رازهای مگو گفتن | اینگه‌بورگ باخمن

reference: pinterest.com
شعر ترجمه ــ باخمن در سال ۱۹۲۶ در اتريش به‌ دنيا آمده در دانشگاه در دو رشتهٔ فلسفه و روانشناسی تحصیل کرد و پايان‌نامهٔ دکترای خود را در زمینهٔ «فلسفهٔ انتقادی اگزيستنسياليستی هايدگر» نوشت. باخمن از معدود زنانی بود كه بعد از پايان جنگ جهانی دوم به سرودن شعر، در حيطه‌ٔ زبان آلمانی روی آورد. اشعارش وصف و شرح دنيايی يخ‌زده و سخت هستند. ازخودبيگانگی آدمی، و نگاه به طبيعتِ آسيب‌ديده و دلمردگی، نااميدی و شكست در عشق بخش وسيعی از آثارش را تشكيل می‌دهد. او غير از شعر و داستان و رمان، به نوشتن مقاله، نمايشنامه، گزارش، نقد و غيره نيز می‌پرداخت. باخمن ازجمله شاعران سركش و خشمگين دهه‌ٔ شصت است كه ارزش‌های سرمایه‌داری را چه در نگرش خود و چه در شكل بيانش به استهزا می‌گرفت. او در يك جلسهٔ شعرخوانی در شهر برمن آلمان می‌گويد: «در اين جهان مملو از فجايع بزرگ انسانی، شعرسرودن، توحشی بيش نيست.» که در واقع اشاره‌ای به ديدگاهِ آدورنو ست که سرودنِ شعر را پس از آشوويتس توحش دانسته بود. باخمن پس از گذشتِ نزديک به ۱۱ سال شاعری، سرودن شعر را ترك گفت. در اواخر زندگی، استيصال ممتد روحی و افسردگی او را به سوی قرص‌های مسكن قوی و الكل كشاند و سرانجام در سال ۱۹۷۳در آپارتمان خود در شهر رم بر اثر يك آتش‌سوزی (احتمالا به خاطر سیگار روشن به هنگام خواب) دنیا را وداع گفت. جایزهٔ ادبی اينگه بورگ باخمن، كه يكی از جوايز معتبر ادبی اتريشی به شمار می‌رود، در تجليل از شاعر برجستهٔ اتريشی بنا نهاده شده است و همه‌ساله به اثری اهدا می‌شود که یکی از نويسندگان جوان به زبانِ آلمانی نوشته باشد. او، به همراه پاول سلان، تحولی در ادبيات آلمانی به وجود آوردند. از نظر فلسفه‌ٔ زبانی، او به مكتب ويتگنشتاين گرایش داشت و از نظر جهان‌بينی، تحت‌تاثير هايدگر بود.

رازهای مگو گفتن

چون اورفه می‌نوازم،
مرگ را بر سیم‌های زندگی.
و در برابر زیبایی زمین
و چشمانت،
که اداره‌کنندگان آسمانند،
جز گفتن رازهای مگو نمی‌توانم.

از یاد مبرکه تو هم در آن صبحدم
هنگامی که خیس بود بسترت هنوز از شبنم
هنگامی که خوابیده بود میخکی بر قلبت
ناگهان رودی دیدی سیاه
که می‌گذشت از کنارت.

همچنان که سیم‌های سکوت
کشیده می‌شد بر موج خون
چنگ زدم بر قلب نغمه‌خوانت
بدل گشت گیسویت
به گیسوی سایه‌گون شب
و سیاهی دسته‌ای پرندهٔ سیاه
چون برف بر چهره‌ات نشست.

من دیگر از آن تو نیستم
و هر دو شکوه داریم اکنون

اما چون اورفه می‌شناسم اینک
زندگی را در کنار مرگ
و چشمان تا ابد بستهٔ تو
آبی‌ام می‌کنند.

 

اورفه یا اورفئوس: شاعر و آوازه‌خوان اساطیری یونان است که در نواختن چنگ تبحر داشت و می‌توانست جانوران و سنگ‌ها را به حرکت درآورد. بعد از مرگ همسرش در اثر مارگزیدگی به دنبالش به دنیای مردگان رفت و توانست پرسفونه را با صدای چنگ سحر کند و اجازهٔ خروج او را از هادس بگیرد. شرط این بود که هنگام ترک هادس برنگردد و به صورت همسرش نگاه نکند اما او نتوانست به این شرط پایبند بماند و پرسفونه را برای همیشه از دست داد.

 


Dunkles zu sagen

 Wie Orpheus spiel ich
auf den Saiten des Lebens den Tod
und in die Schönheit der Erde
und deiner Augen, die den Himmel verwalten,
weiß ich nur Dunkles zu sagen.

Vergiß nicht, daß auch du, plötzlich,
an jenem Morgen, als dein Lager
noch naß war von Tau und die Nelke
an deinem Herzen schlief,
den dunklen Fluß sahst,
der an dir vorbeizog.

Die Saite des Schweigens
gespannt auf die Welle von Blut,
griff ich dein tönendes Herz.
Verwandelt ward deine Locke
ins Schattenhaar der Nacht,
der Finsternis schwarze Flocken
beschneiten dein Antlitz.

Und ich gehör dir nicht zu.
Beide klagen wir nun.

Aber wie Orpheus weiß ich
auf der Seite des Todes das Leben
und mir blaut
dein für immer geschlossenes Aug.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *