دزد گیلاس | برتولد برشت

شعر ترجمه ــ دزد گیلاس ــ برتولد برشت: سپیدهی صبح، دیری پیش از بانگ خروس، / از صدای سوتی بیدار شدم و به پای پنجره رفتم. / در گرگومیش صبحگاهی بالای درختِ گیلاسِ من، / جوانی، شلوار تنش وصله دوخته، / نشسته بود و سرخوشانه گیلاسهای مرا میدزدید. / با دیدن من سری تکان داد، / و همچنان تا دیری / با هر دو دست گیلاسها را از شاخهها به جیبهای خود فرومیبرد. / چون ازنو در بستر خود به پهلو افتادم، / هنوز سوت ترانهی کوتاه و شاداب او را میشنیدم.
دزد گیلاس
سپیدهی صبح، دیری پیش از بانگ خروس،
از صدای سوتی بیدار شدم و به پای پنجره رفتم.
در گرگومیش صبحگاهی بالای درختِ گیلاسِ من،
جوانی، شلوار تنش وصله دوخته،
نشسته بود و سرخوشانه گیلاسهای مرا میدزدید.
با دیدن من سری تکان داد،
و همچنان تا دیری
با هر دو دست گیلاسها را از شاخهها به جیبهای خود فرومیبرد.
چون ازنو در بستر خود به پهلو افتادم،
هنوز سوت ترانهی کوتاه و شاداب او را میشنیدم.
