شعر ترجمه ــ عمر بیکرانی را باید در پیش گیرم / که همیشه و هنوز آیینه‌ای از توست: / هر بامداد باید آن را دیگربار کنار هم بگذارم. / از آن زمان که رفته‌ای / مکان‌ها چه بیهوده و بی‌معنا شده‌اند / مثل سوسوی چراغ‌ها در روشنای روز / بسیار گذرگاه‌ها عطرشان را از دست داده‌اند. / عصرها که شاه‌نشین خیال تو بودند.

فراق 

[مترجمان: رضا فرخ‌فال و مؤدب میرعلایی]

عمر بیکرانی را باید در پیش گیرم 
که همیشه و هنوز آیینه‌ای از توست:
هر بامداد باید آن را دیگربار کنار هم بگذارم. 
از آن زمان که رفته‌ای 
مکان‌ها چه بیهوده و بی‌معنا شده‌اند
مثل سوسوی چراغ‌ها در روشنای روز 
بسیار گذرگاه‌ها عطرشان را از دست داده‌اند*. 
عصرها که شاه‌نشین خیال تو بودند.
موسیقی‌هایی که در ترنمشان همیشه مرا انتظار می‌کشیدی،
واژه‌های آن زمان‌ها،
همه در دستان من خرد و خراب خواهند شد. 
در کدام گودال باید روحم را پنهان کنم
تا نبودِن تو را نبینم 
که همچون زل آفتاب
ثابت و بی‌امان بر من می‌تابد؟ 
نبودن تو مرا در میان می‌گیرد،
همچون ریسمانی به دور گردنم،
همچون دریایی که در آن غرق می‌شوم.


*شاعر این سطر را در ویرایش بعدی این شعر حذف کرده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.