یک شعر
ای که چنان ژرف خفتهای که نتوانی برخاستن
هر سپیدهدم به سراغ پلکهایت میآیم
شگفتانگیز در حیات، شگفتانگیز در مرگ
و در مرگ و زندگی همیشه گشوده
در زیر بقایای سایهای، یا نوار ابریشمی از ماه
چنان مینوشم آرامش چشمانت را که گویی مردابی را
به خاطر ژرفای سکوتشان، به خاطر نیکی آرامش
هر یک بستری یا گوری را مینماید