عزیمت | آرتور رمبو

شعر ترجمه: بسنده نظارهای، / سوسوی نور در هر سرزمینی. / داشتنی بس، / هیاهوی دور شهرها، در غروب، / زیر نور خورشید، و همیشه. / هویداست همهچیز، / ای هیاهو و همهمه، ای رویاها، / اینها ایستگاههای زندگانیاند. / به محبت و نواهای نورانی عزیمت باید.
عزیمت
بسنده نظارهای،
سوسوی نور در هر سرزمینی.
داشتنی بس،
هیاهوی دور شهرها، در غروب،
زیر نور خورشید، و همیشه.
هویداست همهچیز،
ای هیاهو و همهمه، ای رویاها،
اینها ایستگاههای زندگانیاند.
به محبت و نواهای نورانی عزیمت باید.
Departure
Everything seen…
The vision gleams in every air.
Everything had…
The far sound of cities, in the evening,
In sunlight, and always.
Everything known…
O Tumult! O Visions! These are the stops of life.
Departure in affection, and shining sounds.
