توسّل به دبّ اکبر | اینگه بورگ باخمان

توسّل به دبّ اکبر
«فرود آی، ای خرس بزرگ! ای شبِ پشمآگین!
ای حیوانِ پوستینات ابر، و چشمانِ کهنات ستاره.
سوسوی ستارههای پنجه و چنگال تو،
ظلمات را میشکافد و در میرسد.
ما گلّهها را به هوش نگاه میداریم.
و اگرچه مسحور تو،
بااینهمه به بازوهای خسته
و نیش برنده و برهنهات،
بدگمانایم، ای خرس پیر!»
«چیست جهان شما؟ میوهی کاج!
و شما! فلسهای گویچهی این میوه!
من میغلتانم این گویجه را،
میغلتانمش از آغازین درختِ کاج تا به فرجامینِ آن.
من میبویمش این گویچه را،
میبویم و در پنجه و پوزهی خویش به آزمونش میگیرم.
میخواهید بترسید، یا نترسید!
در این کاسهی صدقه، سکّهای بیندازید،
و کلامی نیک به این کور بدهید،
بلکه این خرس را در قلاده نگاه بدارد.
برّهها را خوب ادویه بزنید!
شاید که این حیوان
تنها به تهدید نایستاد،
بل زنجیر گسست،
و همهی گویچهها را به اطراف انداخت،
این میوههای درختان بزرگ و بالدارِ کاج را،
که از بهشت سقوط کردهاند.»
