دنیس لورتف: شاعرِ نگاه

دنیس لورتف: شاعرِ نگاه

شبی از زمستان ماه بی‌گاه وارد آشپزخانه شد. به آرامی میز گرد را لمس کرد؛ گوشه‌ها و زوایا را نیز. و گذشت، سرگردان چنان خوابگردی.

شاعری که گذر ماه را دید و آن را در شعری به نام “شبی از دسامبر…”(۱) تسخیر کرد، دنیس لورتف(۲) (۱۹۲۳-۱۹۹۷) شاعر آمریکایی انگلیسی‌تبار است. ماه در شعر “شبی از دسامبر…” مثل معشوقی سرزده وارد می‌شود، بر ظلمت اتاق/ زندگی کسی می‌تابد و می‌رود. در سطر پایانی شعر، “رگه‌های سبز داوودی‌های سپید” یادآوری است از ماه در نگاه راوی شعر، هر چند که ماه “روشن‌تر بود، روشن‌تر.”

دنیس لورتف شعر می‌سرود، فعال سیاسی بود، مقاله می‌نوشت، تدریس می‌کرد و به ترجمه مشغول بود. پدرش یک یهودی روس (که بعدها به مسیحیت گروید) و از کشیشان کلیسای انگلستان، مادرش اهل ولز و معلم، و همسرش یک نویسنده آمریکایی بود.

لورتف در مقاله “یادداشت‌هایی در باره فرم ارگانیک” (۳) محتوای شعر، تجربه و واقعیت را از بنیاد سیال و نیازمند شکل و فرم می‌داند و شعر ارگانیک را، شناختِ آنچه که مشاهده می‌کند. کوه یکی از نقش مایه‌های مکرر کتاب قطار شبانگاه (۴) اوست.

کوه می‌آید و می‌رود

در افق،

ریتمی گریزا همچون موجی به دریا…

بخشی از شعر “گریزا” (۵)

حضور قاطع کوه در آمد و شد است. پیدا می‌شود و ناپیدا. می‌آید و می‌رود، بسان ریتمی گریزا، بسان موجی. کوه با همه سختی به موج دریا مانند است، به نرمای سیال آب.

شعر “سراب” (۶) نیز بازتابی از گریزایی کوه است. شعر با “کوه اثیری” (که همچون کف سپیدی بر گرده‌های آبی رنگ ابر می‌پلکد) آغاز می‌شود. صفت “اثیری”، کوه را نه تنها دور از دست که دور از نگاه می‌نمایاند؛ آنچه که میان بودن و نبودن در نوسان است. آن قله دورِ نزدیک به ابر، چنان گسسته از زمین در نظر می‌آید که گویی سرابی ست باورناپذیر.

هر لحظه کوه به شکلی درمی آید. در شعری دیگر به نام “نجوا” (۷)، کوه “نجوایی گسترده” است، دمیده از میان سپیدی بخار و زردی کدر مه دود؛ آمیزه‌ای از رنگ‌ها، از زلالی سپید و کدورت زرد؛ از شکنندگی و صلابت. ناپایداری‌ای که از محیط اطرافش شکل می‌گیرد، از دود و هوا. نجوایی که شاید حتی ناشنیده باقی بماند.

شعر “محو” (۸) با این استعاره آغاز می‌شود:

امروز کوه

ابرست… ابری میان ابرهای دگر،

بخار محقری که به زحمت در نظر می‌آید.

سختی قاطع کوه در نگاه ناظر به ابری بدل می‌شود، آنچه که میان تهی است و لحظه‌ای حتی محو می‌شود. آیا ابر کوه را پوشانده یا نگاه ناظر را؟

گاه کوه

از من نهان می‌شود در حجاب ابر

گاه

من از کوه نهان می‌شوم

در حجاب بی توجهی، غفلت، خستگی

آنگاه که از یاد می‌برم یا سرباز می‌زنم

از سرازیر شدن به ساحل

یا صعود در جاده در روزی آفتابی

تا از نو مؤید آن حضور نظاره گر باشم.

“شاهد” (۹)

پرسش همچنان باقی ست. آیا ابر نگاه ناظر را پوشانده یا کوه را؟ هر دو در برابر هم قرار می‌گیرند. هر یک شهادتی بر حضور و – در این شعر- نبودِ دیگری. هر دو از نگریستن در یک دیگر باز می‌مانند. کوه –هنگامی که راوی شعر آن را از سر بی توجهی وغفلت و خستگی نمی‌بیند– وجود ندارد. گویی کوه به دیدن او هست می‌شود و به نادیدن او، حذف.

شعر لورتف را شعرِ نگاه می‌خوانند، شعر کاوش در تجربه و کشف نظم پنهان پشت هرج و مرج ظاهر. (۱۰) جهان با فرو افتادن پلک های ناظر محو می‌شود و آنگاه که او چشم می‌گشاید، باز می‌گردد.

در این تاریکی آرمیده‌ام،

آماده نیستم هنوز

برای نور که در اشتیاق تقسیم شدن

می‌شکفد روز به روز.

ای ابریشم سیاه، پناهم بده.

پیش از آنکه بگشایم چشم و دلم را به نور،

از شب، بیشتر می‌خواهم.

هنوز باید ببالم به تاریکی، همچون ریشه‌ای نارسا،

همچون ریشه‌ای همچنان نارسا.

“نقاب چشم” (۱۱)

نیاز به تاریکی، به ندیدن، به دیده نشدن، شعر “نقاب چشم” را در بر گرفته است. راوی شعر به عمد نقابی بر نگاهش می‌گذارد و راه بر نور می‌بندد تا در ظلمت ببالد. شاید این نادیدن خود نوعی دیدن است، تلاشی برای کاوش نادانستگی. لورتف در باره هیلدا دولیتل (۱۲)، شاعر آمریکایی می‌گوید که او چگونگی رخنه کردن در رازها را نشان داد، نه اینکه با نور به تاریکی هجوم و آن را از میان ببریم؛ بلکه به تاریکی درآییم- به درون راز- و تجربه‌اش کنیم. (۱۳)

زندگی لورتف میان ساحت هنر و سیطره سیاست (شرکت در جنبش صلح دهه‌های ۱۹۶۰ و ۷۰، جنبش‌های اعتراض به گسترش سلاح‌های هسته‌ای در دهه ۸۰ – طی دورانی که شعار آن “بمب را ممنوع کنید” (۱۴) بود- و مخالفت با جنگ ویتنام) سپری شد. دنیس لورتف مدام در پی کشف فرم در آن سوی هرج و مرج جهان بود و ناگزیر از هرگونه انهدام به خشم می‌آمد و آن خشم را به شعر می نشاند. در بخشی از “زندگی هنگام جنگ” (۱۵) علیه جنگ ویتنام می‌نویسد: “انسان ظریف و تُرد که جسمش با نوازشی می‌لرزد/ و چشم‌هایش گلی ست نگران در ستارگان… هنوز بی هیچ حیرتی و تنها با حسرتی/ می‌نگرد در متلاشی کردن سازمان مند سینه‌هایی که شیرشان بر امعا و احشای نوزادان نیمه جان می‌پاشد…” و در شعر “آنچه می‌توانست باشد” (۱۶)، استخراج اورانیوم را چپاول و غارت زمین می‌داند، همچون تجاوز به زنی: “درهای حریمش را می‌شکنند/ تا رازش را بدرند از جسمش.”

لورتف “ساختن صلح” (۱۷) را در یکی از کتاب‌هایش (با همین عنوان) به سرایش شعر مانند کرده است. او تصور صلح را پیش از ساخته شدنش ممکن نمی‌داند، چنان که شعر را نمی‌توان پیش از سرودن تصور کرد. “ساختن صلح” این گونه آغاز می‌شود:

شاعر باید خیال صلح را به ما دهد

و بیرون راند خیال آشنا و مفرط فاجعه را.

صلح ــــ و نه نبودِ جنگ را.

و در ادامه می‌نویسد، اما صلح را نمی‌توان تصور کرد، مگر آنکه بوجودش آوریم. صلح را “نمی‌توان دانست، مگر در واژگانی که آن را می‌سازند- با قواعد زبان عدالت.” در اینجا شعر در برابر انهدام می‌ایستد و خود، انکار انهدام می‌شود.

از دیدگاه لورتف، شعر روند نگریستن شاعر است در جهان اطرافش. در ناپایداری کوهی که به تکه ابری زدوده می‌شود و به شعاع آفتابی بازمی گردد. شعر یعنی نگاه، جستجو، کشف و آشکار کردن فرم و نظم ـــ حتی در توده بی حجم دنیایی که اسیر جنگ است.

شعر، دریافت بازتاب ماه است بر کنج میزی در ظلمت.

 


۱. “One December Night…”, Evening Train, New Directions, 1990.

۲. Denise Levertov

۳. “Some Notes on Organic Form”, The Poet of the World, New Directions, 1973.

۴. Evening Train

۵. “Elusive”, Evening Train

۶. “Mirage”, ibid

۷. “Whisper”, ibid

۸. “Effacement”, ibid

۹. “Witness”, ibid

۱۰. Mersmann, James F., Out of the Viet Nam Vortex: A Study of Peers and Poetry against the War, University Press of Kansas, 1974.

۱۱. “Eye Mask”

۱۲. Hilda Doolittle

۱۳. The Norton Anthology of Literature by Women, Second Edition, eds. Sandra M Gilbert and Susan Gubar, W.W.Norton, 1996.

۱۴. Ban the Bomb

۱۵. “Life at War”

۱۶. “What it could be”, The Life Around Us, New Directions, 1997.

۱۷. “Peace Making”, Peace Making, New Directions, 2006.

 

 

 

 

 

از همین مترجم

از شعرهای دیگر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلمات را شما جستجو کنید، متن ها را ما پیدا میکنیم.