر داشتم نامی که با سانسور کتاب اسلام در ایران به یادم مانده صاحب چهار دوجین کتاب فرسفی در زمینۀ عدالت است نظر او را هم دربارۀ «پیانو یا سازدهنی» جویا میشدم. بعید میدانم دُم به تله میداد و از گرمخانۀ مکاشفات واعظانۀ شبهتاریخی پا فراتر میگذاشت.
۱. کمتر از صفحهای یک قران (حدود ٨۴ صدم ریال). امروز بهای کتاب با جلد مقوایی از صفحهای دویست تومان گذشته و کتاب گالینگور، مانند این، به صفحهای سه هزار ریال نزدیک میشود.
۲. کتاب به چاپ هفتم رسیده که باید رسمی و قانونی باشد. چاپ زیرمیزی و قاچاقی سرنخی از دفعات تجدید چاپ به دست نمیدهد. تلاشم برای تماس با مدیر انتشارات (ظاهراً غیرفعال) پیام بینتیجه ماند.
۳. انگار فاتحان قارههای جدید با وضع قوانینی بومیان آمریکا و استرالیا و نیوزیلند را محکوم میکردند تا ابدالآباد به آنها باجوخراج بدهند و مقداری از آنچه دوشیده میشد به سرزمین اجدادی خودشان میفرستادند. نظر عالمانهٔ امثال پرُفسور ام. ج. جانیلاری متخصص حقوق بشر اسلامی در این باره ناگفته پیداست: اروپاییها به آن بومیان کمکی نکردند، ایرانیها را عربهای شیعه از ضلالت رهاندند.
۴. حسینعلی منتظری نظر داد بهائیان «حق آبوگل دارند»، فتوایی که آنها را در ردیف اهل ذمّه قرار میدهد. اما ترفند محرومکردن از ارث در مورد پیروان ادیان دیگر هم کاربرد دارد ـــــــ ناهمخوانی مبانی حقوقی و فقهی و قضایی و قانونی و عرفی در جمهوری اسلامی.
و یک پشتبند
همزمان با هواکردن متن بالا، پاسپورت محمد محمدی ریشهری هم ویزا شد. خاطرهای غیرمستقیم از بهاصطلاح کتاب نوشتن او.
دههٔ ۶۰ مردی انگلیسی پنج سال آزگار در تهران در هلفدونی بود. پیشتر، بمبی که کسانی در لندن برای ترکاندن در تجمع مجاهدین میبردند در اتومبیل عازم هاید پارک منفجر شد، دو نفر (شاید لبنانی) را در صندلی عقب کشت و دست و چشم چپ رانندهٔ ایرانی را گرفت. فرد اخیر که دربان قویهیکل سفارت ایران در لندن بود به دوازده سال زندان محکوم شد.
سال ۵۸ بود، دو سال پیش از خرداد ۶۰ که در تبلیغات رسمی سرآغاز خشونت سیاسی بمبافکنانه قلمداد میشود. و قابل تأمل است که خشونت خونبار و لـُخم از لندن شروع شد، شاید از سوی نخستین جوانههای لژیون خارجی حکومت اسلامی که تا پیش از تربیت فرنگیکارهای وطنی، کشتن مخالفان در خارج را در کنترات داشتند.
در تهران، انگلیسی بدشانسی را گرفتند تا با بمبانداز مبادله کنند. طی اسارت طولانی، بازجو متنی فارسی به او داد ترجمه کند. مرد انگلیسی که آن زمان خیال میکرد به دستور ریشهری بازداشت شده اسم او را روی جلد کتاب دید و تمام زورش را زد سنگ تمام بگذارد، نعنا داغ و زعفران متن را زیاد کند، از نوﺷﺘﮥ آیتالله وزیر اطلاعات بهترین ترﺟﻤﮥ ممکن به دست دهد و او را در محافل علمی خارجه سرافراز کند.
پس از خلاصی، در خاطراتش نوشت گاه برای چند سطر ساعتها وقت صرف کرد تا معادل دقیق شعری عربی یا فارسی را در انگلیسی به دست دهد. به غلطهای املایی و انشایی و چاپی بسیاری برخورد و، گرچه جزو وظایف مترجم نیست، به مآخذ قرآنی هم رجوع کرد و اشتباهات و ارجاعات نادقیق و نادرست و تکرار مکررات بسیاری دید.
همین طور اشکالهای محتوایی و روشی و خطا در استدلال. پیشتر متوجه شده بود اهل حوزه وقتی شواهدی از دنیای امروز میآورند معمولاً به اشتباه میافتند زیرا مبانی علوم جدید را بلد نیستند و نتیجهای را که اینجا و آنجا دست سوم و چهارم خواندهاند غلط میفهمند. پیشنهادهایش برای بهبود هر بحث را کنار متن نوشت.
کسی در آن عوالم نبود. چنان متابهایی یک خواننده دارد: تایپیست متن. بودجهای فراهم است، خرج میکنند، و تمام.
وقتی کتاب چاپشده به انگلیسی را که قرار بود ابلاغکنندهٔ پیام حق به علمای تشنهٔ دانستن حقیقت در خارجه باشد برایش آوردند دید چنان پر از غلط تایپی و جاافتادگی و انواع خطای فنی است که بعید مینمود خوانندۀ بالقوه از صفحات اول و دوم جلوتر برود یا اصلاً میل به خواندن کند.
حیف نان، تا چه رسد نعنا داغ و زعفران. در ارتکابات قلمی ریشهری نام کتابی را که اسیر فرنگی برای ترجمهاش زحمت کشید نمیبینم اما در فهرست ۲۹ عنوان، دو تا از همه مهملتر به نظر میرسد: تندیس اخلاص و کیمیای محبت: زندگینامهٔ مرحوم شیخ رجبعلی خیاط.
اهل وعظ خیال میکنند هرچه روی منبر میگویند وقتی همانقدر سرسری روی کاغذ بیاورند اسمش را میتوان گذاشت کتاب، حتی اگر مطالبی خنک و بیخواننده دربارهٔ خیاط قبا و عبا و ردا در خیابان ۱۵ خرداد قم باشد.
دربارهٔ آرایه و پیرایههای سخن و سبک ادبی و فصاحت و بلاغت حرف نمیزنیم. حیطهٔ کتابت کلا غیر از بیان شفاهی است. این نگارنده در بحث مقایسهٔ فرهنگهای شفاهی و مکتوب مثال زده است از نوارهای وعظ پیشنماز اسبق شیراز که وقتی ورّاث او در چند کتابچه چاپ کردند ارشاد جلو ادامهٔ انتشار آنها را گرفت.
آن مواعظ چیزی نبود جز بخشهایی از ﺣﻠﻴﺔالمتقین. مخاطب چنان متنی در فرهنگ شفاهی پرورش یافته، تمام عمر به مستمع اسیر بودن و چـُرتزدن پای منبر خو گرفته و بینهایت بعید است اصل متن را بخرد و بخواند یا اصلا اهمیت دهد اینها را چه کسی کجا نوشته و چه اعتبار و اهمیتی دارد.
در مقابل، خریدار و خوانندهٔ آن جزوهها در فرهنگ مکتوب بزرگ شده است و مثلا به سهمیهٔ ۷۲ حوری بهشت به چشم سوژهٔ پورن نگاه میکند. از این رو چه بسا به چنان متنی با حیرت و قهقهه و بهعنوان جوک مناسب مجلس بادهگساری و گناه برخورد کند.
گذشته از جعل کتاب، یا در واقع متاب کشکی، و افزون بر کشتار بیشمار و مالاندوزی بیحساب، ریشهری یک فعالیت جالب دیگر هم در کارنامه داشت.
در کمپانی مصادرهشدهٔ بامو ترفندی به کار میبست که از یک پروندهباز کهنهکار برمیآید: هرگاه مقامهای اداری و قشونی و انتظامی و امنیتی و غیره به امید دریافت اتومبیلِ از دم قسط فشار میآوردند و ایجاد مزاحمت میکردند، آشکارا با این خیال که مفت ببرند، فرد طمّاع را با تهدید به رو کردن گوشههایی از پروندههای دزدی و فساد خود او و/یا اطرافیانش میتاراند.
سوابق سرقتها و اختلاسها در پروندههای دوایر امنیتی ضبط است به منظور هراساندن هُمالغالبون/هُمالسّارقونی که سر سفرهٔ انقلاب پا از گلیم خود درازتر کنند (تقلای مشهور پاچهورمالیدهٔ خداجو برای دستیابی به مخزن آن گزارشهای محرمانه از روی نقشه بود).
چند سال پیش فاش شد به دستور مدیران کارخانههای خودروسازی داخلی برفپاککن را مچاله میکنند و یک جفت نو در داشبورد میگذارند یا پیچ آینهٔ بغل را باز میکنند و میگذارند آویزان بماند، روی ماشین برچسب ناقص و خراب میزنند و رایگان یا به قیمت آهن به وزیروکیلها و مقامهای قضایی میدهند تا تخلفات فنی و مالی را نادیده بگیرند. خرج چنین عطایایی را البته خریداری میپردازد که مدتها منتظر تحویل اتومبیل میماند.
در ترخیص و نمرهکردن اتومبیل خارجی میتوانند اشکالتراشی کنند که مثلا فاصلهٔ چراغهای دندهٔ عقب یا پهنای کمربند ایمنی مطابق استاندارد ایران نیست یا دفتر کمپانی پلکان خروج اضطراری ندارد. اما دادن اتومبیل آلمانی به یک مقام اداری یا انتظامی یعنی برانگیختن طمع صدتا بهانهگیر حریص که پشم خرس را غنیمت میدانند.
نمیدانم روایت تا چه حد واقعیت داشت اما یقین دارم یک کتاب دربارهٔ آنچه در شعبهٔ ایرانی کمپانی بامو و اطراف آن میگذشت کاری میشد خواندنی و ماندگار و غیرقابل مقایسه با تلّ کاغذ سیاهشده با علت آفرینش جهان و نیز صفات مرحوم شیخ رجبعلی خیاط. اما حیطهٔ کار او کـُشتن و ثروتاندوزی بود نه تنویر افکار.
کنجکاوم کوه ثروتی که ریشهری به برکت شغلهایش در داخل و خارج اندوخت ارث و میراث شخصی تلقی میشود یا سر سفرهٔ انقلاب خواهد ماند. و نظر «فیلسوف عدالت» دربارهٔ آن همه مالومنال چه بود.
برگردیم به پرسش آغازین خودمان: آن اشخاص احساس میکنند چقدر سواد و معلومات دارند که لازم میبینند چند دوجین متاب بیخواننده تولید کنند؟
شوخیبودن تعلیف کتاب، حتی نزد فیرسوفمآبترین ایشان، نشانهٔ بارز ناآشنایی تقریباً مطلق با امر کتابت است.
۵ فروردین ۴۰۱