گشتوگذار
گردشگری هستم
در زندگی خود،
زل زدهام به شکل غریب گلها
انگار نه انگار
خودم آنها را کاشتهام؛
طنابی مخملین و نامرئی
منعم میکند
از ورود به اتاق نیمهروشن بچهها.
پیراهنهای آویخته در کمد لباس من
از آن زن دیگری است،
گرچه این منم که پنهان میشوم
در پس تاروپود ابریشمیشان.
مرد خفته در بسترم هم
در تاریکی
مرا بهتر میشناسد.