بدرود، دوست من، بدرود!‬‬ | سرگی‌ یسنین

شعر جهان ــ سرگی الکساندرویچ یسنین (زادهٔ ۳ اکتبر ۱۸۹۵، کنستانتینوو، استان ریازان، روسیه – درگذشتهٔ در ۲۷ دسامبر ۱۹۲۵، لنینگراد) شاعر خودساخته و «آخرین شاعر روسیهٔ چوبی» بود که تصویر دوگانهٔ او ــ تصویر یک روستایی مومن و ساده و تصویری که نمایشگر خشونت و کفرگویی است ــ نشان‌دهندهٔ ناسازگاری غم‌انگیز او با جهان در حال تغییر دوران انقلاب است. یسنین که پسر یک خانوادهٔ دهقانی از مومنان قدیمی بود، در ۱۷ سالگی روستای خود را به مقصد مسکو و بعداً پتروگراد (متعاقباً لنینگراد، سن پترزبورگ کنونی) ترک کرد. او در شهر با الکساندر بلوک، شاعر دهقان نیکولای کلیویف و سیاست انقلابی آشنا شد. در سال ۱۹۱۶ اولین کتاب خود «رادونیتسا» (آیین برای مردگان) منتشر کرد. در این کتاب «روسیهٔ چوبی» دوران کودکی او جشن گرفته می‌شود، دنیایی که توسط قدیسان برکت یافته‌است. یسنین از انقلاب به عنوان دگرگونی اجتماعی و معنوی که به هزارهٔ دهقانی منتهی می‌شود، استقبال کرد. دیدگاه آرمان‌شهری او از «سرزمین دیگر» هنوز با یک اخلاق ساده همراه بود : دفاع از «چوبی‌ها» در برابر دنیای پست آهن، سنگ و فولاد (صنعتی‌سازی شهری). او در مسکو برای مدتی مشغول نوشتن شعرهای میخانه‌ای بدبینانه و پرهیجانی بود که «اعترافات یک هولیگان» (۱۹۲۱) و «مسکو از میخانه ها» (۱۹۲۴) از آن جمله‌اند. در سال ۱۹۲۴ او دوباره سعی کرد به خانه بازگردد اما دهقانان روستا را یافت که شعارهای شوروی را نقل می‌کردند، در حالی که خودش نتوانسته بود پنج صفحه از مارکس را بخواند. او از این احساس گناه که نتوانسته بود نقش مسیحایی شاعر مردم را ایفا کند رنج می‌برد و سعی کرد با روند ملی همگام شود. او در شعر «مهتاب متروک و رنگ‌پریده» (۱۹۲۵) تا آنجا پیش رفت که سنگ و فولاد را به عنوان راز قدرت آینده روسیه ستود. اما شعر دیگری به نام «اکتبر سخت مرا فریب داد» به‌صراحت بیگانگی او را از روسیه بلشویکی بیان می‌کرد. آخرین اثر مهم او، شعر اعتراف‌آمیز «مرد سیاه‌پوست»، یک خودسرزنش بی‌رحمانه برای شکست‌هایش است. یسنین در سال ۱۹۲۵ برای مدت کوتاهی به دلیل حملهٔ عصبی در بیمارستان بستری شد. بلافاصله پس از آن، او خود را در هتلی در لنینگراد حلق‌آویز کرد و آخرین سطرهایش را با خون خود نوشت.

بدرود، دوست من، بدرود!

بدرود، دوست من، بدرود!
‫نازنینم، تو در قلب من جاى دارى.
‫جداییِ مقدر،
وعده‌ی ديدارِ پيش‌روست.
بدرود دوست من،
‫بى‌ هيچ دستى، بى هيچ كلامى
‫اندوهگین مشو،
ابروهایت را درهم مکش،
‫در این زندگانى، مردن چیز تازه‌ای نیست
‫اما، بی‌شک، زيستن هم چیزی نو نیست.

٢٧ دسامبر ١٩٢٥

 


 

 

До свиданья, друг мой, до свиданья.

Милый мой, ты у меня в груди.

Предназначенное расставанье

Обещает встречу впереди.

До свиданья, друг мой,

без руки, без слова,

Не грусти и не печаль бровей,

В этой жизни умирать не ново,

Но и жить, конечно, не новей.

۲۷ декабря ۱۹۲۵ Г

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.