آن سوی افق
آنسوی افق سرخ، سرختر است و چشم چالاکتر. طلا همان است که گمان میکردیم، آنگاه که در جستجویش بودیم. گذرگاهِ میانِ ساحل و امواج، یکسره لطافت است. گُلها در عمقِ دریاها میشکفند و جلبکها به آرامی همچون گیسوانِ پیچکها، روی بامهای سفالین میجنبند.
آنسوی افق نه خبری از مقررات و فرامین است، و نه نطقهای انتخاباتی و کارخانههای اسلحه. هلیکوپترها بیصدایند و کودکان با آتش بازی میکنند، و پرندگان هنرمندانه پرتاب میکنند فضلههای رنگین و عطرآگینشان را روی قیرهای شبتاب.
آنسوی افق، افقهای دیگریست و پیچکهای فرداها، ناگاه ظهور میکنند در باغهای انتظار، آنجا که زمان بازمیگردد تا آرام کند فریادهای دهشتناکِ گذشته را. و مشعلهای مردگان در مدارِهایشان میچرخند در فضا تا ماجراجویان را به خویش فرا خوانَند. همانجا که به پاداش میرسد صبوریِ قرون، و میتوان کمابیش بیافسوس بهاهتزاز درآورد ژندهپارههای انسانیتِ از دسترفته را.