گزیدههایی از هیپریون
خداست انسان
وقتی رویا میبافد
و گدا
وقتی اندیشه میکند
و وقتی خالی از شور به جا میماند
پسرکی است نابکار
که پدر از خانه راندهاش
نگاهش خیره به سکههای ناچیزی در دست
که سر راهی پدر است از سر ترحم
چیست تمامی آن کردار و اندیشه
چندین هزار سالهی آدمی
در برابر یک لحظه عشق؟
اما این در طبیعت هم
زیباترین و والاترین است.
همه مراحل بدان ختم میشود،
به این آستانهی زندگی.
از آن آغاز میشویم،
و بدان پایان مییابیم.
آری، خورشیدی است انسان
وقتی که دوست میدارد
همه چیز را میبیند، همه چیز را میستاید
دوست که نمیدارد
خانهای است تاریک
که در آن چراغکی دود میکند
آنکه با تمامی وجود عمل میکند
خطا نمیکند
به سفسطه نیازی ندارد
چون هیچ نیرویی او را باز نمیدارد