چمدانی برای بازگشت
گورستان، قطعۀ گورهای کوچک.
ما، سالخوردگان، در خفا میگذریم،
مثلِ پولدارها که از پایین شهر میگذرند.
اینجا خوابیده «زوسیا»یِ کوچک، «جک»، «دومینک»،
آفتابِ زودرس، ماه،
ابرها، گردش فصول.
آنها چندان چیزی ذخیره نکردند در چمدانِ بازگشتشان.
تکّههایی از چشماندازها
که دفعات کمی دیده شدند.
یک مشت هوا با پروانهای که تند میرود.
یک قاشق مرباخوری از دانشِ تلخ- که طعمِ دارو میدهد.
خودسریهای کوچک،
به این فرض، که برخی مرگبار باشند.
سرخوش به دنبال توپی دویدن در عرض جاده.
کِیفِ سُر خوردن بر یخی سست.
یکی اینجا، آن یکی پایینِ اینجا، کسانی در تهِ خط:
قبل از آنکه قد بکشند دستشان به چفتِ در برسد،
ساعت مچی را از هم باز کنند،
بشکنند اولین پنجرهشان را.
«مالخورزاتکا»، چهار ساله،
که دو سالش را صرف خیره شدن به سقف کرد.
«رافائل»، اولین جشن تولدش را از کف داد به خاطرِ یک ماه،
و «زوزیا» کریسمس را،
زمانی که نفسهایِ مه آلودش یخین میشد.
و چه میتوانی بگویی راجع به یک روز از زندگی،
یک دقیقه، یک ثانیه:
تاریکی، نور تندِ فلش، بعد دوباره تاریکی؟
Κοσμος μακρος
۱χρονος παραδοξος
تنها سنگی یونانی برای آن کلماتی دارد.
۱. در این جهانِ بزرگ / زمان جمعِ اضداد است.