امیدی بزرگ فرو ریخت | امیلی دیکنسون

reference: https://www.pinterest.com/
شعر جهان ــ‌ امیدی بزرگ فرو ریخت / تو صدایی نشنیدی / ویرانه‌ها در درون بود / آه از خرابه‌ی حیله‌گری که هیچ قصه‌ای نگفت / و ‌شاهدی را راه نداد

امیدی بزرگ فرو ریخت

امیدی بزرگ فرو ریخت
تو صدایی نشنیدی
ویرانه‌ها در درون بود
آه از خرابه‌ی حیله‌گری که هیچ قصه‌ای نگفت
و ‌شاهدی را راه نداد

ذهن را برای بارهای گران ساخته‌اند
برای وضعیت بیم و وحشت پرورده‌اند
چندی لنگان‌لنگان در دریا فرو شدن
و وانمود کردن که در خشکی

ستایش نکردن زخم
تا چنین وسعت یافت
که زندگی‌ام همه در آن قدم گذاشت
و گودال‌ها و حفره‌ها که در کنار بود

بستن پلک ساده‌ای
که به خورشید گشوده بود
تا وقتی آن نجار ظریف
میخی ابدی بر آن بکوبد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.