یک نامهی عاشقانهی مختصر | نزار قبانی

یک نامهی عاشقانهی مختصر
محبوبم، برای گفتن بسیار دارم
از کجا؟ گرانبهای من، از کجا شروع کنم؟
همهی آنچه که در توست، شاهوار است، شاهوار
با تو هستم، تو، که کلمههایم را به پیلههای ابریشم
بدل میکنی
این من و این ترانههای من
و این کتابی کوچک که مشتمل بر ماست
فردا که ورقهایش را برگردانم
چراغی زار میزند
بستری آواز میخواند
همهی حروفش از تمنا سبز میشوند
و ویرگولهایش آمادهی پرواز خواهند بود.
نگو: چرا این جوان
به راه پیچاپیچ و رود و درخت بادام و لاله
از من میگوید
که هرکجا میروم
دنیا همراهیام کند؟
چرا این ترانهها را خواند؟
حالا ستارهای نیست
که آغشته به عطر من نباشد
فردا همهی مردم مرا در شعر او میبینند
با موی کوتاه شده و دهانی که طعم شراب میدهد.
عبور کن از آنچه مردم میگویند
تو تنها در عشق بزرگ من، بزرگ خواهی بود
دنیا چه میشد اگر ما نبودیم؟
اگر چشمان تو نبود
دنیا چه میشد؟
