ترانهای برای هالهای از سپیدهدم
غلظت تاریکیست
از چشمهایت تا بدینسو
آیا شب است هنوز؟
غلظت خون
به جای پا، بهجای دست
درختی که غافلگیر است
چهرهات نور میتابد بر من
آیا شب است هنوز؟
صدای تو راهی میکند
رمههای آوا را
به سوی زمین
آنجا که میوهات
روی برمیگشاید
به گرسنگیِ نخستین انسان.