خوشبختی
[مترجمان: رضا فرخفال و مؤدب میرعلایی]
هرآنکس که زنی را در آغوش می گیرد، «آدم» است. زن «حوّا»ست.
همهچیز نخستینبار است که اتفاق میافتد.
چیزی سفید را در آسمان دیدهام. میگویند ماه است،
اما چه میتوانم کرد با واژهای و اسطورهای؟
درختها کمی مرا میترسانند. بس که زیبایند.
حیوانهای رام به نزد من میآیند تا نامی بر آنها بگذارم.
کتابهای کتابخانه حروفی ندارند. کتاب را که باز کنم، پرواز میکنند.
با ورقزدن اطلس سوماترا را روی نقشه رقم میزنم.
هرآنکس که در تاریکی کبریتی را روشن میکند، آتش را کشف میکند.
در آینه آن «دیگری» در کمین نشسته است.
هرآنکس که به دریا نگاه میکند، انگلیس را میبیند.
هرآنکس که شعری از لیلین کرون را میخواند، نبرد را آغاز کرده است.
خواب کارتاژ و سپاهی را دیدم که کارتاژ را با خاک یکسان کرد.
خواب شمشیری و ترازویی را دیدم.
خوشا آن عاشقی که نه مالکی در آن است و نه مملوکی، بلکه از هر دو سو بخشایندگی است.
خوشا کابوسی که نشانمان میدهد ما توانایی آفرینش جهنم را داریم.
هرآنکس که به سوی رودخانهای میرود، بهسوی رود گنگ میرود.
هرآنکس که به ساعتی شنی نگاه میکند، انقراض امپراطوریای را میبیند.
هرآنکس که با خنجری بازی میکند، مرگ قیصری را پیشبینی میکند.
هرآنکس که خواب میبیند، همهی انسانهاست.
در صحرا ابولهول جوان را دیدم که درست هماکنون به هیئت مجسمهای درآمده بود. در زیر آفتاب هیچچیزی کهن نیست.
همهچیز برای نخستینبار اتفاق میافتد، اما به گونهای جاودانه.
هرآنکس که این واژههای من را میخواند، آنها را ابداع میکند.