درناها | یک ترانهٔ روسی

شعر جهان ــ درناها ــ درناها از نفس افتاده و خستهاند / میان مِه پرواز میکنند / پیش از طلوع آفتاب / و میانشان شکافی است. / شاید منام که باید شکاف را پر کنم. / روزی خواهد آمد / که به باقی درناها میرسم / و باهم در آسمان مه گرفته / پرسه میزنیم / و با مردمانی که هنوز / زنده روی زمیناند / به زبان درنایی صحبت میکنیم.
درناها
یک لحظه تصور کنید
سربازانی که هرگز
از میدانهای خونین جنگ نیامدهاند
در خاک نخوابیدهاند.
که به هیئت درناهایی درآمدهاند
به سپیدی برف
و همهی این سالها
از آن روزها تا به امروز
در آسمان بالای سرمان پرواز میکنند
و فریاد میزنند
و برای همین است
که بسیار و با اندوه
سکوت میکنیم
و چشم به آسمان میدوزیم
***
درناها از نفس افتاده و خستهاند
میان مِه پرواز میکنند
پیش از طلوع آفتاب
و میانشان شکافی است.
شاید منام که باید شکاف را پر کنم.
روزی خواهد آمد
که به باقی درناها میرسم
و باهم در آسمان مه گرفته
پرسه میزنیم
و با مردمانی که هنوز
زنده روی زمیناند
به زبان درنایی صحبت میکنیم.
