مرثیه‌ای برای یک دوست | رمکو کامپرت

reference: pinterest.com
شعر جهان ـ دوست مرده‌ام / چگونه تو را در واژه‌ها زنده کنم / یک زندگی پر از تردید / و ترس از دستی بر شانه‌هایت / تو هرگز نمی‌دانی با دستی بر شانه‌هایت چه اتفاقی خواهد افتاد / این را جنگ به ما آموخت / بدون گوشت و در گذر زمان / فقط استخوانی / وقتی تو را برای آخرین بار دیدم / کلامی بر زبانت جاری نمی‌شد / اما با چهره‌ات حرف زدی...

مرثیه‌ای برای یک دوست

دوست مرده‌ام
چگونه تو را در واژه‌ها زنده کنم
یک زندگی پر از تردید
و ترس از دستی بر شانه‌هایت
تو هرگز نمی‌دانی با دستی بر شانه‌هایت چه اتفاقی خواهد افتاد
این را جنگ به ما آموخت
بدون گوشت و در گذر زمان
فقط استخوانی

وقتی تو را برای آخرین بار دیدم
کلامی بر زبانت جاری نمی‌شد
اما با چهره‌ات حرف زدی

همسرت گفت
برو کنارش بنشین
و من ناتوان در کنار بستر تو،
دستم را بروی اندام زنده‌ی بزرگت
که هنوز از مرگ چیزی نمی‌دانست انداختم
وداعی که هرگز برای من امکان‌پذیر نشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.