بلاروس
حتی مادرانمان نمیدانند که ما چطور به دنیا آمدیم
چطور پاهایشان را باز کردیم و به این دنیا خزیدیم
آنطور که از ویرانههای بعد از بمباران بیرون میخزی
نمیتوانیم بگوییم کداممان دختر و کدام پسر است
ما کثافت بلعیدیم، به خیال اینکه نان است
و آیندهمان
بند بازی است بر روی نخ نازکی از افق
که با سرعتی بالا برنامه اجرا میکند
این مادهسگ
در سرزمینی بزرگ شدیم که
اول بر درت با گچ علامت میزنند
سپس در تاریکی ارابهای میرسد
و دیگر کسی تو را نمیبیند
اما در این ماشینها نه مرد مسلحی است
نه دورهگردی با داس
این شیوهایست که عشق دوست میدارد به دیدار ما بیاید
و ما را پوشیده برباید
ما کاملأ آزادیم
اما فقط در توالتهای عمومی
که با کمی پول خورد دیگر کسی اهمیت نمیدهد ما چه میکنیم
با گرمای تابستان و برف جنگیدیم
وقتی کشف کردیم که ما خود زبانیم
زبان از حلقوممان کشیدند، و ما شروع کردیم با چشم حرفزدن
و وقتی چشمانمان را بیرون کشیدند، با دستانمان حرف زدیم
و وقتی دستانمان را قطع کردند با انگشتان پایمان حرف زدیم
و وقتی به پاهایمان شلیک کردند، با سر اشاره کردیم که بله
و با تکان سر فهماندیم که نه. و وقتی که سرمان را زنده خوردند
به شکم مادران خفتهمان باز پس خزیدیم
انگار که به پناهگاههای بمباران
تا دوباره زاده شویم
و آنجا در افق بندباز آیندهی ما
از میان حلقهی آتش خورشید
میگذشت ..